خندههای غمانگیز
مجموعهمقالات طنز
نویسنده: احمد خالد توفیق
مترجم: عماد جعفری
نشر صاد
خندههای غمانگیز
مجموعهمقالات طنز
نویسنده: احمد خالد توفیق
مترجم: عماد جعفری
نشر صاد
خنده چیست؟ بیانگر چه حالاتی است؟ بسیط است یا مرکب؟ چه انواعی دارد؟ خندهٔ غمانگیز دیگر چه صیغهای است؟ کاربردش چیست؟ احتمالاً پاسخ این سؤالات و ارتباطشان با کتاب پیش رویتان را در ادامهٔ این سطور خواهید یافت. پس خواهشمندم این چند صفحه را با ما همراه باشید و موج کتاب خود را تغییر ندهید!
داشتم به این فکر میکردم که یکی از مهمترین و درعینحال عجیبترین خلقتهای الهی همین خنده است. شاید اینکه خدای مهربانمان هم هنگام نسبتدادن خلقت خنده و گریه به خود، خنده را بر گریه مقدم میدارد، دراینباب بیحکمت نباشد.۱ خنده یکی از حالتهای بشری است که با سادهترین کنشها و به سادهترین و درعینحال زیباترین شکلها نمایشگر فوران شادی، لذت، سرخوشی و انتقال نیروهای مثبت انسان است. اینکه خنده را فقط به انسان نسبت میدهند، پر بیراه نیست. کلیپهای خروس و میمون و بوقلمون خندان را همه دیدهایم؛ اما باید بدانیم آن چیزی که در آنها میبینیم، خنده نیست. شاید حتّی تمثالی از خنده -مثل آن چیزی که مونا لیزا بر چهره دارد- هم نباشد؛ آنها مجرد اصوات و افعالی است که طبق پردازش ذهن آدمی، نسبت به حالات دیگر انسانی به خنده بیشتر شبیه است و از همین رو خنده شناخته شده. شاید اینکه برخی منطقدانان در تعریف انسان بهجای استفاده از حدّ تام از رسم تام استفاده کرده و گفته باشند «حیوانٌ ضاحک»، حاکی از دغدغهٔ بشری آنها نسبت به بعضی از حالات مختص به انسان و احتراز از همین نوع خطاها باشد. برایاینکه دقیقاً معین کنیم هرکدام از این خندههای جعلی -از نقّاشی مونا لیزا گرفته تا صدای سگ و خروس و حتّی استارت ماشین ژیان!- تقلید درجهٔ چندمی از خندهٔ حقیقی است و در مدینهٔ فاضلهمان تا چه حد اعتبار خواهد داشت، به یک فروند افلاطون تماموقت نیازمندیم، بهعلاوهٔ حقوق مکفی و سه وعده غذا؛ اما جای خواب با خودشان. لطفاً اطلاعرسانی کنید که کارمان لنگ است!
اهمیت خنده از این لحاظ کموبیش برای همگان واضح است. اما چیزی که در این چند خط به دنبال آن هستم، بیشتر به عجیببودن خنده برمیگردد تا مهمبودنش. عجیببودن خنده را از چند منظر میتوان بررسی کرد. یکی خاصیت دارویی و تسکین عجیب آن است. چیزی که تحت عنوان خندهدرمانی بارهاوبارها به گوشمان خورده است. بسیار پیش آمده که دیدهایم بعضی از افراد حتّی در شرایط حاد و بحرانی و در وخیمترین حالات نفسانیشان با یک خنده یا حتّی یک لبخند کوچک بهکلّی با چند لحظه پیششان فرق کردهاند. نه اینکه بگویم همهٔ گرفتاریها و مصیبتهایشان را فراموش کرده و از آن لحظه به بعد را به شادی و خوشحالی میگذرانند، اما اگر میشد حرارت و التهاب درونیشان را اندازه گرفت، مشخص میشد که این رادیاتور خنده تا چه حد در خنککردن موتور جوشآوردهٔ وجودشان مؤثر بوده است. بیخود نیست که در فرهنگ ما خنده همواره جایگاه ویژهای داشته و ضربالمثلهای بسیاری هم داریم که در آنها از خنده استفاده شده است. از «خنده بر هر درد بیدرمان دواست.» بگیرید تا برسید به «بخند تا دنیا به رویت بخندد».
