روایت ایرانی (شماره اوّل)

تنیظیمات

 

فصلنامه روایت ایرانی

سال اول | شماره اول | بهار ۱۴۰۱

صاحب امتیاز: حوزه هنری انقلاب اسلامی

رئیس شورای سیاستگذاری: محسن مؤمنی شریف

سردبیر: میرشمس‌الدین فلاح هاشمی

ویراستار: صائب هاشم‌پور

مدیرهنری: حسین کریم‌زاده

چاپ و صحافی:‌ واژه‌پرداز اندیشه

شیخ می‌گوید در قصّه‌ها خواندم ابراهیم پیامبر چهل هزار غلام داشت و با هر غلام سگی بود که قلاده زرین در گردن وی افکنده بودند و شمار گوسفندان او را کس نمی‌دانست. در همین حال خدا ابراهیم را می‌ستود و دوست و خلیل خود می‌خواند. ملائکه در دل اعتراض می‌کردند که با این همه گوسفند و غلام چگونه ابراهیم دل‌مشغول نباشد و مستغرق محبّت و خلّت شناخته شود؟ خدا جبرئیل را فرمود تا در صورت مردم به زمین رود و در پیش ابراهیم نام خدا بازگوید تا درجه اخلاص و استقامت در عشق خداوند و عدم التفاتش به دنیا و مظاهر دنیا پدید آید. جبرئیل به آوازی خوش گفت: «سُبّوحٌ قُدّوسٌ». ابراهیم خلیل آن آواز را شنید، سر از پای و پای از سر نشناخت و دریای عشق ازلی جوشیدن گرفت، ثلثی از گوسفندان را بدو بخشید و گفت یک بار دیگر نام خدای را برگوی. جبرئیل چنان کرد و ابراهیم یک ثلث دیگر بدو داد و گفت بار دیگر نام معشوق مرا به زبان آور و تمام گوسفندان از آن تو. جبرئیل آن نام خدا را به آواز برگفت. خلیل بی‌خودی آغاز کرد گوسفندان را به تمامی بدو بخشید. جبرئیل پیش آمد و گفت این گوسفندان از آن تو که من جبرئیلم و به گوسفند حاجت ندارم. ابراهیم خلیل گفت که من داده خود باز نستانم. جبرییل گفت از فرشته نیز شبانی نیاید. ابراهیم گفت من از سر این همه برخاسته‌ام و دیگربار بدان بازنگردم. خداوند به ملائکه گفت ابراهیم را در خلّت و دوستی ما چگونه یافتید؟ فرشتگان گفتند شاید دل‌بسته فرزند باشد. از اینجا بود که خدا ابراهیم را در خواب به کشتن پسر فرمان داد. وقتی ابراهیم فرزند را به قربانگاه آورد فریاد از جان ملائک برخاست که او از مال و فرزند آزاد است اما شاید که خودپرست باشد و بر زندگی خود عاشق وقتی ابراهیم فرزند را به قرآن در آورد و یادت جان مرا که برخاست از مال و فرزند آزاد است اما شاید که خودپرست باشد و بر زندگی خود عاشق. وقتی که ابراهیم را در آتش افکندند جبرئیل پیش آمد و گفت هر حاجت که داری بخواه. گفت من از تو حاجت نمی خواهم و غیر را قبله حاجت خود نمی‌کنم. خدا هرچه خواهد می‌کند، به خواسته او راضی‌ام. در این هنگام ملائکه اقرار کردند که ابراهیم در صدق دوستی و خلّت شایسته عنایت حق است و بی‌نظیر افتاده است.

تذکرةالولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری

تصحیح: رینولد ا. نیکلسون، مقدمه: محمد قزوینی،

صص ۱۰۸۰ و ۱۰۸۱

خرد چشم و جان است چون بنگری

سخن سردبیر

بیشتر قصه‌ها و داستان‌ها چیزی فراتر از ابزاری صرف برای سرگرم کردن ابنای بشر نوشته شده‌اند. بخصوص اگر این قصه‌ها در سرزمین‌های اسلامی و صاحب تمدن نگاشته شده باشند.

