مقدمه
سالهای اوّلیهٔ قرن بیستم را میتوان نقطهٔ مهمی در آغاز و انجام مطالعات تاریخنگاری دانست؛ لکن در دههٔ ۶۰ قرن بیستم بود که تاریخنگاری و توجه به اسلوب تاریخنویسی به اوج بلوغ و شکوفایی رسید. در این زمان است که شکلهای جدیدی از تاریخنویسی صورتبندی و تئوریزه میشود و تاریخنویسی در عصر مدرن شکل منسجمی به خود میگیرد، تداوم این تلاشها در قرن ۲۱ منجر به تولد آثار شایان توجهی در این زمینه میشود که همگی معطوف به نظریهپردازی در باب تاریخنگاری و تولید نظریه در این زمینه هستند. ناگفته نماند، در این نوع مطالعات میتوان بنیانهای نظری متفاوت و مختلفی را دید؛ چنین تنوع و کثرتی خود دال بر اهمیت موضوع برای اندیشمندان حیطهٔ تاریخنگاری است.
معالوصف، دههٔ ۶۰ میلادی را میتوان نقطهٔ شکوفایی تاریخنگاری دانست. در این دهه مباحث تاریخنگاری جدّی گرفته شد. بسیاری از تاریخنگاران، تاریخنگاری را ملکهٔ رشتهٔ تاریخ میدانستند و این امر حاکی از این واقعیت بود که هرگونه بررسی و مطالعهٔ تاریخ بدون صورتبندی یک سری اصول و قواعد نمیتواند امری بسنده باشد؛ بااینوجود، هیچ پادشاهی در سرزمین تاریخنگاری وجود نداشت و هرکس آنچه در نظرش پسند میآمد، اجرا میکرد. این صورتبندیها، اصول و قواعد منجر به شکلگیری مکاتب متعدد تاریخنگاری شد که در این بین سه مکتب کمبریج در انگلستان، بیلفلد در آلمان و آنال در فرانسه بیش از سایر مکاتب گسترهٔ تاریخنویسی اروپایی را متوجه نفوذ کلام و تأثیرگذاری خود قرار دادند. اساس فصلبندی اثر حاضر را نیز همین ضریب اهمیت سه مکتب مذکور شکل داده است.
مکتب کمبریج به شیوهای از تاریخنگاری در اندیشه اطلاق میشود که توانسته است از قرن نوزدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب و به خصوص انگلستان مطرح شود. از اعضای این مکتب به شکل متغیری نام برده میشود. از اعضای متقدّم آن به جان برو و دانکن فوربس و از اعضای متأخر آن به پیتر لزلت، جان پوکاک، جان دان و کوئنتین اسکینر میتوان اشاره کرد. ناگفته نماند، شیوهٔ تاریخنگاری اعضای متقدّم و متأخر بهکلّی از یکدیگر متفاوت بوده است و نمیتوان یک شیوهٔ تاریخنگاری مشترکی میان این دو گروه دید. همچنین، اعضای متأخر در برخی موارد از اعضای متقدّم متأثر بودهاند. مهمترین مسئلهای که مکتب کمبریج در تاریخنگاری فکری با آن مواجه بود، این بود: «چگونه میتوان به فهم اندیشهٔ سیاسی در گذشته، به خصوص اوایل دوران مدرن نائل شد؟» گرچه در خصوص این مسئله پاسخهای متفاوتی ازسوی مکاتب تاریخنگاری داده شده بود، اما ازنظر این مکتب، پاسخهای مذکور بهجای فهم گذشتهٔ تاریخی، خود به مانع فهم تبدیلشدهاند، بهطوریکه هیچگاه قادر به پاگذاشتن به اقلیم تاریخی اندیشهٔ فکری نبودهاند.
مکتب بیلفلد بهعنوان یکی از مکاتب تاریخنگاری در اندیشهٔ آلمانی است که در اواسط نیمهٔ دوم قرن بیستم میلادی پا به عرصهٔ وجود گذاشت. این مکتب در شرایطی شکل گرفت که چهارچوبها و اسلوبهای تاریخنگاری اعم از «سنّتی» و «اجتماعی» در فضا و جوّ فکری آلمان مطرح بودند و آنان قادر به ارائهٔ فهمی بسنده و حتّی لازم از دو معضل و واقع حیاتی معاصر کشورشان نبودند: نخستین مسئله این بود که چرا حکومت نازی و توتالیتاریانیسم در سال ۱۹۳۳ میلادی در آلمان شکل گرفت و دیگر اینکه چرا سامیستیزی بهصورت فاجعهآمیزی توسط این دولت بهوجود آمد. درواقع، سایهٔ شوم و سنگین چنین «گذشتهٔ تاریخی»، یعنی سالهای ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ میلادی، سبب شده بود تا در دورهٔ پساجنگ و نیز بعد از یک مدت سکوت آن تبدیل به موضوع پژوهش در حیطهٔ تاریخنگاری شود و مورخان چنین مکتبی در آغاز کار همچون هانس اولریش ولر و یورگن کوکا در صدد تبیین و چرایی شکلگیری آن وقایع برآمدند.