اما عجیببودن خنده از بعدی دیگر، به قابلیت تلفیق آن با حالات دیگر نفسانی و حتّی حالات نفسانیِ در تضاد عمیق با خود برمیگردد. خنده در ذات خود حامل لطیفترین، آرامشبخشترین، زیباترین و ارزانترین حالات بشری است. میگویند برای خندیدن فقط به انقباض چهارپنج عضله نیاز است و برای گریه به نوزدهتا! این یعنی در حالت عادی خندیدن بسی آسانتر از گریستن است. اما خب، از سطح خندههای معمولی که بگذریم، انواع خندههای ترکیبی نیز وجود دارد که حاکی از حالات انسانی پیچیدهتری است. شاید بارزترین مثال آن خندههای عصبی باشد؛ خندههایی که به بعضی افراد در اوج عصبیبودن دست میدهد. اینکه ماهیت خندههای عصبی در اصل به خنده برمیگردد یا به عصبیت، بحثهای مفصّل روانشناسانه میطلبد و قصد ورود به آن را نداریم، اما همین ویژگی خنده قابلیت ارتجاع بالای آن را نشان میدهد که در نوع خود عجیب است. نوع دیگری از خندهها، خندههای جنونآمیز نام دارد. حتماً مشاهده کردهاید کسانی که بیدلیل یا برای خود میخندند، به اوّلین چیزی که متهم میشوند، جنون است. نمیدانم من تا چه میزان در جرگهٔ دیوانگان قرار میگیرم، اما باید اقرار کنم که این خندهها گاهوبیگاه در خود من رؤیت شده است. آه از این دیوانگی و جنون که هرچه میکشیم، از همین انتسابات به آنهاست. وگرنه حقیقت جنون کجا و آنچه آن را جنون مینامند، کجا! کاش مجال بود و میتوانستم مفصّل به دارالمجانین «جمالزاده» بپردازم که خود دراینباب حکایتها دارد. اما خب نمیخواهم بحث به درازا بکشد و بهتر است به مطلب اصلی خود بازگردم.
بعد از این دو نوع خندهٔ ترکیبی، به خندههای ترسناک میرسیم که شاید در بسیاری از مصادیق خود با همان خندههای عصبی همپوشانی داشته باشد. مثال معروف آن، خندههای شخصیت «جوکر» است که اکثراً با آن آشنا هستیم. خندههایی چندشآور و غالباً با آوایی تیز و آزاردهنده که نشان از خبث طینت فرد خندان دارد و البته باعث وحشت و مورمورشدن شنونده میشود. نمونهٔ دیگری نیز از این نوع خنده وجود دارد که در فرهنگ عامیانهٔ خودمان آن را تحت عنوان قهقهههای شیطانی میشناسیم. البته این نوع خنده با درجهای بالاتر از پیچیدگی شامل خندههای ترسناک آمیخته با نیرنگ بهکار میرود. خلاصه اینکه خنده از آن دست ویژگیهای انسانی است که با خواهران و برادران تنی و ناتنی خود خوب میجوشد و هرچه هم از او دور باشند، هیچگاه آنها را طرد نمیکند. اما این کتاب قرار است شما را با نمونهٔ دیگری از این خندهها آشنا کند که شاید از تمامی خندههای ترکیبی سابق عجیبتر و غیرقابلباورتر باشد: خندههای غمانگیز!
احمد خالد توفیق، پدرخواندهٔ ادبیات مصر (درگذشتهٔ ۲۰۱۸ میلادی)، بیشتر با آثار گونهٔ وحشتش شناخته میشود، اما برای من قسمت این بود که او را با آثار طنزش بشناسم. اوّلین کتابی که از او خواندم، قلقلک بود. کتابی که از بینش اجتماعی عمیق و حضور پررنگ توفیق در بطن جامعه حکایت داشت. خواندن قلقلک کافی بود تا پیش از ورود به آثار داستانی و وحشت توفیق بفهمم که دغدغههای اجتماعی او سهم بزرگی در زندگی ادبیاش دارد و البته او خوب هم میداند چطور تجربههای زیستهٔ خود را از تلخ و شیرین آن برای مخاطبش روایت کند که نهتنها آن را پس نزند، بلکه شیفتهاش شده و حتّی از آن چیزی هم یاد بگیرد. حرفهٔ پزشکی که توفیق خود یکی از اعضای آن بود، یکی دیگر از منابع بینش اجتماعی او به حساب میرود. هرچند در قلقلک چندان مستقیماً به حیطهٔ پزشکی ورود نمیکند، اما اشاراتی گواه بر این است که بخش عظیمی از دغدغههای اجتماعی توفیق در جامعهٔ حرفهای او، از همکاران و مراجعان گرفته تا هواداران و منتقدان، حاصل شده و البته توفیق با هنرمندی خود بهخوبی توانسته است آن را با دیگر حوزههای اجتماعی تا اقصا نقاط آن پیوند بزند؛ چیزی که در این کتاب کمابیش بیشتر از قلقلک به آن پرداخته شده است.
