چگونه یک داستان کوچک بنویسیم
نویسنده: احسان عباسلو
نشر صاد
چگونه یک داستان کوچک بنویسیم
نویسنده: احسان عباسلو
نشر صاد
واژه مینیمال مدتی است بهعنوان یک اصطلاح تخصصی در فرهنگ داستاننویسی ما جا افتاده و ازقضا مشتاقان و طرفداران زیادی را نیز به خود اختصاص داده است. قالب مینیمال در غرب از موسیقی و نقاشی و معماری به دیگر حوزههای هنری و ادبی ورود کرده و در نهایت مکتبی با نام مینیمالیسم شکل گرفته است. برخی خصیصههای فرمی و کارکردی این مکتب باعث شده تا طرفداران رو به افزایشی را امروزه برای خود رقم بزند. در کشور ما نیز این قالب با استقبال گرمی مواجه شده است و درحالحاضر بهخصوص نه تنها آثار زیادی تحت این نام رقم میخورند و خلق میشوند بلکه جشنوارهها و مسابقات ادبی و هنری فراوانی بر مبنای اصول و معیارهای آن و یا حداقل به نام آن برگزار میشوند.
واژه مینیمالیسم (minimalism) برگرفته از واژه مینیمال (minimal) میباشد که در فرهنگ لغت وبستر به معانی «کمترین میزان ممکن و بسیار اندک یا کم» درج گردیده است. فرهنگ لغت مک میلان نیز آن را «بسیار اندک در مقدار و میزان» و «تا حد امکان کوچک» معنا کرده است. فرهنگ آکسفورد هم آن را صفت و به معنای «کمترین در میزان و مقدار» یاد نموده است.
پیشوند مینی (mini) به معنای «خیلی کوچک یا کوچک در سایز و اندازه و مقدار و میزان» است یک ریشه این واژه را در زبان پرتغالی میبینند:
Minho/Miño که در لاتین به معنای Minius یعنی کوچک بوده است. این پسوند را در اسامی فوتبالیستهای مشهور احتمالاً بسیار مشاهده کردهاید، اسامی نظیر رونالدینیو یا رونالدینهو که به رونالدوی کوچک در تلویزیون اشاره شده است.
برخی هم ریشه آن را در یک پیشوند هندو- اروپایی لحاظ کردهاند: m(e)i به معنای کوچک که با یک پسوند دیگر -nu با هم ترکیب شده و باز هم یک کلمه minu به معنای کمکردن و کاهشدادن را ساختهاند.
نتیجه مورد نظر ما از بررسی تمامی این واژهها در اینجا این است که واژه مینیمال، صفت و به معنای کم یا کوچک بوده و مینیمالیسم، هنری است که در آن کمترین یا کوچکترین فرمها و عناصر مورد استفاده قرار گرفته باشند؛ گرایشی است که در آن صاحب اثر به دنبال کوچکترین شکل ممکن برای بیان خود میباشد.
مینیمال، صفت یا قالب؟
جدای از آن چه در مورد کلمه روسی «منشویک» و انگلیسیسازی آن گفتیم، واژه مینیمال متشکل از یک واژه minim به معنای کوچکترین و یک پسوند-al است. ریشه واژه لاتین بوده و از minimus مشتق شده است. در زبان لاتین واژه minima نیز وجود دارد که البته صورت جمع همین واژهٔ minimus است. در زبان انگلیسی پسوند -al با افزوده شدن به یک اسم آن را تبدیل یه یک صفت میکند مانند:
universe که میشود universal یا اسم fate که صفت آن fatal است. social, special, brutal نمونههای دیگر این نوع صفتسازی هستند.
تفاوتی جالب توجه میان minimum و minimal وجود دارد. صاحبنظران در حوزه دستور زبان، minimum را واژهای میدانند که دلالت بر کمیّت دارد و کمترین و کوچکترین از حیث کمیّت را میرساند اما زمانی که صحبت از کیفیّت میشود واژهٔ minimal را پیشنهاد میکنند و کمترین و کوچکترین از منظر کیفیّت را با minimal میرسانند. با این حال در هنگام استفاده، این دو بسیار به جای یکدیگر به کار گرفته شدهاند. ضمن آنکه minimum اسم و minimal صفت است.
