حماسهٔ سلیمانی
نویسنده: د. محمد حورانی
مترجمان: جواد ماستری فراهانی، سمیه ماستری فراهانی
نشر صاد
حماسهٔ سلیمانی
نویسنده: د. محمد حورانی
مترجمان: جواد ماستری فراهانی، سمیه ماستری فراهانی
نشر صاد
[از] ریاستجمهوری عربی سوریه
[به] حضرت آیتالله العظمی امام علی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی ایران
با غم و اندوه جانکاه، خبر شهادت ستارهای از فرماندهان محور مقاومت و در صدر آنها سرلشکر «قاسم سلیمانی» فرماندهٔ سپاه قدس را که زندگی خود را وقف میهن و خدمت به کشور و محور مقاومت و مسائل بهحقّ ملتها و مبارزه با تروریسم و حامیان آن کرد، دریافت کردیم.
ازطرف خود و ملت سوریه به شما و ملت برادر ایران خالصانه و از صمیم قلب تسلیت میگویم و از درگاه خدای عزّوجل برای آن شهید فقید رحمت واسعه مسئلت دارم و میخواهم تا صبر جمیل و اجر جزیل به خانواده ایشان عطا فرماید.
یاد شهید سلیمانی در وجدان مردم سوریه جاودان باقی خواهد ماند و آنها هرگز حمایتهای او از ارتش عربی سوریه و دفاع از کشور خود در برابر تروریسم، حامیان آن و نقشآفرینیهای او را در تحقق پیروزیهای فراوان علیه گروههای تروریستی از یاد نخواهند برد.
این عمل جنایتکارانهٔ دولت آمریکا تأکید مجددی بر رویکرد مستمر این کشور در حمایت از تروریسم و ایجاد آشوب و ناامنی و اشاعهٔ قانون جنگل در راستای خدمت به طرحهای صهیونیستی و استعماری در منطقه و سراسر جهان است.
ما ایمان داریم که این جنایت بر عزم و ارادهٔ محور مقاومت برای ادامهٔ تقابل با سیاست ویرانگر آمریکا در منطقه و مبارزه با همهٔ قدرتهای ظالم و متخاصم در جهان میافزید.
تردیدی نداریم که راه شهید سلیمانی و یارانش پس از شهادت در اندیشهٔ جوانان مقاومت رسوخ بیشتری خواهد کرد و بر عزم و ارادهٔ آنان برای ادامهٔ راهی که شهید و یارانش برای تقویت قدرت و اقتدار مقاومت در برابر دشمنان منطقهمان و احقاق حق و تحکیم ارادهٔ ملتهای سراسر جهان آغاز کرد، خواهد افزود.
تسلیت خالصانهٔ ما به حضرتعالی و ملت ایران. إنالله و إناإلیه راجعون.
بشار اسد
رئیسجمهور سوریه
ادبیات، پرتو فرهنگها و تمدنهاست. ادبیات، گواهی است بر تاریخ که رخدادها را از نگاهی انسانی تبیین میکند؛ گرچه حتّی گاهی به روشی علمی تکیه نکند، اما تأثیر مهمی در موضوع اعتبار تاریخ دارد. این تأثیر ریشه در انتقال برداشتهای حقیقی از مرحلهای از یک رویداد همچون اختلاف دیدگاهها، تضادها و اتّفاقنظرها و یا اختلافنظرها دارد.
ازاینرو، کتاب «حماسهٔ سلیمانی» صرفاً برای طرفداری از حق و یا انجام وظیفهٔ اخلاقی و یا قدرشناسی نگاشته نشده است، بلکه نگارش آن از محبّت و تأثیر نیکی سرچشمه میگیرد که شهید حاجقاسم سلیمانی برای مردم سوریه بهجای گذاشت. علاوهبراین، وظیفه حکم میکند که مستندسازی ادبی از هر مرحله نیز به همان میزانِ مستندسازی علمی و تاریخی مورداهتمام قرار گیرد تا بُعد انسانی حقیقت به نسلهای آینده منتقل شود.