اما این کتاب نام خندههای غمانگیز را بر خود حمل میکند. بنا بر ادعای خود نویسنده همانطور که از متناقضنمایی عنوان برمیآید، انتظار میرود مطالب غیرقابل پیشبینی و احتمالاً نامأنوسی در انتظار خوانندگان این کتاب باشد: «از خندههای غمانگیز چه انتظاری دارید؟» اما پس از خواندن کتاب متوجه خواهیم شد که توفیق در این کتاب نیز قصد ادامهٔ پرداختن به دغدغههای بیکران اجتماعی خود را دارد و ظاهراً تا تمامی آنها را با مخاطبانش در میان نگذارد، دست از تکاپو برنخواهد داشت. خندههای غمانگیز نیز همچون قلقلک و بلکه جدّیتر از آن سعی دارد با لطافت معنادار خود لبخندی تفکّرآمیز را برای خوانندهاش به ارمغان بیاورد. لبخندی آشنا، از همانها که تداعیگر اتّفاقات روزانهای است که برای هرکدام از ما بارهاوبارها رخ داده و در پس آن تفکّری عمیق و جدّی را میطلبد که برای عبرتگرفتن، آموختن یا اقدامکردن مناسب باشد. مهم نیست این اتّفاقات تلخ باشد یا شیرین؛ مهم این است که توفیق با روایت همین اتّفاقات روزمرهٔ تکراری بهصورتی خاص چیزی را در خواننده بیدار میکند که شاید فردا رخدادن همین اتّفاقات را دیگر مانند دیروز نبیند. خواندن خندههای غمانگیز قرار نیست شما را غمگین کند. غمی که در این خندههاست، غمی بالقوّه است. غمی که فقط وقتی فعّال میشود که بهجای بهرهگیری از مفاهیم خندههای غمانگیز در زندگی آینده، در پی جستن مصادیق آن در زندگی گذشتهٔ خود و دیگران باشیم. در غیر این صورت، خندههای غمانگیز جز لبخند شادی و لذت هیچچیز دیگری برای خوانندگانش به ارمغان نمیآورد؛ ازاینبابت خیالتان راحت!
با خواندن دو اثر طنز از توفیق، یکی از جالبترین دستاوردهایم یادگیری کلیدواژههای مهم علمی، تاریخی، اجتماعی و حرفهای و از پس آنها افزایش اطلاعات عمومیام در حوزههای مختلف بوده است. اشارات و تلمیحاتی که توفیق در مقالاتش به وفور از آنها استفاده میکند، میتواند خود محرکی باشد برایاینکه خواننده از همان جا به فضای دیگری پرواز کند و با دریایی از اطلاعات عمومی جدید مواجه شود. این برای من به شخصه جذّاب بود و احساس کردم برای خوانندگان نیز میتواند جالب باشد. لذا با رسیدن به چنین کلیدواژههایی کوشیدهام در حدّ اختصار و تا جایی که سررشتهٔ کلام را از خواننده نگیرد، شرح و توضیح مختصری در پاورقیها دربارهٔ آنها داشته باشم. امیدوارم که این اطلاعات کوچک برای خوانندگان عزیز مفید باشد.
و در پایان این شما و این خندههای غمانگیز! امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید.
عماد جعفری
آذر ۱۴۰۰ _ یزد
محمود بالاخره توانست از راه ترک سیگار، تاکسینگرفتن، سینمانرفتن، غذای بیرون نخوردن و ازدواجنکردن چند هزار جنیه۲ در بانک پسانداز کند.
مبلغ کمی بود، اما درآنواحد زیاد بهنظر میرسید؛ به همین خاطر محمود نسبت به خود و آیندهای که در انتظارش بود، کمکم احساس رضایت میکرد. بعد از مدتی هم به فکر ازدواج افتاد. چراکه نه؟ بههرحال او سیوپنج سال داشت و قیافهاش هم بد نبود.
همانطور که گفتم، او از خودش راضی بود تااینکه پیش یکی از افراد آگاه به باطن امور رفت. آن شخص با اطمینان به او گفت:
«تورّم.»
- تورّم چه؟
- تو امروز ۱۰۰۰ جنیه داری. دو سال بعد ارزش خرید این مقدار پول تقریباً میشود ۲۰۰ جنیه. دو سال بعدش با این مقدار پول حتّی نمیتوان یک بیسکویت خرید.