واژه minimal میتواند یک صفت عام تلقی گردد -کما اینکه در موارد زیادی چنین نیز هست- و زمانی که به اسمی اضافه گردد اطلاعاتی کلی را درخصوص اسم به ما میدهد. البته صفتها میآیند تا تمایز ایجاد نمایند. وقتی ما از صفتی برای اسمی استفاده میکنیم درصدد برجسته ساختن آن و یا متمایز نمودن آن هستیم تا مخاطب با کسب اطلاعات بیشتر از آن اسم، هم به درک صحیحتری برسد و هم استنباط کاملتری از آن داشته باشد. لذا صفتها چه بخواهیم و چه نخواهیم نقش متمایزکنندگی و خاصکنندگی دارند. اما با این حال این صفات گاه اطلاعات عام به ما میدهند و گاه اطلاعات خاص. صفت خاص صفتی است که عمومیّت ندارد و قدرت متمایزسازی آن بسیار زیاد است. صفات خاص با هر اسمی نمیتوانند همنشینی داشته باشند. برعکس صفت عام صفتی است که میتواند برای عموم اسامی استفاده گردد و دامنه متمایزسازی آن اندک میباشد. صفت مینیمال از آن دسته صفات است که اطلاعات عام را در اختیار میگذارد چرا که دلالت بر ویژگی ظاهری و مشهود دارد، ویژگی که در میان خیلی دیگر از اسامی هم میتواند وجود داشته باشد.
حال اگر مینیمال را یک صفت عام بدانیم دیگر بر قالب و نوع خاصی دلالت نخواهد کرد و هر قالب و نوع ادبی و هنری میتواند با استفاده از آن جنبهای از خویش را که همانا حجم و اندازه و تعدد است، بروز داده و عرضه دارد. در همین چهارچوب، زمانی که از داستان مینیمال حرف میزنیم صرفاً جنبه کوتاهی داستان است که اطلاعرسانی میشود و در پس این صفت نبایست به چیزی غیر از آن فکر کرد و چهارچوب انتقادی خاصی را برای بررسی، تحلیل و یا نقد اثر مورد نظر آورد. در این حالت، مینیمال بودن شرط خاصی برای نقد نیست و مبانی تئوریک و اصول و معیارهای انتقادی مشخص و از پیش تعیین و تدوین شدهای را به دست ما نمیدهد.
اما اگر صفت مینیمال بودن را برگرفته و برآمده از رویکردی به نام مینیمالیسم در نظر بگیریم قضیه بسیار متفاوت خواهد بود. در اینجا، ابتدا باید به مینیمالیسم اعتقاد پیدا کرد و آن را به تعریف نشست و سپس صفت مینیمال بودن را دال بر رعایت اصول و موازین و قواعد مینیمالیسم دانست بدین معنا که اثری - در یک عرصه و رویکرد تخصصی- مینیمال نام خواهد گرفت که تابع مقررات و اصول مینیمالیسم عمل کرده باشد.
چنین به نظر میآید که هدف از مطرح نمودن مکتب مینیمالیسم همین بوده است؛ ارائه قالب و چهارچوب مشخص و تعریف و تبیین شدهای که دارای اصول و ضوابط خاص خود است.
مینیمالیسم گرایش به سمت مینیمال بودن را نشان میدهد. بدین معنا که کسی که اثر مینیمالی خلق میکند در پی استفاده از حداقلها و کمترینها و کوچکترینهاست.
باور من این است که هر اثر و نوشتهای که پیش از شکلگیری مینیمالیسم - به معنای حرفهای و تخصصی آن - خلق شده نمیتواند در زمره مینیمالیسم قرارگیرد بلکه صرفاً یک اثر مینیمال است. برای ایجاد تمایز میان آثار مینیمال و آثاری که در چهارچوب مینیمالیسم خلق شدهاند بهتر است از دو صفت متفاوت استفاده کرد. صفت عام مینیمال برای آثار موجز و کوچک اما خارج از قالب مینیمالیسم، و صفت مینیمالیستی برای آثاری که در چهارچوب مکتب مینیمالیسم به منصه ظهور رسیدهاند.