به عنوان مثال اگر به ذات قصه‌های قرآنی، و داستان‌های ایرانی که تا قرن‌ها عمدتا اساس و شاکله‌شان برگرفته از همان شیوه و اسلوب قرآن کریم بود (چه در فرم و چه در محتوا) خواهیم دید که در پسِ روایت‌های داستانی و شِبه داستانی، انتقال مفاهیم والای الهی و معنوی که همگی در جهت اعتلای شخصیت و مقام انسان‌هاست رقم خورده است. چه نویسندگان‌شان خود سال‌ها از معارف غنی الهی نیوشیده‌اند و در همین حوالی بالیده‌اند. این ضرب‌آهنگ‌های تند قصه‌های ایرانی، ایجاز و خلاصه‌گویی‌ها، شکست زمان، تعلیق بسیار، و عفیف بودن‌شان درعین آکندگی به مفاهیم اخلاقی و حکمی؛ نمونه‌ای از این ماجراست. وقتی روایتگر داستان‌ها از بن‌مایه معنوی برخوردار باشد آن گاه می بینیم حتی شاهنامه ابوالقاسم فردوسی که حجم بسیاری از داستان‌هایش حماسه و اسطوره است؛ بر محور توحید می‌چرخد و با نگاه الهی و حکمت خداوندی سروده می شود. در این بین قصه‌های مثنوی معنوی،‌ منطق الطیر،‌ مرزبان نامه،‌ و حتی قصه‌های کلیله و دمنه و امثالهم که بر اساس روایت ایرانی نقل می‌شوند؛ رنگ و بوی معنویت و اخلاق، بارزتر است و در همین محور و در همین موضوعِ نگاهِ پندآموز و فطرت‌خواه رقم می خورند، زیرا که خود خداوند متعال نیز قصه‌هایش را نه برای قصه گفتن، بلکه برای آگاهی و تدبّر در آفریده‌ها و در نهایت در جهت تقرب به ذات اقدس اله نقل می کند. لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِولِی الاَلْبابِ۱ و چه همراه و مناسب سروده است حکیم طوس که؛

کنون ای خردمنـد، ارجِ خرد

بدین جایگـه گفتن اندرخورَد

خرد رهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گیرد به هر دو سرای

کسی کو خرد را ندارد ز پیش

دلش گردد از کرده خویش ریش

خرد چشم جان است چون بنگری

که بی چشم شادان، جهان نسپَری۲

اینجا مجال سخن‌سرایی نیست اما وقتی "روایت ایرانی" بر جان و روح‌مان نشست و زمزمه‌ها و گپ‌و گفت‌ها در تایید احیای روایت ایرانی به گوش رسید، فهمیدیم که هم حرکت، حرکت درستی است و هم اینکه این موضوع دغدغه بسیاری از اهالی ادب و پژوهشگران و محققان ادب پارسی است که حال تمایل دارند به همیاری و همراهی و میدان‌داری.

آری! انگشت بر موضوع مهمی گذاشته‌ایم اما فرسنگ‌ها تا رسیدن به آنچه سبب اعتلای دوباره زبان و ادب فارسی است و رسیدن به قلّه ادبیات جهان، فاصله داریم. این را خود می دانیم و برای رشد و شکوفایی روایت ایرانی سر از پای نخواهیم شناخت.

پس از انتشار پیش‌شماره مجله روایت ایرانی، نسیم خوش‌الحانِ دلپذیری از سوی بعضی از خردمندان و دغدغه‌مندان بنام فرهنگ و ادب ایران‌زمین به سوی ما روانه شد. البته می دانیم این به سبب اهمیت موضوع روایت ایرانی است. و باز البته می دانیم که محل غرّه نیست که بسی راه‌ها نارفته است و بسی مسیرها ناپیموده.

مجله روایت ایرانی که یکی از تولیدات "دفتر روایت ایرانی" است، به خود می بالد که اهتمام تمام دارد تا سخنان مهربانانه و نقدهای دلسوزانه همه اهالی فرهنگ و ادب را بشنود و به گوش گیرد تا از هر کدام، به فراخور مطالب‌شان، در توسعه محتوایی و پیشبرد ساختاری این حرکت نو بهره‌مند شود.