ترس به جان محمود افتاد؛ انگارکه زندگی مثل خون کسی که خونریزی شدید کرده باشد، از تنش بیرون میرفت. حالا که فهمیده بود با سپریشدن هر ثانیه چقدر از داراییاش کم میشود، دیگر قادر به ادامهٔ زندگی نبود.
«خب راهحل چیست؟»
- راهی بهجز خریدن زمین وجود ندارد. قیمت زمین روزبهروز دارد زیاد میشود.
اینگونه بود که خواب به چشم محمود نماند.
یکی از دلّالان زمین پیش او آمد و خبر داد که یک قطعه زمین خوب در فلانشهر وجود دارد و میگویند قیمتش در حال افزایش است. این شد که محمود به آنجا سفر کرد و یک روز کامل را به بررسی آن موضوع گذراند. سرانجام بدوناینکه بتواند تصمیمی بگیرد، برگشت. تردید، درد، احساس فریب، احساس اتلاف وقت، احساس ظلم... همه به جانش افتاده بود. چرا کسی حتّی شده دراِزای چیزی به او یک فرصت طلایی نمیداد؟ این ظلم بود.
روزی تلفن محمود زنگ زد. دوستی بود که به او خبر وجود یک خانهٔ عالی برای فروش در فلانخیابان را داد. محمود لباسهایش را پوشید و بهطرف خانه شتافت. اگر آن خانه را میخرید، دیگر نمیتوانست زمین بخرد، اما خانه بزرگ بود و خریدن آن ریسکی هم نداشت. همچنین برای خرید آن لازم نبود تعداد ۵۷۸.۸۰۱ نامهٔ اداری را امضا کند؛ اتّفاقی که برای خرید زمین حتماً رخ میداد.
محمود آن شب را با نگرانی خوابید. فردا قرار بود با وکیلش برای انجام معامله رفته و بیشتر داراییاش خرج شود. صبح قبل از رفتن به بانک، دلّال دیگری پیش او آمد و گفت:
«وزارت کشاورزی در یک پروژهٔ عمرانی جدید یک زمین ارزان دارد. این قضیه هنوز یک راز است و باید قبلازآنکه همگانی بشود، زود عمل کنی.»
سلامتی محمود طی این ماجرا به مخاطره افتاد. رنگش زرد و بیشتر به خونآشامها شبیه شده بود. چیزی نمیخورد و اصلاً نمیخوابید. به آن شهر سفر کرد تا فرصتی را که وزارت کشاورزی در اختیارش قرار داده بود، غنیمت بشمارد. حسی به او میگفت که اگر تا پیش از آن روز داراییاش را خرج میکرد، تمام آن را بهخاطر هیچوپوچ از دست میداد. نکتهٔ مبهم کار اینجا بود که او میدانست جایی وجود دارد که مطلوب او آنجا عرضه میشود، ولی او آنجا را نمیشناسد. دیگران همهچیز را میدانند و به او خبر نمیدهند. نامردها همهچیز را برای خودشان میخواهند و آن را با دیگران تقسیم نمیکنند. همه در پایان کار ثروتمند میشوند و او باید برای یک لقمه نان در کوچه و خیابان گدایی کند.
«یک خانهٔ ارزان در فلانخیابان هست.»
یا
«پولت را پسانداز کردی؟ شانس آوردی که نکردی. یک زمین احیاشده در فلانشهر هست... .»
زندگی محمود پر شده بود از این حرفها. به همین خاطر وقتی او را دیدم و به او گفتم:
«یک زمین خوب... .»
محمود با عصبانیت فریاد زد:
«خفه شو! هیچچیز نگو. نمیخواهم بدانم.»
بعد روزنامه را باز کرد و خبر سقوط و وخامت آشکار سرمایهٔ بانکی را که پولهایش را در آن گذاشته بود، خواند و با خوشحالی فریاد کشید:
«بگذار بیچاره بشوند. دعا میکنم این بانک ورشکسته شود تا نفس راحتی بکشم. اصلاً چرا اینجا مثل فیلمهای آمریکایی از بانکها سرقت نمیشود؟»
با تعجّب به او نگاه کردم. حتماً پشت این حرفهای او داستانی طولانی وجود داشت که آنها را توجیه کند، اما من خیلی وقت نداشتم که به حرفهایش گوش کنم. در این دنیا اگر بخواهی به هر چرتوپرتی گوش کنی، وقت برای کارهای دیگرت نمیماند.
«وأنّه هو أضحک وأبکی»؛ اوست که میخنداند و میگریاند - سورهٔ نجم آیهٔ ۴۳.
واحد پول مصر. م