نامگذاری مینیمالیسم:
الف) از آنجا که برخی صاحبنظران ریشه مینیمالیسم را در فرمالیسم روسی میدانند، ریشهٔ اصطلاح مینیمالیسم را نیز برگرفته از زبان روسی دانسته و برآمده از واژه منشویک (Menshevik) اعلام داشتهاند، نکتهای که ریشهشناسی این واژه نیز آن را تأیید میکند. در دوران انقلاب کبیر روسیه دو حزب اقلیت و اکثریت در آن کشور وجود داشت که اقلیت را با نام منشویک و اکثریت را با عنوان بلشویک میشناختند. اینها در ابتدا اعضای همان نهضت سوسیالیستی روسیه در ۱۹۰۴ بودند که به دنبال اختلاف با لنین از او جدا گشته و به رهبری جولیوس مارتوف (Julius Martov) گروه اقلیتها یا همان منشویکها را تشکیل دادند. همین اقلیتها در مواقعی حضور تأثیرگذاری در حوزههای سیاسی و حتی ادبی و هنری از خود به نمایش گذاشتند. برای نمونه در گرجستان و زمانی که روسیه از جنگ جهانی اول فارغ شد این منشویکها بودند که عامل رشد ادبیات گرجی در آن دوران شدند و البته ارتباط آنها با فرمالیستهای روس و به ویژه ویکتور شکلوفسکی را نمیتوان نادیده گرفت. حتی برخی ایدههای شکلوفسکی در حوزه زبان و به طور خاص بحث آشنازدایی را برگرفته از ادبیات گرجی آن دوران میدانند. از آنجا که بعدها آرای فرمالیستهای روسی در تضاد با بلشویکها قرار گرفت فعالیتهای حلقه فرمالیستها محدود و بسته شد. این تضاد آرا از آنجا شکل گرفت که بلشویکها مخالف برتری فرم بر محتوا بودند و پس از انقلاب کبیر روسیه یا همان انقلاب دوم که در سال ۱۹۱۷ روی داد این تضاد پررنگتر شد. در این میانه لئون تروتسکی با کتاب خود ادبیات و انقلاب عملاً صورتگرایان را کنار زد. تروتسکی بر نقش نویسنده و خواننده بهعنوان انسان و نه ماشین تأکید داشت و ادبیات را صرفاً محدود به فرم نمیدانست. فرمالیستها در ادامه به اتخاذ جبهه ضدمیهنی متهم شدند. برخی سخنان ایشان نیز از جمله گفتههای شکلوفسکی در این میانه که اظهار داشته بود «هنر همواره از زندگی جداست و رنگ آن بازتاب رنگ پرچمی که بر باروی شهر آویخته گردد نیست» مسألهساز شد. به قدرت رسیدن جوزف استالین خط پایانی برای فرمالیستها در روسیه بود گرچه آرا و نظرات ایشان همچنان از سوی نظریهپردازان و منتقدین در جاهای مختلف جهان و بهخصوص غرب دنبال شد.
ایده نامگیری مینیمالیسم از منشویکها (یا همان اقلیتها) همین ارتباط فرمالیستهای روسی با آن و یکی از مهمترین اصول ایشان یعنی «اصل اقتصاد در کوششهای خلاق» است که در ادامه بدان خواهیم پرداخت. این اصل مهمترین رویکرد مینیمالیسم را شکل میبخشد.
ب ) اعتقاد دیگر پیرامون نام مینیمالیسم، بر این است که از آنجا که مینیمالیسم در نقطه مقابل ماکزیمالیسم قرار گرفت چنین نامی را بر خود دیده و صرفاً از حیث همین تفاوت است که چنین نامی برای آن انتخاب گردیده و فقط نگاه حجمی دارد. برخی نظریهپردازان، هم مینیمالیسم و هم ماکزیمالیسم را فرآوردههای دوران پستمدرن دانستهاند که در نقطه مقابل یکدیگر قد علم کردهاند. چه از حیث نام و چه از جنبهٔ اصول و عناصر، این دو در تضاد با هم هستند. اگر شعار مینیمالیسم «کم زیاد است»(less is more) بود شعار ماکزیمالیسم «زیاد کم است» (more is less) خواهد بود. در یک کلام، بر مبنای باور یاد شده، استفاده از اصطلاح مینیمالیسم صرف وجود اصطلاح ماکزیمالیسم بوده است.
نام واحد!؟
به این اسامی نگاه کنید: ششکلمهای، ۵۵ کلمهای، ۶۹ کلمهای، صدکلمهای، موجز (vignette)، پپسیکولایی، داستان رعدآسا (برقآسا) یا همان فلشفیکشن (flash fiction)، رئالیسم کی مارتی (Kmart Realism) (رئالیسم کثیف)، رئالیسم تصویری (photo realism)، داستان ناگهانی (sudden fiction)، داستان لحظه، داستان آنی، داستان کوتاه کوتاه، میکروفیکشن، نانوفیکشن، داستان کفدستی (palm-of-the-hand story)، داستان فست فودی (fast food fiction)، داستان کارت پستالی، کوتاه کوتاه (short short)، داستان لاغر (skinny fiction) یا (tiny story)، داستان سریع (quick fiction)، داستان ۴ دقیقهای، داستان یکسیگاری، داستان تلفنی، داستان مینیاتوری، داستان سرنخی یا اشارهای (hint fiction).
