انگل ازلی
نویسنده: هیدیاکی سِنا
مترجم: هاشم نیازپور
نشر صاد
انگل ازلی
نویسنده: هیدیاکی سِنا
مترجم: هاشم نیازپور
نشر صاد
دنیا مقابل چشمانش تیرهوتار شد.
«کیومی ناگاشیما» نمیدانست چه بلایی سرش آمده است. تا لحظهای قبل میتوانست در مسیری که هر روز از آن عبور میکرد، انعکاس پرهیب خانهها را روی شیشهٔ جلوِ اتومبیلش ببیند. پیشازاینکه بیناییاش را از دست دهد، اتومبیل در مسیر سراشیبی خیابان افتاد و بهسمت راست منحرف شد و چراغراهنما به رنگ زرد درآمد.
کیومی مدام پلک میزد بلکه سوی چشمانش برگردد؛ ولی بیفایده بود. هیچ تصویری پیدا نشد. سواری سفیدرنگی که جلوتر از اتومبیل او حرکت میکرد، چراغ عقب اتوبوسی که در ایستگاه توقّف کرده بود، گروهی از دختران دبیرستانی که با عجله در پیادهرو راه میرفتند؛ همه ناپدید شده بودند. کیومی با دستپاچگی دنبال فرمان اتومبیل گشت؛ ولی وقتی نتوانست آن را پیدا کند، از ترس بر خود لرزید. او حتّی نمیتوانست دستان خودش را ببیند. دور کمرش از کمربند ایمنی خبری نبود. پایش را روی پدال ماشین حس نمیکرد و نمیدانست پای راستش کجاست. تاریکی از زمین میجوشید و همهجا را میگرفت.
حبابی دورتادورش شکل گرفت و در مایعی گرم و چسبناک شناور ماند. او برهنه بود. خودش هم خبر نداشت لباسی که به تن داشت، چگونه محو شد.
دوباره همان رؤیا... .
رؤیایی که او هر سال فقط یک بار در شب عید میدید. او در این رؤیا غرق در دنیایی تیره و بیسروته، از درد به خود میپیچید. این اتّفاق هر سال تکرار میشد. این همان رؤیا بود و او دوباره در همان دنیا گرفتار شده بود. فقط نمیدانست که چرا این اتّفاق اکنون رخ میدهد. همچون گردش یک ستاره در مدارش، رؤیا هم همیشه در دورهای معیّن به سراغش میآمد. او فقط در شب عید رؤیا میدید و بهیقین هیچکس در بیداری خواب نمیبیند.
ناگهان حالش متغیّر شد. دیگر دستها و پاهایش را حس نمیکرد. شاید آنها هم ناپدید شده بود. سر، انحنای کمر و باسنش هم بیحس شد. بدنی باقی ماند کشیده و باریک، مانند یک کرم. کیومی وجودش را در چنین کالبدی حس میکرد. او از این احساس شوکه شد و برای خارجشدن از آن دنیای سیاه و چسبناک تقلّا کرد.
اینجا کجاست؟
قبلازاین بارها این سؤال را از خود پرسیده بود. بهنظرش میآمد که بدنش این دنیا را میشناسد؛ اما کیومی با تمام فشاری که به مغزش میآورد، چیزی یادش نمیآمد. یک بار در جایی دوردست همین اتّفاق برای او افتاده بود. در آن حال بدوناینکه وضعش را درک کند، فقط میلولید و پیچوتاب میخورد. اما این اتّفاق کِی افتاده بود؟ دیروز، امسال یا در گذشتهای بسیار دور؟ نمیدانست. فقط میدانست که آنزمان در این تاریکی بیانتها اسیر نبود.
کیومی تغییر دیگری را در بدنش حس کرد. ذرّهای بسیار کوچک در عمق وجودش دوتکّه شد. همزمان میانهٔ بدنش منقبض شد و هستیاش همچون قطعهیخی که بهآرامی ذوب میشود، به بیرون سُرید.
او به دو قسمت تقسیم میشد.
حس آرام ولی غریبی در او رخنه کرد. انگار زمان هم آرام گرفت.
کجا هستم؟ چه زمانی است؟ چه هستم؟
چنین پرسشهایی را فقط آنها که اسیر خاک هستند، میپرسند. کیومی فقط آرزو داشت همچنان در دل سیاهی شناور بماند.
او خردخرد دونیم شد؛ بدوناینکه هیچ دردی حس کند. هیچ حسی نداشت و این حالت را از خوششانسی خودش میدانست. سکون همهٔ دنیایش را گرفته بود. بدون هیچ آشفتگیای، انگار که تقسیمشدن از یک به دو، حالتی طبیعی است؛ راحت و همراه با آرامش. کیومی ذرّهذرّهٔ وجودش را با آن جریان همراه کرد و اجازه داد تکتک رشتههای عصبی بدنش آرام گیرد. بینایی کیومی همانطور که بیهوا رفته بود، دوباره بازگشت. توانست دو دست خودش را ببیند که به فرمان ماشین چسبیده بود. پلک زد و هوشیاریاش را بهدست آورد. سر بلند کرد و به روبهرو چشم دوخت. او سوار بر اتومبیلش و بیترمز، بهسوی یک تیر چراغبرق میرفت.
برای «توشیاکی ناگاشیما» صبح آن روز مانند همهٔ روزهای دیگر بیدردسر و معمولی بود؛ البته تا پیشازاینکه صدای زنگ تلفن بلند شود.
ساعت هشت و بیست دقیقهٔ صبح، توشیاکی اتومبیلش را در پارکینگ دانشکدهٔ داروسازی متوقّف کرد. از خلوتبودن پارکینگ مشخص بود که هنوز عدهای سر کار نیامدهاند. کیفدردست از اتومبیل پیاده شد. ازروی عادت نگاهی به ساختمان دانشکده انداخت. سروشکل خاکستریرنگ ساختمان زیر آسمان گرفته و ابری، هرکسی را به یاد داستانهای ترسناک میانداخت.
در راهروِ ورودی، توشیاکی کفشها را از پا درآورد و یک جفت دمپایی پوشید. سپس وارد آسانسور شد تا به طبقهٔ پنجم برود. با بازشدن دو لنگهٔ درِ آسانسور، راهروی که به هر دو طرف امتداد مییافت، نمایان شد. در انتهای سمت راست راهرو تالار کنفرانس قرار داشت که او دورهٔ متدهای پیشرفته در علوم «ساختارسازی زیستی»۱ را آنجا گذرانده بود. ازآنجاکه هیچ صدایی از داخل سالن نمیآمد، مشخص بود که اغلب دانشجویان و کارکنان هنوز نیامدهاند. البته این تأخیر همیشگی بود؛ اما وضع دورههای علوم آلی تفاوت داشت و سمینارها ساعت هشت صبح آغاز میشد. دورهٔ توشیاکی استثنا بود و استادان برای رفع اشکالات دانشجویان زمان نمیگذاشتند. درعوض، او و همکارانش بر این نکته تأکید داشتند که وظیفهٔ دانشجویان تحقیق و کسب تجربه است.
توشیاکی بهعنوان یک دستیار در تحقیقات میخواست خودش را تا ساعت هشت و سی دقیقه به محل کارش برساند؛ هرچند تعهّدی دراینباره نداشت. او درِ آزمایشگاه شمارهٔ دو را گشود؛ چراغ را روشن کرد و وارد اتاق شد. میز کارش در وسط اتاق جا گرفته بود. کتش را از تن کند و آویزان کرد. کیفش را در کنار قفسهٔ کتاب روی زمین گذاشت. دو برگهٔ تقاضای دسترسی به آنزیمهای «اکو و بَم»۲ که دانشجوهایش شب پیش آنها را پر کرده بودند، روی میز کارش بود. توشیاکی برگهها را با پونز به دیوارهٔ میزش متّصل کرد. نگاهی به یادداشتهای روز گذشته انداخت. او تصمیم داشت برای یک آزمایش مهم آماده شود. لحظهای بعد آزمایشگاه را ترک کرد؛ تا انتهای راهرو پیش رفت؛ قفل دیگری را با کلید باز کرد و وارد اتاق کشت سلولی شد. تابش ماورای بنفش که برای استریل محیط استفاده میشد، فضای اتاق را به رنگی ضعیف و بیجان درآورده بود. توشیاکی لامپ مهتابی را روشن کرد تا بهتر ببیند. بعد دو فلاسک کشت سلولی را از داخل «انکوباتور»۳ برداشت و زیر میکروسکوپ قرار داد. کانون عدسی میکروسکوپ را بهدقّت تنظیم کرد. چشمانش را روی دهانهٔ لنزها گذاشت و به سلولها در آنسوی عدسی خیره شد. زمان کوتاهی طول کشید تا بررسی سلولها را به پایان رساند و آن دو را به داخل انکوباتور بازگرداند. سپس تعدادی ابزارک را از «اتوکلاو»۴ بیرون آورد و داخل «کلین بنچ»۵ گذاشت.
دوباره به آزمایشگاه بازگشت و چند تستکنندهٔ شیمیایی را از یخچال بیرون آورد. در همینزمان، «ساچیکو آساکورا»، یکی از دانشجویان سال دوم دکترا که توشیاکی استادراهنمایش بود، وارد اتاق شد:
«صبحبهخیر.»
آساکورا این کلمات را با خوشخلقی ادا کرد و توشیاکی هم جواب خوشامدگویی او را داد. آساکورا نیمتنهاش را درآورد. او زیر نیمتنه یک پلیور سفید و جین آبیرنگی پوشیده بود. گیسوان بلندش را پشت سر گلوله کرد و یک روپوش آزمایشگاه پوشید.