مکتب آنال یا به تعبیر برخی از محققان، جنبش آنال، چنان دستاوردهایی داشته است که با قاطعیت میتوان آن را بزرگترین مکتب تاریخنگاری در قرن بیستم دانست. مکتب آنال نهتنها نزدیک به یک سده بر فضای پژوهشهای تاریخی -و تا حدودی پژوهشهای علوم اجتماعی- در فرانسه غلبه داشت، بلکه از مرزهای فرهنگی فرانسه نیز فراتر رفت. روشها و رهیافتهای مکتب آنال ازسوی مورخان برجستهٔ مارکسیست مورداستقبال قرار گرفت و پژوهشگران دنیای انگلیسیزبان نیز در زمانهٔ خود از آن بسیار اثر پذیرفتند. منتقدانی که امروز و در عصر افول مکاتب و جریانهای کلان به مکتب آنال مینگرند، در بررسیهای نظاممند خود هم به علل اعتبار و نفوذ و هم ابعاد و سویههای بهتحلیلرفتن تدریجیاش توجه داشتهاند. از دیدگاه این منتقدان، مورخان آنال با درپیشگرفتن یک رویکرد میانرشتهای، بنیانی مستحکم برای رهیافت خود به تاریخنویسی بنیان گذاشتند، از تاریخ سیاسی روایتمحور دوری گزیدند، دایرهٔ منابع تاریخی را بسیار گسترش دادند، تاریخ کمّی را توسعه بخشیدند، از قالبها و چهارچوبهای ایدئولوژیک اجتناب کردند، روایت تاریخ را از مرزهای ملّی فراتر بردند و در همان حال تاریخ خُرد را نیز ازنظر دور نداشتند. اینها و بسیاری دیگر از شاخصهای برجستهٔ مکتب آنال بود که به آن شهرت و اعتبار میبخشید. اما همین شاخصهای اعتباربخش به نقطهضعفی برای متون شاخص مکتب آنال تبدیل میشد که منتقدان به آن نیز توجه داشتهاند.
در ایران دوران جدید شاهد «فربگی» واقعیت تاریخی از یک سو و «نحیفی» اندیشه و روش نگارش واقعیت مذکور ازسوی دیگر هستیم. این نحیفی تاریخنگاری دال بر یک قاعدهٔ عام و درد مزمنی در کشورمان است که حاکی از این است که تلاشهای تاریخنگاران ایرانی در عصر جدید قادر به ارائهٔ شناخت تاریخی بسنده از واقعیت گذشتهٔ تاریخی نبوده است؛ البته با این تذکر که یک الی دو استثنا در تاریخنگاری ایدهها وجود دارد که هیچ عقل سلیمی نمیتواند چشم و گوش خویش را بر آن ببندد. این ناتوانی در قابلیت معنا و فهم واقعیت گذشتهمان ریشه در فقدان آگاهی «علمی»، یعنی ریشه در عدمآگاهی از اسلوب، چهارچوب، مکاتب و حتّی مبانی تاریخنگاری در سنّتهای فکری دیگر دارد.
بنابراین، امید است که با طرح مکاتب تاریخنگاری ازایندست در سنّتهای فکری دیگر، از یک سو از آنها بیاموزیم که چگونه به سراغ معضلات تاریخی خویش رفته و آن را قابلفهم ساختهاند و ازسوی دیگر، با شکلگیری مباحث نظری بتوان اعتبار چنین چهارچوبها و اسلوبهای تاریخنگاران را به محک عقل و آزمون گذاشت تا هم کاستیها و راستیهای آنها مشخص شود و هم راهی برای طرح اسلوبها و چهارچوبهای جدید متناسب با واقعیت و دادهٔ تاریخیمان فراهم شود.