تمامی اینها عمدتاً به همان داستان مینیمال اشاره دارند و یا زیرشاخهای از آن هستند. به باور برخی کارشناسان این داستانها در اصل یکیاند و فقط به خاطر تفاوتهای اندک فرمی و گاه تعداد کلمات، اسامی مختلف بر خود پذیرفتهاند. حال داستانهای دیگری نیز جسته و گریخته مطرح بودهاند برای مثال داستانهای بیست کلمهای هم از سوی فردی مطرح شده است یا داستان ده کلمهای حتی. شاید برخی ادعا نمایند که مثلاً داستان ۶۹ کلمهای همانگونه که از نام آن برمیآید بر مضامین خاصی دلالت دارد و لذا ماهیتاً متفاوت است و باید که حتماً هم نوع جدایی در نظر گرفته شود. پاسخ این خواهد بود که در داستانهای دیگری نظیر ۵۵ کلمهایها یا داستان کوتاهکوتاه یا در فلشها مگر مضامین مشابه وجود نداشته یا نخواهد داشت؟
حتی برای خود مینیمالیسم هم نامهای متفاوتی مطرح بوده است: ادبیگرایی (literalism)، هنر ادبی (literal art)، ادبیات الفبایی (ABC Art)، تقلیلگرایی (reductionism) و حتی هنر پسزنی (and rejective art). اینها برخی نامهایی هستند که برای مینیمالیسم مطرح بودهاند. تعدد اسامی که گاه بر مبنای برداشتها، تجارب، و یا سلیقهها و استفادههای شخصی انتخاب شده و بهکار رفتهاند حکایت از آن دارند که خود غرب هم نظریه واحد و مشخصی حتی درخصوص نام این قالب نیز ندارد.
مینیمال همانگونه که ذکر شد واژهای غربی است؛ یک صفت بوده و معنی کوتاه و کوچک را بهدست میدهد. این نوع نگارش تاریخچه دیرینهای در غرب ندارد و اوایل قرن بیستم را زمان ظهور و بروز رسمی آن میدانند (شکل پراکنده و سازمان نیافته آن منظور نیست). اما برعکس در کشور ما سنتی از دیرباز وجود داشته با نام موجزنویسی که در قالب صنعت ایجاز مورد استفاده بوده است. واژه موجز البته واژهای عربی است که در فرهنگ معین اینگونه تعریف شده است: «(جِ) [ع.] (اِفا.) سخن مختصر و کوتاه» و در فرهنگ عمید بدین ترتیب: «مختصر، کوتاه، کلام کوتاه و مختصر.»
معادل «کوتاه» برای «موجز» نمیتواند معادل مناسبی باشد زیرا کوتاه در فرهنگ ادبی قالبی است که بزرگتر از قالب موجز دانسته میشود. داستان کوتاه بلندتر از داستان موجز است. شاید عبارت «کوتاه کوتاه» مناسبتر نماید چرا که تأکیدی است بر این که کلام موجز از کلام کوتاه نیز کوتاهتر است. از دیگر سو این نقد و اشکال هم میتواند وارد آید که «کوتاه کوتاه» برگرفته از عبارت short short انگلیسی است. در زبان انگلیسی عبارت short short story برای داستانهای کوتاه کوتاه بهکار برده میشود. حال ایراد اساسی این است که قالبی که مدعی است باید از کمترین تعداد واژه برای رساندن بیشترین معنا استفاده کرد چگونه خودش از سه کلمه برای نامگذاری خود استفاده کرده است؟ این قالب باید دارای اسمی بود که تنها یک کلمه یا در نهایت دو کلمه باشد. بنابراین عبارت «داستان کوتاه کوتاه» به هیچ وجه مناسب این قالب نیست و از اساس چنین نامگذاری غلط بوده است.
من حتی کلمه «داستانک» را هم نمیپسندم چرا که حرف «ک» در آخر کلمه داستان همان «ک» تصغیر است و کلمه را در معنا به همان داستان کوتاه تبدیل نموده درحالیکه داستان کوتاه مقوله خاص خود است.
اگر بهدنبال معادلسازی برای این نوع داستان باشیم شاید معادل «داستان کوچک» برای آن غریب نباشد زیرا این نوع داستانها دارای تضادهای زیادی در درون خود هستند که یکی همین تضادها میان نام آنها با محتوا و عمقشان بوده است. کوچکی به معنای حقیربودن نیست و درعینحال بر حجم هم دلالت دارد. کوتاه، تک بعدی است اما کوچک میتواند چند بعدی باشد و این خصیصهای است که در داستانهایی از این دست جبران کوتاهی آن را کرده است.
به دو شکل زیر دقت فرمائید:
شکل سمت راست کوتاه است اما شکل سمت چپ کوچک میباشد. تفاوت داستان کوچک هم میتواند در همین شکل خلاصه گردد. داستان کوچک دارای حجم بوده و چند بعدی است. صرفاً کوتاه نیست. کاستی کوتاهی را با عمق خود جبران میکند. کوتاه فاقد عمق است اما کوچک میتواند ماهیتی متفاوت را در آن واحد از خود نشان دهد.
شکل سمت چپ شاید در اصل این مکعب باشد. بنابراین داستان کوچک میتواند یک نام پیشنهادی مناسب برای این نوع داستانی باشد و البته میشود انتظار پیشنهاد نامهای بهتری را هم داشت اما به هرحال لازمه رسیدن به نامی که ادای محتوا و معنا کند، نظریهپردازی است. بایست با مطرح نمودن نظریههای درست، نامی مناسب مبتنی بر آرای نظریههای مطروحه، انتخاب و پیشنهاد نمود. مادامی که نظریههای مشخص وجود نداشته باشند، معرفی نام مناسب نیز کمی عجولانه مینماید و لاجرم ناکارآمد.
حجم داستان کوچک
اگر بخواهیم به سراغ قاعده و میزانی برای حجم داستان کوچک برویم باز هم به مانند نامگذاری آن، با مشکل روبرو خواهیم شد. نه در غرب و نه در شرق برای این قالب حجم مشخصی دیده و معرفی نشده است. هر کس بنا به نیاز و نظر خود اندازه و حجمی را در نظر گرفته و به کار برده است. برای نمونه چنین استنباط میشود که مثلاً یک داستان فلش یا همان رعدآسا باید به اندازه حداکثر نیم صفحه باشد اما کتابی به نام «فلشفیکشن، ۷۲ داستان خیلی کوتاه» وجود دارد که از سوی انتشارات نورتون که یک بنگاه انتشاراتی بسیار معروف و معتبر در ایالات متحده میباشد به چاپ رسیده و در آن داستانهایی تا حجم دو و نیم صفحه هم وجود دارند که البته اگر به فارسی ترجمه شوند طبق معمول تا سه و شاید سه و نیم صفحه حجم پیدا کنند. همین اندازه حجم داستانهای فلش به ما ثابت میکند که یک اتفاق نظر جهانی پیرامون اندازه داستانهای مینیمال وجود ندارد.
برخی برای حل این معضل در جشنوارهها به شمارش کلمات بسنده میکنند و اعلام میدارند داستانها بایست دارای این تعداد از کلمه باشند. مبنای شمارش را هم صرفاً همان شمارنده برنامه word در پایین صفحه میدانند.
البته مبنای شمارش واژگان همواره این مشکل را دارد که مشخص نیست منظور از واژه در چنین داستانی دقیقاً چیست. آیا علامت های «؟» و یا «!» نیز یک واژه محسوب میشوند؟ آیا اعداد هم یک واژه حساب میشوند؟ اگر عددی نظیر ۲ واژه حساب میشود، آیا ۲۲ یا ۲۲۲ یک واژه است یا چند واژه؟ کلمات ترکیبی چطور؟ آیا «صعبالعبور» یا «تنگدست» یک کلمهاند یا دو کلمه؟
به نظر میرسد حجم داستان مینیمال یک حجم توافقی است که برگزارکنندههای جشنوارهها بنا به نیاز و صلاحدید خودشان آن را تعیین میکنند. در غیر جشنوارهها نیز باز معیار و نظر شخصی وارد است و البته کسی نیز اعتراضی ندارد اگر داستان یک صفحه باشد یا دو صفحه. آنچه تا به حال در نظر عموم قابل قبول بوده حجمی است که حداکثر دو صفحه بوده باشد؛ گرچه همان کتابی که معرفی کردم چنین ایدهای را رد میکند.
داستان را بنویسید تا کامل نشود نه اینکه فکر کنید حتماً باید سه خط یا ده خط یا یک صفحه بشود. هرگز داستان را بر مبنای اندازه ننویسید. اگر لازم شد اصلاً آن را تبدیل کنید به یک داستان کوتاه. مهم این است که شما یک داستان داشته باشید، یک داستان کامل.
داستان کامل باید همان خصوصیات بالا یعنی فهم مخاطب از اتفاقات و علتها و معلولها را شامل شود. اگر داستان شما را وادار میکند سراغ گذشته فرد بروید و از آن هم بنویسید، خوب بروید و بنویسید. مهم حجم داستان نیست بلکه مهم داستان و نیازهای آن است.
هرگز هنگام نوشتن داستان کوچک خطکش و متر به دست نگیرید.
اندازه هر داستان بسته به درک پیرنگ آن، مشخص شدن روابط علت و معلولی، معرفی درست و به اندازه شخصیتها و همچنین مشخص شدن روابط بین شخصیتها دارد. هدفمندی کنشها و مفهوم بودن آنها، کارآیی دیالوگها نیز از جمله دیگر مواردی است که در اندازه داستان مهم هستند.
داستان کامل داستانی است که خواننده با خواندن آن به درکی اقناعکننده و ارضاءکننده برسد. اینکه داستانی خوانده دارای سروته، مفهوم و دارای احساس یا اندیشه و یا هر دو.
پیشینه فرهنگی
متأسفانه آنچه داشتههای ما را از آنِ دیگری ساخته، ناتوانی و قصور در شناخت خود و داشتههای خود است. همانگونه که تا حال تأکید شده، کوچکنویسی و آنچه غرب مینیمال مینامدش چه بسا که تعلقش به ما بیش از تعلقش به هر حدود فرهنگی دیگری باشد. علت این تعلق را میشود در بسترهای متنوعی شامل فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و ادبی جستجو نمود.
«در خانه اگر کس است یک حرف بس است»
«کم گوی و گزیده گوی چون دُر»
این ضربالمثلهای برگرفته شده از اشعار ایرانی کلاسیک که اولی به سعدی منسوب است (و البته به دیگرانی از جمله فقیر شیرازی نیز منتسب است) و دومی هم سخن نظامی است، به نوعی میتوانند اعلامیه کوچکنویسی ایرانی تلقی گردند. همانسان که اشاره شد کوچکنویسی در ایران سابقهای طولانی دارد لیکن از آنجا که در نزد هنرمندان و نویسندگان و شعرای ما، هنر یک امر شهودی مفروض بوده به همین دلیل برای علمیکردن آن چندان تلاشی صورت نگرفته که بلکه هیچ تلاشی اتفاق نیفتاده و لذا کوچکنویسی نیز به همین سبب نظریهپردازی نشده و حتی از شمول انواع داستان ایرانی خارج شده است. تنها در همین سالیان اخیر بوده که زمزمههای نظریهپردازی هنر و ادب ایرانی مطرح شده که آن هم متأسفانه در حد همین زمزمهها باقی مانده است. با این حال پرداختن به کوچک نوشتههای ایرانی میتواند توانمندیهای صاحبقلمان ما را در این عرصه به رخ بکشد و از سویی شاید در آینده بتوانیم کوچکنویسی ایرانی را شکل صادراتی بخشیده به کشورهای دیگر بهخصوص کشورهای فارسی زبان بیشتر معرفیکرده و آن را رواج دهیم.
بازگردیم به مبنای اصلی بحث که پرداختن به ریشههای دیرین فرهنگی ما در کوچکنویسی است. در همین ضربالمثل دوم که من در بالا ذکر کردم دو نکته کلیدی داستان کوچک ایرانی نهفته است: کمگفتن و گزیدهگفتن. کمگفتن که اصلیترین عنصر داستانهای کوچک از حیث فرم و صورت است و گزیدهگفتن که به محتوای سخن اشاره دارد. برداشت دیگر از این دو نکته میتواند آن باشد که در نزد ایرانیان، هم صورت و هم محتوا مورد نظر و توجه بوده است و هیچ یک از دیگری جدا لحاظ نشدهاند. از سویی هر کدام خصیصههای خاصی را باید دارا میبوده و آموزه و اصول و قاعدهای برای هر یک مطرح باشد. برای فرم، کوتاه بودن و سبُک بودن مطمع است و در نزد محتوا برعکس، ثقیل و عمیق و ارزشمند بودن.
به کوتاه گفتن لطافت بود
سخن از پر گفتن آفت بود