منظومهٔ والای اخلاقی فرماندهٔ شهید حاجقاسم درحقیقت طبیعتی ذاتی است که در قالب زیباترین تصاویر انسانی تجلی یافت و تواضع و فروتنی، رفتار پدرانه و برادرانه با نظامیان (و خانواده و سایر شهروندان) و یا حضور او در کنار رزمندگان و در بسیاری مواقع بهعنوان پیشاهنگ آنان در خطوط درگیری و جبهههای جنگ، صحنههای زیبایی از این طبیعت انسانی را ترسیم کرد که این ناشی از مسئولیتپذیری شهید در سپاه قدس بود. شگفتا از شکوه چنین نامی که تا ابد با سلیمانی همراه شد!
درزمینهٔ ادبیات به مفهوم حقیقی کلمه و بیانگر اخلاق والای انسانی همین بس که نامهٔ حاجقاسم برای خانوادهای را که در منزل آنها در بوکمال اقامت کرده و هنگام ترک منزل به دستخطّ خود نوشته بود مرور کنیم؛ نامهای دور از کنایه و خالی از آرایههای زبانی در بحبوحهٔ عملیات آزادسازی بوکمال و درعینحال در اوج مضامین بلند! چهبسا بزرگی، عنصر سادهای است که پس از رنجهای ساختاری فراوان در شخصیت انسان ظهور مییابد تا این بزرگی مانند نور شفاف باشد. آری! سلیمانی پس از یک عمر جهاد و مبارزه و آزمودن زندگی به چنین مرحلهای رسیده بود.
حماسهٔ سلیمانی کتابی است ادبی که مجموعهای از گواهینامههای ادبی، چون داستان کوتاه و نمایشنامه را گردآوری کرده است. نکتهٔ قابلتوجه اینکه در این کتاب دو قصهٔ کودکانه نیز وجود دارد و این به مفهوم انتقال ادبی مستمر و جنبشی است و شهید قهرمان در بین کودکان مقاومت که او را بهخوبی میشناسند و شاهدی بر ارزشهایش بودهاند، تصویر درخشانی دارد.
از بخشهای مختلف کتاب مشخص میشود که مشتمل بر همهٔ مراحل سنی است و به همهٔ این مراحل بهویژه مشارکتهای فراوان جوانان توجه دارد. بیشتر متون نیز از پیش توسط صاحبانشان تهیه شده بود، ازجمله متونی که نویسندگان پس از جذب شدید به اندیشهٔ حاکم بر کتاب در آنها مشارکت کرده بودند؛ به همین دلیل، این کتاب در مقایسه با کمیت و کیفیت آن در کمترین زمان تهیه شده و درواقع تصویری از بسیاری از آثار ادبی در صحنهٔ ادبیات سوریه و یکی از جلوههای ترسیمشده دربارهٔ شخصیت شهید سلیمانی است که چهبسا نیاز باشد جلدهای متعددی ضمیمهٔ آن شود.
رویکرد اتخاذشده در این کتاب برآمده از عشق ناب به حاجقاسم در گسترهٔ جغرافیای سوریه از دمشق تا حمص و حلب و دیرالزور و همهٔ استانهای کشور است؛ رویکردی که جانهای عاشق تاروپودش را بافتند و سرانگشتانی بر آن گره زدند که حقیقت تأثیر حاجقاسم سلیمانی بر ساختار ارزشی نظام اجتماعی را درک کرده و به کنه آثار روحی شخصیت او بهعنوان یک الگوی نظامی و انسانی و اخلاقی برای فرزندان منطقه و سراسر جهان پیبرده بودند؛ الگویی که حتّی احترام آرای همسو با جبههٔ مقابل را به خود جلب کرد و بسیاری از دشمنان نتوانستند تمنای دیدار این فرمانده را در دل خود پنهان کنند.
این کتاب ابعاد مختلف شخصیت حاجقاسم سلیمانی در سوریه و مواضع او در کنار فرزندان این آبوخاک را بررسی کرده است. حماسهٔ سلیمانی نشان عشق و قدردانی از شهید زنده، حاجقاسم و جمهوری اسلامی ایران است و این کتاب را با پوزش و عشق تمام در سالروز عروج آسمانی شهید تقدیم میکنیم. یک سال گذشت و استخوان در گلو و خار در چشم داریم، اما مکتبی که شهید بنیان نهاد و عقیدهٔ گرانبهایی که بهمیراث گذاشت، قطعاً انگیزههایی برای حرکت در مسیر وفاداری و ثبات قدم تا آزادسازی کامل خواهند بود؛ همانطورکه هدف حاجقاسم و هدف همهٔ آزادگان جهان بوده و خواهد بود.
ساره شروع کرد به نوشتن انشایی که خانممعلم از او خواسته بود. موضوع انشا، نامه به یک شهید بود. خانممعلم خواسته بود نامه به یکی از شهدای فامیل و یا آشنا و دوستان و یا اهالی محله و روستا باشد، مانعی هم نبود که دانشآموز نام شهید را ذکر کند؛ چراکه شهدا زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
ساره پاراگراف اوّل را که با درود و احترام به روح شیر شهدا آغاز کرده و با کلماتی واقعی برآمده از قلبی حزین و روحی خشمگین به رشتهٔ تحریر درآورده بود، بهپایان برد.
چندین بار دست نگه داشت تا اشکهایش را پاک کند و بتواند به نوشتن نامه ادامه دهد. او زیباترین واژهها را که شایستهٔ قهرمان و قهرمانی، ایثار و فداکاری و نوری حلقهزده بر نام شهید بود، برمیگزید.
پشت میز نشسته بود. هنگامیکه پدر او را نگاه کرد، اشکهایش را پاک کرد. پدر برخاست و به او نزدیک شد. در اوج عطوفت پدرانه پرسید:
- ساره، دخترک عزیزم چه شده؟
- هیچ پدر.
- پس این اشکها برای چیست؟
- پدر نگران نباشید، دارم یک نامه مینویسم و آن را به شما نشان خواهم داد. میخواهم نظرتان را دربارهٔ این نامه بگویید.
- چشم نویسندهٔ کوچک ما! علایق ادبی تو را میشناسم. باید یک نامهٔ خاص و متفاوت باشد.
ساره به نوشتن نامه ادامه داد و در انتخاب واژههای آن دقت بیشتری کرد. ابتدا برایش مهم بود که خانممعلم آنچه را مینویسد، بپذیرد و مهمتر از آن، رضایت پدر از انشا بود؛ پس روح ادبی خود را در آن القا کرد و مشتاقانه در شیوهٔ نوشتن وسواس بهخرج داد:
سرورم، شیر شهدا، فرمانده، سپهبد!
میدانم که نامهام شاید به دست شما برسد یا شاید دیر برسد، کسی از آن خبر ندارد. من دانشآموز کلاس هفتم هستم. خبر شهادت شما به دست دشمن صهیونیستی و رژیم اشغالگر فلسطین و جولان عربی سوریه مرا شوکه کرد. شما جولان را میشناسی، اما نمیدانی که پدرم آنجا به دنیا آمده و پدربزرگم در خاک پاک آن دفن شده است. شما هنگامیکه به این سرزمین نزدیک شدی، هراس را در دل اشغالگران افکندی.
آنها شما را کشتند تا مقاومت را که از زادگاهت تا «رأس الناقوره» و از غزه به سراسر پهنهٔ این گیتی امتداد دارد، نابود کنند.
آقای ژنرال! آنها فقط جسدت را از بین بردند، روز شهادتت هزار قاسم و هزار سلیمانی متولد شد. در این جنایت از جاودانگی عبور کردی، روحت در آسمان است و شیر شهدا خواهید بود.
وقتی پدر نامهٔ ساره را خواند، او را بغل کرد و بوسید، دستش را با شادی فراوانی بالا برد و با صدای بلند فریاد کشید: «قدس برای ما و سرزمین برای ماست. مرگ سهم اشغالگر و پیروزی از آنِ ماست.»
بسرای ای هومیروس... فصلها را با موسیقی و بینهایت را از سِحر و زیبایی پر کن که جانها تشنه هستند، قلبها خسته و انسانیت، لرزان از ادیسه!
وارد سالن بزرگ کتابخانه شدم، بین کتابهای فراوان گشتم، اما هیچ کتابی را انتخاب نکردم، چون زبان فارسی نمیدانستم. اما یک مجله نظرم را جلب کرد، آن را از قفسه خارج کردم و روی میز کناری گذاشتم. بدون اینکه بنشینم، شروع کردم به تأمل در صفحات رنگی مجله که دربارهٔ موضوعات مختلفی همراه با تصاویر جذابی از مناطق گردشگری زیبا در جمهوری اسلامی ایران صحبت میکرد. پایین مجله به زبان انگلیسی نوشته شده بود: «سرزمین دوستی.» ناگهان چشمم به عکس کودکی تقریباً نهساله افتاد؛ به همین دلیل مُصر شدم که برای ترجمه کمک بگیرم. مدیر کتابخانه آمد و برایم ترجمه کرد، من هم از او سپاسگزاری کردم.
آن عکس متعلق به روزهای دبستان ژنرال قاسم سلیمانی فرماندهٔ سپاه قدس بود. مطمئن شدم که چیز باارزشی یافتهام و گنج گرانبهایی پیدا کردهام. حتّی مدیر کتابخانه از وجود چنین عکسهایی که از طریق تحقیق توسط مجله منتشر شده و داستان زندگی یک قهرمان را با استناد به برخی تصاویر از آلبوم خانوادگی خصوصی تحت عنوان پرندهٔ ققنوس روایت کرده است، غافلگیر شد.
به آن تصویر خیره شده بودم، تپش قلبم بالا رفت و هیجان حیرتانگیزی به من دست داد. ناگهان سقوط یک ستاره در عکس رشتهٔ افکارم را پاره کرد. جای آن ستاره خالی بهنظر رسید، اما ستارهها بهسرعت تدابیر لازم را اتخاذ کردند تا همهچیز به حالت اوّل برگردد: آسمان درخشان گرم شد، زمین و کوههایش، دشتها و تپههایش، رودها و دریاهایش و دلهای مردمی که مقامی والا برای این ستاره ساخته بودند و هر زمانی او را دیدار میکردند، آرام میگرفتند. شقایقها همچو ارغوان در آن شب نورانی درخشیدند.
قطعاً بسیاری از مردم در این جهان در مقابل صفحاتی که با شجاعت و شهامت رقم میخورند، احساس افتخار میکنند؛ بنابراین، سخن را با روایت داستان ققنوس آغاز میکنم:
قاسم، عاشق زندگی به رنگ بهار و عطر باران ملایم بود و میگفت «خدا را شکر که بهدنیا آمدم تا بر خفاشهای تاریکی بتازم و خورشیدم را بر شبی تاریک آویزان کنم.»
خجالتی بهنظر میرسد، تقریباً میتوانم بگویم در عکسی دیگر، یک جوان غمگین بهنظر میرسد. با خود گفتم حتماً به احوال امتش و چپاول سرزمینها و ثروتهایش توسط استعمارگران فکر میکند و یا شاید فلسطین و مردم آوارهاش را که به سرزمینهای دیگر پناه بردهاند و یا حتّی کسانی را که در سرزمین خود باقی مانده و با رنج تحقیر و ستم همیشگی زندگی میکنند، به خاطر میآورد؛ چراکه اسرائیلیهای اشغالگر با آنها رفتار توهینآمیزی دارند.
بهار در سوریه تجسم آواز گلها، نغمههای نرگس، عطر گل میخک و رُز بود؛ به همین دلیل، عروسهای شهر «غوطه» در فصلهای برداشت میوهها، لباس عروس به تن میکردند تا شام و یا همان شهر دمشق، شیشهٔ عطر شرق و سبد نعمتهای فراوان آن باشد.
دشمنان نیز توّحش خود را بهار نامیدند؛ نقاب اسلام به چهره زدند و مدارس و بیمارستانها را ویران، آزمایشگاهها را غارت و مساجد را منفجر کردند، غیرنظامیان را گرسنه گذاشتند و مانع رسیدن دارو شدند، هرکه را با آنها نبود تکفیرش کردند، اسرا را سوزاندند، سرها را بریدند و با فریاد اللهاکبر جگرخوار شدند.
وقتیکه این فجایع تلخ و مصیبتبار بر سر سوریه فرود آمد و در طول تاریخ با آنها مبارزه شد و استعمارگران به آن تاختند و شکست خوردند، او بر کینهتوزانش خشم گرفت و خواب را از چشمان ستمگرانش ربود. سوریه منبر حق و چراغ حقیقت در هر لحظهای است.
اسناد متقن گواهی میدهند که او (سردار) در چندین سرزمین عربی ازجمله نوار غزهٔ محاصرهشده جنگید، مانند سرزمین مادریاش ایران، از خاک عربی دفاع کرد و برای مقاومت در این سرزمین عربی پیشگام شد. عبادت و فرماندهی را باهم درآمیخت، بر بام ساختمانهای بلند میایستاد و جریان نبرد سهمگین را کنترل میکرد و با گریه و تضرع دست بهسوی آسمان بلند میکرد که خداوند مقاومت را پیروز گرداند.
او یک فرمانده استثنایی بود، پس از برنامهریزی برای نبرد، سوار بر موتورش میشد و به صفوف مقدم رزمندگانش در میادین نبرد میپیوست.
خاطرهای پر از حوادث تلخ و زیبا و حکمتی که میگوید «اگر پیشاهنگ صف هستی به عقب نگاه نکن. مانند قهرمانان افسانههای بزرگ با توفان سهمگین روبهرو شوید. هنگامیکه باد دیوانهوار بادبانهای کشتی را میرباید و آنها را به ناکجاآباد میبرد، ستارگان در گوش ناظران خطوط آتش نجوا میکنند. پس از شکستهشدن بادبانهای کشتی حتماً کودکانی متولد خواهند شد که شن و ماسهها را ورز میدهند تا شهرهای جادویی خود را بنا نهند.»
آنها غیرممکن را ممکن میسازند تا به شب ستمگران پایان دهند و خورشید در آسمان بدرخشد. نگاه کردم، دیدم نسیم سپیدهدم شکوفههای پرتقال را در یافا نوازش میکند و غم و اندوه قدیمی آن را برای همیشه پاک میکند.
عکسهای فرمانده را در میادین نبرد دیدم، گفتم «آهویی است که خبر از یک آتشفشان میدهد.»
ژنرال سلیمانی با دادن ارزش خون به جهاد، آن را به مرتبهٔ افتخار بزرگ ارتقا داد. او همواره ما را با قدرت ارادهٔ خود در عین وجود مشکلات و سختیهای بزرگ در طول زمان غافلگیر میکرد. او شور زندگی داشت و احساس خوشبینی و غرور را در اطرافیانش ایجاد میکرد. درخت کاکتوس را بهخاطر خارها و شکوفههایش توأمان دوست داشت. این درخت با خشکسالی مبارزه میکند و برای بقا میجنگد و نمیمیرد.
اما خبر تکاندهندهای شنیدم: «فرماندهٔ سپاه قدس را در سوم ژانویهٔ سال ۲۰۲۰ ترور کردند.» گریستم و به سوگ و ماتم نشستم؛ اما با آب عزم و ارادهٔ جدید غسل کردم: ای متجاوزان! دیر یا زود خواهید رفت.
مرد استواری وجود داشت، درحالیکه مانند خورشید پشت ابر میدرخشید، ناگهان مانند ققنوس از خاکسترش برخاست.
عصر شد و میزم را با یک فنجان چای بزرگ و یک زیرسیگاری پر از تهسیگارهایی که برخی از آنها هنوز روشن بود، خالی گذاشتم. تصویر مادرم را بهیاد میآورم که وقتی خبر جنایت ترور را شنید، با دستان چروکیدهاش بر چهرهاش کشید.
ابرهای خاکستری سرگردان در آسمان نمایان شدند و او با شجاعت قدم در راه راستی گذاشت که هراسی از سقوط نداشت و به تحقق اهداف والایی که برایشان پیکار کرد و شهید شد، ایمان داشت.