ایدهٔ تدوین این کتاب در سال ۱۳۹۵ شکل گرفت، زمانیکه نشریهٔ فرهنگ امروز تصمیم گرفت که در قالب سهگانهٔ تاریخنگاری به بررسی مکاتب کمبریج، بیلفلد و آنال بپردازد و در همین راستا، بنا بر آن شد که با صاحبنظران این مکاتب به گفتوگوی اختصاصی بنشیند. در وهلهٔ اوّل به سراغ مکتب کمبریج رفت و گفتوگوهایی با رابرت دارنتون، ریچارد بروک و مارتین جی انجام شد و البته خود کوئنتین اسکینر نیز نسخهٔ چاپنشده از مصاحبهٔ خود را به ما داد. مکتب کمبریج در ایران تا حدودی بهواسطهٔ ترجمههای آثار اسکینر شناختهشده بود و برخی دانشگاهیان آثاری در حوزهٔ این مکتب به رشتهٔ تحریر درآورده بودند.
در گام دوم به سراغ اندیشهوران مکتب بیلفلد رفتیم. انگار در این مکتب بهجز یورگن کوکا دانشور دیگری زنده نبود و نسل جدید این مکتب تمایل چندانی به گفتوگو در باب مکتب بیلفلد نداشتند. در این راستا تلاش شد که مقالهای ارزنده که به زبان انگلیسی وجود داشت، ترجمه شود؛ اگرچه گفتوگو با یورگن کوکا (همرزم تاریخنگارانهٔ اولریش ولر) تا حدودی معرفی اجمالی از این مکتب بهدست میدهد.
مکتب آنال در گام سوم و انتهایی قرار گرفت؛ مکتبی که برای ایرانیان تا حدودی بهخاطر ترجمههایی صورتگرفته آشنا میکرد. در ابتدا و در قالب گفتوگویی مفصل با آندره بورگییر ذیل عنوان آنالخوانی در تهران صورت گرفت، گفتوگویی دیگر با فرانسوا دوس صورت گرفت و به ریشهها این مکتب پرداخته شد و در گام نهایی مصاحبهای با پیتر برک صورت گرفت. پیتر برک ترجمهٔ فصل آخری که بهتازگی بر کتاب خود ذیل عنوان « انقلاب تاریخنگاری در فرانسه» افزوده بود پیشنهاد داد. این فصل در ترجمهٔ فارسی این اثر وجود ندارد و ترجمهٔ آن در اثر پیش رو برای نخستینبار به زبان فارسی عرضه میشود.
انتشار برخی از این گفتوگوها در آن زمان با واکنش تحسینبرانگیز و خارج از انتظار اصحاب اندیشه، مورخان و علاقهمندان به فلسفهٔ نظری تاریخ مواجه شد. این اقبال، گردآورندگان اثر حاضر را بر آن داشت تا ضمن اعمال اصلاحاتی بر گفتوگوهای قبلی، با ترجمه و افزودن بخشهای جدید به آن مصاحبهها اثری جامع و یکپارچه پیرامون آشنایی با سه مکتب تاریخنگاری کمبریج، آنال و بیلفلد به علاقهمندان و مخاطبان فارسیزبان و بازار نشر عرضه بدارند تا هم از این طریق خلأ موجود در این زمینه پوشش داده شود و هم امید داشته باشیم بهواسطهٔ انتشار اثر حاضر، باب بحث پیرامون این سه مکتب و انتشار آثار بیشتر در این زمینه در فضای آکادمیک کشور گشوده شود.
در این فرصت میبایست از زکیه علیزاده، مینا قاجارگر، قربان عباسی، محمدجلال ماخانی و محمد عبداللهپور که در ترجمهٔ گفتوگوها و بسیاری دیگر از اساتید و همراهانی که در فرایند انجام گفتوگوها و ترجمهٔ مفاهیم و اصطلاحات در کنار ما بودند، قدردانی کنیم. بدون زحمات ایشان این اثر نمیتوانست از کیفیت فعلی برخوردار شود. همچنین، از دکتر سیّدجواد طباطبایی که در طول انجام این گفتوگوها با راهنماییهای خود در طراحی بهتر پرسشها و انجام این گفتوگوها دلسوزانه ما را همراهی کردند، نهایت سپاس و قدردانی را داریم. در انتها مراتب قدردانی خود را نسبت به مدیریت نشر صاد و کلّیهٔ عوامل تولیدی این نشر وزین و پرتلاش ابراز میداریم.
محمدتقی شریعتی، بهزاد جامهبزرگ
بهمن ۱۴۰۰