در پایان از برادر ارجمندم؛ جناب آقای محسن مؤمنی شریف،‌ که بی‌شائبه و مشتاقانه تجربیات گرانسنگ خویش را در اختیارم گذاشته‌اند سپاسگزارم. از هم‌رهی و دل‌گرمی و حمایت‌های جناب حمزه‌زاده متشکرم. از اعتماد و حمایت‌های مهربانانه برادرم؛ جناب مهدی دادمان و مجموعه حوزه هنری بسیار سپاسگزارم. این میزان مشتاقی و ازپای ننشستن، بی‌شک از لطف او و همکاران اوست. أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِن رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ.۳

پیشاپیش از الفتات شما مخاطبان نازنین که دل و جان‌تان برای میهن عزیزمان می تپد، شما ارجمندان و فرهیختگان که مایه دلگرمی مایید؛ ممنونم.

امید که با استعانت پروردگار متعال، در راهی که گام نهاده‌ایم، پرتوفیق باشیم و مؤثر.

ادبیات ما چه ندارد؟! گفت‌وگو با دکتر حسن ذوالفقاری، عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس

دکتر حسن ذوالفقاری، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس است. او سال‌هاست که در حوزهٔ ادبیات عامه و قصه‌های ایرانی پژوهش می‌کند و گرایش ادبیات عامه را به همراه همکاران خود در این دانشگاه راه اندازی کرده است.

از او در موضوع ادبیات عامه و قصه‌های ایرانی و بررسی داستان‌های کهن فارسی، بیش از صد مقاله و یادداشت، ده‌ها سخنرانی و ده‌ها عنوان کتاب پژوهشی منتشر شده‌است.

دفتر روایت ایرانی از توجه ایشان به‌فرهنگ کشور و اهتمام او به احیای روایت ایرانی سپاس‌گزار است.

اثر گران‌سنگ «فرهنگ‌نامهٔ داستان‌های متون فارسی» که در چند مجلد، توسط ایشان و دکتر محمد پارسانسب منتشر شده‌است، گنجینه‌ای است برای نویسندگان معاصر تا با مخازن ارزشمند ادب فارسی بیشتر آشنا شوند و قصه‌های امروز خود را از آن برچینند.

قرن‌هاست ادبیات غرب با افتخار خودش را مدیون ادبیات ایران و سایر فرهنگ‌ها می‌داند، به‌طور مثال «مارکز» و «برخس» می‌گویند ما از سر سفرهٔ «هزار و یک شب» بلند شدیم. فارغ از بالیدن، به‌این‌که ما به‌اصطلاح چه داشتیم مایلم بگوییم که خوب چرا ما خودمان بهره‌مند نمی‌شویم از داستان و قصه‌های خودمان؟ چرا نویسنده‌های معاصر ما این‌قدر شیفتهٔ فرم و محتوای داستان و رمان غرب شده‌اند؟ درحالی‌که غرب به‌صراحت و با افتخار می‌گوید ادبیات خودش را از ما گرفته‌است. چه دیدند در ادبیات ما؟ چه دیدند در متون ما؟ حتی مرادم صرفاً ادبیات ما نیست. بعد ببینیم که چگونه از آن اقتباس می‌کنند؟ ما خودمان وقتی می‌رویم سراغ اقتباس معمولاً یک بازنویسی خوب شاید انجام بدهیم. به‌خاطر همین است که شاید سال‌هاست مثلاً «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مرحوم آذریزدی را مدام تجدید چاپ می‌کنیم و مردم هم می‌خوانند. آن سرِ جای خودش خیلی ارزشمند و خوب است ولی ما یک برداشت امروزی از آن نکردیم که نوجوان و کودک امروز ما آن را بفهمد. چه‌طور شرکت عظیمی مثل «والت دیسنی» این‌قدر هنرمندانه از داستان‌های کهن ملل اقتباس می‌کند و علاوه بر توجه مخاطب نوجوان، از جنبهٔ تجاری نیز بسیار سود می‌برد؟ به‌طور مثال می‌آید Frozen یا منجمد (السا و آنا) را از رمان «ملکه برفی» هانس کریستین اندرسن با هزینهٔ ۳۶۰ میلیون دلار اقتباس می‌کند. شاید به‌ظاهر ریسک باشد این مبلغ برای یک پویانمایی ولی وقتی می‌بینیم بیش از یک میلیارد دلار سود می‌برد شاید غبطه بخوریم که ما با این‌همه قصه و داستان جذاب حتی به این فضا نزدیک نمی‌شویم. سؤالی که از شما دارم چون شما سال‌هاست به‌خصوص در ادبیات عامه تلاش کردید و زحمت کشیدید و کار کردید این است که چرا این‌قدر غافلیم و اهمیت ادبیات ما از نگاه شما در چیست؟