با ۱۷۵ سانتیمتر قد، آساکورا فقط کمی از توشیاکی کوتاهتر بود؛ اما بهعنوان یک زن قدِ بلندی داشت. هنگام عبور از کنار توشیاکی به او لبخند زد و تعظیم مختصری کرد. روپوش سفید آزمایشگاه، آساکورا را کشیدهتر ازآنچه بود، نشان میداد و حفظ وقارش هنگامیکه برای انجام یک آزمایش حسّاس پَرپَر میزد، تماشایی بود.
توشیاکی پیشازاینکه به اتاق کشت بازگردد، با اشارهای به آساکورا فهماند که در صورت نیاز، کجا میتواند پیدایش کند. وقتی کلین بنچ آمادهٔ استفاده شد، توشیاکی دوباره فلاسکهای کشت را از انکوباتور بیرون آورد و کارش را آغاز کرد. محتویات فلاسکها، سلولهای «انآیاچتریتیتری»۶ بودند که در همهٔ آزمایشگاهها از چنین سلولهایی استفاده میشد. توشیاکی به محتویات یکی از فلاسکها، ژنهای گیرندهٔ «رتینوئید»۷ اضافه کرده بود. او دو روز قبل سلولهایی را که میخواست کشت بدهد، داخل فلاسکها قرار داد و مهروموم کرد. همان روز یک دوز از «آنزیمهای اکسیدکنندهٔ بی»۸ را به محلول معرّف اضافه کرده بود. او حالا در نظر داشت دادههای میتوکندریایی را از دو محیط کشت بهدست آورد. توشیاکی انتظار داشت که تحقیقاتش نشان دهد فعّالیت آنزیمهای اکسیدکنندهٔ بی در کنترل سلول، در سلولهایی که ژن دریافت کردهاند، بیشتر است؛ اما درست زمانیکه میخواست فرآیند نتیجهگیری را آغاز کند، تلفنش به صدا درآمد.
صدای زنگ تلفن از آزمایشگاه میآمد و داخل راهرو و اتاق کشت میپیچید؛ ولی توشیاکی دستش بند بود و آساکورا هم میتوانست جواب تلفن را بدهد؛ پس این کار را به عهدهٔ او گذاشت. پس از سه زنگ متوالی، آساکورا گوشی را برداشت و آرامش صبحگاهی دوباره برقرار شد. لحظاتی بعد، صدای گامهای پرشتاب آساکورا به گوش توشیاکی رسید و او بدوناینکه دلیل این وضع را بداند، در حین کار نگاهی به ساعتدیواری انداخت. عقربهها رأس ساعت نه صبح را نشان میداد. درِ اتاق کشت باز شد:
«دکتر ناگاشیما، تلفن باهاتون کار واجب داره.»
توشیاکی سر بلند کرد و به آساکورا چشم دوخت. صورت آن زن برافروخته بود و صدایش میلرزید:
«از بیمارستان تماس گرفتن. همسرتون... تصادف کرده.»
- چی؟
چهرهٔ توشیاکی پس از شنیدن کلمات آساکورا رنگ باخت.
Biofunctional: داشتن کارکرد بیولوژیک. به زبان ساده یعنی تهیهٔ توالی دیانای با کیفیت بالا که به معنی تعیین چیدمان نوکلئوتیدها در یک مولکول دیانای است. ازآنجاکه مترادف فارسی کلمهٔ بیوفانکشنال یافت نشد، ترکیب ساختارسازی زیستی برای آن در نظر گرفته شد. ــ م.
یا آنزیمهای محدودکننده: آنزیمهایی که توالی خاصی از دیانای را شناسایی کرده و آن را برش میدهند. ــ م.
یک ابزار آزمایشگاهی که در آزمایشگاههای بیولوژی برای کشت و رشددادن نمونههای زنده مانند سلولها یا میکربها بهکار میرود. ــ م.
دستگاهی برای استریلکردن ابزار پزشکی و آزمایشگاهی در فشار و دمای بالا و با استفاده از بخار آب. ــ م.
یک ایستگاه کاری، محصورشده داخل شیشه که فقط دو مدخل برای ورود دستها دارد و میتوان از مواد به شکل سترون استفاده کرد. هوای پالایششده ازطریق یک فیلتر به داخل این سامانه وارد میشود. ــ م.
NIH۳T۳: یک رشته سلول نامیرا، کشتشده از رشتههای مخاطی موش آزمایشگاهی. این سلولها به سبب توانایی تکثیرشان که شبیه به سلولهای سرطانی است، شناخته میشوند؛ درصورتیکه برخلاف آنها سالم هستند. ــ م.
پروتئینهایی که به ترکیبات شیمیایی (گیرنده) مانند ویتامین ای چسبیدهاند. ــ م.
یک سری یا زنجیره از آنزیمها که از تجزیهٔ اسیدهای چرب، انرژی بهدست میآورند. ــ م.