اولاً ممنون که این مبحث را جستارگشایی کردید و بازش کردید و إن شاء الله با کارهای متعدد و متنوع که انجام می‌دهید گسترش می‌دهید. خوب من الان از شما سؤال می‌کنم، ادبیات ما چه چیزی ندارد که مثلاً ادبیات غربی دارد؟ نگاه غربی‌ها همیشه به شرق بوده. همین «هزار و یک شب» که گفتید منبع الهام‌شان اصلاً همین بوده‌است. خانم «آنه ماری شیمل» می‌گفت من مدیون اولین قصه‌های «هزار و یک‌شب» هستم که از پدربزرگم می‌شنیدم. شیمل با شنیدن یک قصه از «هزار و یک‌شب» محو ادبیات شرق می‌شود. تمام زندگی‌اش را می‌گذارد برای شرق ایران و می‌آید ترکی یاد می‌گیرد. مدت‌ها می‌رود پاکستان با فرهنگ‌های مختلف شرقی آشنا می‌شود. راجع به مثنوی پژوهش می‌کند و می‌نویسد. کارهای بزرگی انجام می‌دهد. ببینید این همه‌اش یک چرخه بوده که «هزار و یک شب» در ذهنش زده‌است. «هزار و یک روز» ی که از روی «هزار و یک شب» در اروپا ساخته و نوشته می‌شود، نشان می‌دهد که شرق همیشه منبع داستانی بوده‌است. مکتب‌های بنفی که در غرب مطرح است تقلید از شرق است. اسم نظریهٔ خودشان را اسطورهٔ خورشیدی می‌گذارند که از هندوستان و شرق معمولاً الهام می‌گیرد. تمام ریشه و منشأ افسانه‌های دنیا را افسانه‌های خورشیدی شکل داده‌اند.

من در روایت بین شعر و نثر اصلاً فاصله نمی‌اندازم...

بیان قصه و داستان در گذشته در همهٔ فرهنگ‌ها تقریباً توسط شعر بوده...

بله در گذشته شعر اهمیت داشت. نظامی هم اگر مثلاً می‌خواست در عصر معاصر زندگی کند حتماً داستان‌هایش را به نثر می‌نوشت. یا اصلاً فیلم می‌ساخت. سینما جای هردوی آن‌ها را گرفته. نمی‌توانیم بگوییم که مثلاً خمسهٔ نظامی یک اثر نمایشی است؟ می‌خواهم بگویم مکتب نظامی، مکتب نصرالله منشی؛ کسی نیامده برای‌شان مکتب‌گذاری کند یا نمی‌دانم برای‌شان نظریه بنویسد ولی همهٔ این‌ها مکتب بودند. عیب ما شرقی‌ها همین است دقیقاً؛ یعنی منبع بسیاری از این قصه‌ها و جریان‌های فکری را داریم ولی هیچ‌وقت تخصصی و نظریه‌پردازانه نیامده‌ایم از زاویهٔ مکتب‌ها به آن‌ها نگاه کنیم، نیامده‌ایم این‌ها را مثلاً طبقه‌بندی کنیم یا در دانشگاه‌هامان تدریس کنیم. در دانشکده‌هامان «خسرو و شیرین» خواندیم، لغت معنی کردیم مثلاً در دانشکده گفتیم این یعنی این. هیچ‌وقت در روایت «خسرو و شیرین» توجه نکردیم که از منظر روایی چه ارزشی دارد که بعد من بروم با آن فیلم درست کنم. یک پویانمایی درست کنیم. خواندیم، لغت معنی کردیم به همین اکتفا کردیم. بیاییم روی خود روایت «هفت‌پیکر» و داستان‌های میانی‌اش و شکل داستان‌پردازی نظامی که مثلاً هفت شاهدخت از هفت‌کشور می‌آیند و ... که به آن هفت‌داستان می‌گویند، ببینیم این هفت‌داستان چه نقش روایی دارد؟ «هزار و یک شب» هم همین‌طور. نقش شهرزاد به‌عنوان یک راوی قهار به‌عنوان یک راوی که یک پادشاهی را که «مازوخیزم» دارد یعنی زن‌کش است او رام می‌کند، جنبهٔ روانکاوانهٔ قوی‌ای دارد. هیچ‌وقت نیامدیم این‌جوری نگاه کنیم به «هزار و یک شب.» ما یک گنجینه هم داریم، یک گنجینهٔ بسیار قوی. این کتاب «فرهنگنامهٔ داستان‌های متون کهن فارسی»، گوشهٔ کوچکی از این فرهنگ ما را می‌خواهد نشان بدهد. خوب ۲۴ هزار داستان که در ۸ جلد انشاالله منتشر خواهد شد.۴

ما دقیقاً دست روی همان سؤال شما گذاشتیم. راویان و نقالان شیرین‌سخن‌مان در طول هزار سال این داستان‌ها را روایت کردند و گفتند و گفتند و هزاران طومار از خودشان به‌جا گذاشتند. این سنت هنوز هم دارد به حیات نیمه‌جان خودش ادامه می‌دهد اما ما هنوز چشم‌مان به آن‌طرف (غرب) است. مثلاً می‌رویم سریال‌هایی را می‌خریم و دست هنرمندان خودمان را خالی می‌کنیم. اگر این‌ها چه در حوزهٔ نمایش سنتی و چه در حوزهٔ پویانمایی کمی دست‌شان باز باشد، می‌توانند که این فرهنگ را دوباره برای ما زنده کنند. خوب پس عیب کار تا اینجایش یکی به دانشگاه‌های ما برمی‌گردد که نگاه‌اش را باید از آن نگاه لغوی زبانی صرفاً ادبی بیرون بردارد و به زوایای دیگر متن هم توجه کند. بماند که تا ۵۰ سال پیش اگر می‌گفتیم مثلاً «سمک عیار» یک واحد درسی باشد می‌خواستند تیکه پاره‌مان بکنند. من در کتاب زبان و ادبیات عامه، فصل ادبیات نمایشی عامه، ده فیلم از اولین فیلم‌هایی که در ایران که برای اولین بار ساخته‌شد را آوردم. مثل امیرارسلان نامدار، یوسف و زلیخا، بیژن و منیژه و غیره. این‌ها منبع‌شان کجا بوده؟ منبع‌شان فرهنگ مردم بوده، ادبیات کلاسیک بوده، افسانه‌ها بوده، روایت‌های مردمی بوده‌است. وقتی سینما وارد ایران شد یک پدیدهٔ جدید بود. اصلاً خیلی‌ها موضع می‌گرفتند. تهیه‌کننده‌ها و کارگردان‌ها ترجیح می‌دادند با همین فرهنگ سینما را ببرند بین مردم.

یک نیاز ضروری بود در آن زمان. دوباره می‌تواند این نیاز امروز دیده‌شود. با نگاه کاملاً امروزی و تخصصی‌تر و فنی‌تر. پس ما اگر این‌ها را کنار هم بگذاریم، می‌بینیم که به‌لحاظ روانی و به‌لحاظ جامعه‌شناسی درست این است که ما برگردیم به فرهنگ خودمان. ما باید ایرادهایی را که الآن سر راه ما در این زمینه وجود دارد شناسایی بکنیم؛ و ببینیم در اقتباس‌های سینمایی، اقتباس‌های نمایشی و اقتباس در رمان اشکال کار کجاست؟

این را بگویم دیگر امروز روزی نیست که شاهنامهٔ فردوسی را دست جوان‌مان بدهید و بگویید آقا بنشین بخوان. نمی‌خواند. دیگر آن حوصله را ندارد یا ممکن است فهمش را نداشته باشد یا درکش را.

یادداشت‌ها

سوره مبارکه یوسف، آیه شریفه ۱۱۱

شاهنامه فردوسی، بخشی از دیباچه (در ستایش خرد)

سوره مبارکه بقره، آیه شریفه ۱۵۷

توسط دکتر ذوالفقاری و دکتر پارسا نسب زیر نظر دکتر پورنامداریان و جمعی دیگر از اساتید و محققان نوشته شده‌است.

Thematic

Euripides (۴۰۶-۴۸۴ ق.م) ازنمایشنامه نویسان یونان باستان

Protagoras (۴۸۱-۴۱۱ BC)

Centerless

Post Modernism

Mahābhārata

Ramayana

Mudra

Noh

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین