فصلنامه روایت ایرانی
سال دوم، شماره ششم، زمستان ۱۴۰۲
بنیاد کتاب رویش اندیشه
فصلنامه روایت ایرانی
سال دوم، شماره ششم، زمستان ۱۴۰۲
بنیاد کتاب رویش اندیشه
عارف سالک ابوالحسن هجویری، از شناختهشدهترین عرفای قرن چهارم است. کشفالمحجوب او منبع مطالعاتی بسیاری از بزرگان بوده است. به طور مثال شیخ فریدالدین عطار در تذکرةالاولیاء فراوان از کشفالمحجوب بهره برده است. متن زیر از همین اثر است که تقدیم میشود: «شمع آلمحمد [علیهمالسلام] و از جمله علایق مجرد، سیّد زمانه خود، ابوعبداللهالحسینبنابیطالب رضیالله عنهما [علیهمالسلام] از محققان اولیاء بود و قبله اهل بلا و قتیل دشت کربلا. و اهل این قصّه بر درستی حال وی متفقاند که تا حق ظاهر بود مر حق را متابع بود، چون حق مفقود شد شمشیر برکشید و تا جان عزیز فدای شهادت خدای عزّ و جلّ نکرد نیارامید. و وی را کلام لطیف است اندر طریقت حق و رموز بسیار و معاملت نیکو. از وی روایت آرند گفت: أشفقُ الإخوان علیک دینک.شفیقترین برادران تو بر تو دین توست؛ از آنچه نجات مرد اندر متابعت دین بود و هلاکش اندر مخالفت آن. پس مرد خردمند آن بود که به فرمان مشفقان بود و شفقت آن بر خود بداند و جز متابعت آن نرود. و برادر آن بود که نصیحت نماید و درِ شفقت نبندد. و مناقب آن اشهر آن است که بر هیچ کس از امت پوشیده باشد. والله اعلم.(باب فی ذکر ائمّتهم من أهلالبیت علیهمالسلام)
منبع: کشفالمحجوب، ابوالحسن علیبنعثمان هجویری، مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمود عابدی، انتشارات سروش، چاپ چهارم ۱۳۸۷، صص ۱۰۹ و ۱۱۰
"قد فصّلنا ألایاتِ لِقومٍ یذّکّرون"
ما بیگمان آیات را به روشنی برای مردمی که پند میپذیرند بیان کردهایم. (سوره مبارکه انعام؛ آیه شریفه ۱۲۶)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
هست کلید در گنج حکیم
بیشک یکی از مهمترین وجوه قلم، ارجمندی و پندگونگی و اندرزدهی اوست. کلمه اگر هدایتگر نباشد و یقضه نباشد و صرفا در مسیر سرگرمی و فن بماند نامردمی شده است در مأموریت اصلی او و قدرش دانسته نشده است.
قرآن این معجزه بیبدیل، هم در سخنوری و هم در روشنیبخشی و آگهیدهی ناب است و بیتکرار. هر که به او نزدیکتر شد هم خود را بالاتر برد و هم تأثیرکلامش فزود. مثال نهجالبلاغهی پادشاه سخن؛ حضرت مولیالموحدین، امیرالمؤمنین؛ علی علیه السلام است. کلام نافذش در عین قلتالکلامیاش و اندکواژگانیاش، بسیار عمیق و پرقدرت است و هرگز خزان بدان راه نیابد.
این سخنها بدان آوردهام که انسانها که به سلاح سخن مزیّن گشتهاند قدر کلام خویش بدانند و تآمّل کنند که چه گویند و چه نگارند و این دُر کمیاب را پای چه میریزند و چه خوب فرمود جناب ناصرخسروِ قبادیانی که؛ من آنم که در پای خوکان نریزم / مر این قیمتی دُر لفظ دری را انسانها هیچگاه بینیاز از تذکر و یادآوری نیستند. لذا سخنوران و اُدبا و اهالی سخن بار گرانی به دوش میکشند و آن همه حُسن است اگر نیک افتد و چنانچه غیر این باشد، خلقی بیراه روند و به قول مولانا؛ عالَمی را یک سخن ویران کند.
اهالی روایت ایرانی مدام بر این سخن پای میافشارند که خصلت و ذات سخن ایرانی و انسان ایرانی همواره بنایش بر این بوده است که بر محور هدایتگری باشد. حال چه داستان باشد یا هر روایت دیگری.
در این شماره ضمن تأکید بر زوایای روایت ایرانی در بخش پرونده، به جشنواره خاتم پرداختهایم به تفصیل تا هم تقدیری از این جریان کرده باشیم و هم بر اهمیت مطلب اذعان نماییم و ترغیب کرده باشیم.
سخن بسیار است من باب اهمیت سخن و سخنآوری، لیک سخن کوتاه میکنیم که به قول شیخ و عارف بزرگ ما سنایی؛ در سخن دُر ببایدت سُفتن ورنه گنگی بِه از سخن گفتن / گنگ اندر حدیث کم آواز بِه که بسیار گوی بیهُده تاز خداوند منّان منّت نهد تا در این مسیر بپاییم.
در گفتوگو با ابراهیم اکبری دیزگاه؛ نویسنده و پژوهشگر
گفت و گو
ابراهیم اکبری دیزگاه نویسنده کتاب های مسأله محوری است. از سیاگالش گرفته تا برکت و بیروط. او مدتی است البته درباره انسان ایرانی می اندیشد. انسان ایرانی به لحاظ جایگاهی که در روایت ایرانی دارد این موقعیت و ظرفیت را دارد که درباره آن گفتگو کنیم. متن زیر گفتههای جناب اکبری دیزگاه است در باب انسان ایرانی.
صحبتی که قبلاً در روایت ایرانی داشتیم، این بود که سراغ انسان ایرانی برویم. اینکه انسان ایرانی، موضع و جایگاهش در روایت ایرانی چیست؟ قرار شد شما درباره این موضوع صحبت کنید تا ببینیم اصلاً دنبال چه هستیم؟ وقتی میگوییم روایت ایرانی، مضامین خاصی که در روایت ایرانی است به طور اخص، مثلاً مضامین الهی و مضامین اندیشهای و خرد ایرانی و نگاه به آسمان و تعالی و این فضایی که در آثار مکتوب چه بهصورت نظم و چه بهصورت نثر به ذهن متبادر می شود. به نظرم تمرکز بر این امر اتفاقات خوبی را می تواند رقم بزند.
بسم الله الرحمن الرحیم. قال رب اشرح لی صدری، و یسرلی امری، وحلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی. اول اینکه دست گذاشتید روی روایت ایرانی، این یک امر بسیار بسیار مبارکی است. در این دو کلمه اگر بخواهیم تأملی بکنیم (روایت و ایران)، بهنوعی پیوستگی را به ما نشان میدهد و وقتی که از ایران صحبت میکنیم یا ایرانی، یک مجموعه از داشتههای ما را به ما نشان میدهد. شما وقتی که از روایت ایرانی حرف میزنید به نظرم در واقع از انسان ایرانی حرف میزنید؛ یعنی روایت ایرانی بهعبارت دیگر روایت انسان ایرانی است. من شخصاً معتقدم وقتی که صحبت از انسان ایرانی میشود این انسان یک موجود تاریخی است. به این معنا در طول تاریخ شکلگرفته، رشد کرده، بسط پیدا کرده، صیقلخورده، تراشخورده، دچار هرمان شده، خم شده، شادی داشته، نشاط داشته، افتاده، بلند شده و به اینجا رسیده است و بهنوعی این انسان مدام از قبلیهای خودش آموخته است و بر بعدیهای خودش، از پیشینیان گرفته بر پسینیان ارائه داده است و در طول این چند هزار سال رسیده به اینجا که ما هستیم و الان داریم دربارهاش حرف میزنیم. آن چیزی که میخواهیم در روایت یاد بگیریم این است که از انسان ایرانی حرف بزنیم. طبیعتاً باید اول ببینیم انسان ایرانی چه کسی است؟ بعد ببینیم در کجاست؟ و بگوییم که این جهان را چه طوری میبیند. اگر بخواهم یکذره خردتر بشوم باید بگویم که این انسان ایرانی خودش را چهطور میبیند؟ منزل خودش را چهطور جایی میداند؟ در کدام شهر زندگی میکند؟ و تمایزش و بهعبارتدیگر مرزش در کجاست؟ یا بگویم قلمرواش در کجاست؟ انسان ایرانی مسلمان شیعه متجدد. بعضی شیعه و مسلمانی را با هم یکی گرفتهاند. یک وجه ایرانی دارد، برآمده از تاریخ فرهنگ ایران است بعد با اسلام آشنا میشود، سپس متجدد میشود. با مدرنیته آشنا میشود. این انسان در دوره قاجار وقتی با مدرنیته آشنا میشود یک انقطاعی رخ میدهد و این انسان بهنوعی در یک تقسیمبندی دو شقّه میشود و این دو شقّگی همچنان با اوست. دوتکه شده است، یک گروهی به سنت میچسبند، از سنت سو و وام میگیرند و با آن دارند زندگی میکنند یک گروه متجددند و با تجدد برمیآیند و بهنوعی ارتباطشان را با آنجا قطع کردند و چهبسا اینگونه بتوانیم بگوییم که این سنت، یعنی دین اسلام آمده است تا سنت متوقف شود.
ما باید یک انسان متجدد را خلق کنیم. ولی یک بخشی از دعوایی که این انسان دارد در ساحت سیاست و ساحت فرهنگ، حتی میتوانم بگویم در ساحت اجتماع و خانواده به اینجا برمیگردد. این گسیختگی کار دست انسان داده است. فقط تعداد کمی هستند که اینها را به هم وصل میکنند و خیلی صدای رسا و زبان شفاف و محکمی ندارند که سنت و مدرنیته با همدیگر وصل شده باشد. ما یک قاجار و پهلوی و جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم. قاجار میخواست سنت داشته باشد. ما بعضی چیزها را از قاجار داریم؛ به لحاظ سنت، آداب، آیین، مراسم و سبک زندگی، مثل عروسیکردن، عزا و ختم و... اغلب از دوره قاجار است.
قبلاً نبوده؟ مثلا از دوره صفویه.
بوده؛ ولی در قاجار صورتبندی شده است و به دست ما رسیده است، مثلاً ببینید لباس عروس باید سفید باشد قاجار آن را از جاهای مختلف گرفته و پرورانده است، و یا مثلاً آیینهای چهارشنبهسوری و عید و اینها از قاجار است، در قاجار صورتبندی شده و به دست ما رسیده است. در عوض پهلوی کاملاً میخواهد مدرنیته شود و بهنوعی دارد سنت را نفی میکند. انقلاب اسلامی واکنشی است به این ماجرا، یعنی نمیتواند سنت را کنار بگذارد. حالا ما میخواهیم این انسان ایرانی را در داستان یا در روایت جستجو کنیم، این یک تمهیدی میخواهد.
در داستانها و قصهها، یک نمودی از انسان ایرانی میبینیم، یک رفتاری دارد، یک واکنشی نسبت به پدیدهها دارد و اتفاقاً این انسان ایرانی یک انسان فرهیخته است. انسانی که خیلی اندیشمند است، انسانی که به خداوند به شیوه دیگری میاندیشد، حتی انسان قبل از اسلام که ایزدخواه است و خداپرست، آیینهای دینی و آیینهای مذهبی جایگاهی ویژه در زندگیاش دارد. اعتقادم بر این است که انسان قرون گذشته و این انسانی که به اکنون رسیده، ویراستار آن انسان قدیم در قصه ماست. این انسانی که در داستانهای مدرنمان از او نام میبریم کاملاً کپیبرداری از انسان غربی است؛ با همان تفکر، با همان اندیشه، با همان استیصال در مقابل اتفاقاتی که در زندگیاش رخ میدهد. این انسان تقریباً از آسمان بریده است.
انسانی که در روایت زبان فارسی یا بگویم روایت ایرانی تجلی پیدا میکند، حداقل من میتوانم در دو ساحت این را نشان بدهم، یکی در ساحت ادبیات است، یکی ساحت فلسفه است. اگر از شاهنامه شروع کنیم و به پنجگنج نظامی برسیم، بعد از آن به عطار، سعدی، مولانا و حافظ.
اگر بخواهیم انسان ایرانی بر اساس روایت غالب بر متون ببینیم چند ویژگی دارد. اولین ویژگی آن موحد است، یعنی موحد بودن. یعنی این انسان جنبندهای است که یک نسبت خیلیخیلی وسیع محکم استوار و روشن و امر مطلقی دارد. در شاهنامه میبینید. شاهنامه در واقع عصاره فکر و ذکر و سکنات انسان پیش از اسلام است. یعنی شاهنامه فردوسی در واقع در قرن چهارم میآید برای انسان ایرانی پیش از اسلام یک صورتبندی میکند.
اگر میخواهیم بعد از اسلام را صورتبندی کنیم در این هشتبند، باید در حافظ و مولانا ببینیم، پیش از اسلام شاهنامه است. شاهنامه اولین و اساسیترین مسئلهاش به نام خداوند جان و خرد است، با نام خداوندی که این ویژگی را دارد پایانش هم دوباره رسیدن به همین خداوند است. همان پیروزی اهورا بر اهریمن. این یکی از اصلیترین ویژگی این انسان است. دومین مسئله انسان ایرانی مسئله آینده است. نزدیکشدن به افق و رفتن به سمت آینده و دیدن آینده به شکلی که خیر در آن جریان دارد. در این آینده دینی و توجه به آینده چند تا مسئله است. یک امید است، انسان همیشه امیدوار است و چون که موحد است و معتقد است به امر مطلق، آینده را همیشه روشن میبیند.
مسئله بعدی ماجرای ایمان است، آیندهای روشن، من خیلی نباید غم و غصه بخورم باید در امنیت زندگی کنم. مسئله بعدی این انسان ایرانی در طول تاریخ، این انسان همیشه معتقد است که بین زمین و آسمان باید واسطه باشد، واسطه فرشتگان، پیامبران، امامان هستند، در هر دوره یک شکلی دارد و اندیشیدن به این واسطه، اینکه همیشه این انسان در معرض وحی و فیوضات الهی است، بر این باور است که زمین و آسمان هیچ موقع ارتباطش قطع نمیشود، اگر به معنای پیش از اسلامش بگویید قائل به سوشیانت است. هم آینده، هم آن واصل زمین و آسمان را دارد. اگر بعد از اسلام را بگوییم که این انسان قائل به حضرت حجت است. میگوید الان زنده است و این ارتباط همیشه هست. قائلشدن به این میانه، ارتباط این انسان باواسطه با خدا هست، فرشتگان هستند، پیامبران هستند، امامان هستند، اینها همهشان یک نقطه مشترک دارند، اساساً مفهوم امامت فقط در این نگاه میتواند شکل بگیرد که من انسان ایرانی، نیاز به امام دارم که من را مدام متوجه امر مطلق بکند. اصلاً امام دقیقاً یعنی این، دست من را بگیرد و به سمت خدا ببرد. ماجرای دیگر، اگر نگاه کنید به این انسان ایرانی، همیشه یکی از ویژگیهای دیگرش دال مرکزی این انسان است. کارهایش را بر اساس متن مقدس جلو میبرد. قبل از اسلام اوستا هست و متون دیگر، بعد از اسلام شما میبینید با اینکه خود زرتشت ایرانی به آن معنا نیست، ولی ایرانی هم میگیرند میآورند مال خودشان میکنند. کما اینکه ظهور پیامبر، در مکه و مدینه در سرزمین حجاز است، ولی وقتی ایرانیها میروند سمتش این کتاب را میگیرند تفسیر میکنند. برایش مینویسند و بر اساسش، یعنی خیلی راحت میفهمندش. کتابهایی متعدد در ساحت خدمات متقابل ایران و اسلام نوشته شده، یکی از آنها اثر شهید مطهری است.
تقریباً میتوانم بگویم تمام آدمهای مهم جهان اسلام، بهنوعی برخاسته از ایران هستند، یعنی این انسان ایرانی برایش متن مهم است، پیامبر مهم است. انسان ایرانی، اسلام را خیلی راحت پذیرفته است و برایش شرح و تفسیر و گونههای مختلف، یعنی با تمدن خودش درآمیخته است. این انسان چون خودش را صاحب اراده و تمدن میداند، هیچ موقع زبانش را تغییر نداده است. ببینید اسلام میرود سمت مصر، سمت غرب، آنها مسلمان میشوند، طبعاً زبانشان بعد از مسلمان شدن، عربی هم میشود ولی این انسان چون که صاحب اراده است برای خودش در جهان برنامه دارد، شاهنامه ظهور میکند. مثنوی در این فرهنگ ظهور میکند و لطیفترین، دقیقترین و ظریفترین تفسیر را بر این کتاب مینویسند، یکی از ویژگیهای دیگر این است (اینها را میشمرم که به روایت خودمان برسیم) که این انسان قادر است شهر بسازد، تمدن بسازد، مدینه بسازد. ببینید دو تا مدینه دو خاستگاه در جهان دارد، حداقل بگویم یکی از این دو یونان است، یکی دیگر ایران.
وقتی انسان ایرانی، با کتاب مقدس اسلام، با قرآن، با نبی آشنا میشود، با پیامبر شهر خودش آشنا میشود. بر این اساس طراحیکننده شهرها فیلسوفها هستند؛ فارابی یکی از آنهاست. فارابی میگوید که شهر کجاست، در شهر چه اتفاقی میافتد، چهطوری شهر شکل میگیرد. فارابی مدینه را به فاضله و غیرفاضله تقسیم میکند. معتقد است که اساساً این انسان، انسان مسلمان بعد از سیصد سال دنبال چه بوده است. شما میگویید دنبال سعادت بوده است، وقتی که سعادت فقط در شهری اتفاق میافتد که ساکنانش نسبتی با نبی داشته باشند، مدینه فاضله به گونهای شکل میگیرد، میخواهم بگویم انسان ایرانی بعد از توحید و افقبینی و آیندهنگری و مسئله کتاب مقدس مسئلهاش ساختن شهر است، تمدن است، حالا من خیلی خلاصه میگویم. مدینه از نحوه قرار گرفتن منزلها در کنار هم و نسبتی که با نبی که به نوعی جان مدینه است شکل میگیرد و از همه مهمتر باید مرز داشته باشد؛ یعنی بگوید که این شهر تا اینجا شهر است بعد از این دیگر شهر نیست. چون برای انسان ایرانی مدینه مهم است، پس مرز هم مهم است، چون مرز مهم است، پس این انسان همیشه دشمن داشته است. چون دشمن داشته است، پس متن حماسی باید داشته باشد، پس باید قهرمان داشته باشد، هم قهرمان رزمی دارد، هم قهرمان عرفانی.
وقتی که به سهرودی میرسیم، میگوید ما سه تا فره ایزدی داریم، فره پادشاهی که از جانب خدا داده میشود، فره علمی به عالم داده میشود، از آن مهمتر فره مرزبانی است که به سردار داده میشود. این قائل شدن به همچنین چیزی در سایه انسان موحد است. اگر انسان ایرانی موحد نباشد نمیتواند قائل به فره ایزدی شود. سوره آفلین را متأسفانه کسی نفهمیده است، دقیقاً دارم زور میزنم همین حرف را بزنم.
انسان ایرانی واسطه بین خود و خدا میخواهد و این وقتی که با تشیع درمیآمیزد دزش بالا میرود.
پارسال نزدیک به هفت، هشت، ده تا کتاب از خاطرات آدمهای مهم انسان ایرانی نگاهم همین بود. بهمن فرمانآرا، امامی جمارانی، ابوتراب خسروی، آیتالله شبیری زنجانی و خاطرات هفت، هشت نفر دیگر را خواندم، خاطرات زندگیشان، بیوگرافی (سرگذشت)، احوال و... مخرج مشترک اینها میدانید چه بود؟ پدر! هر کس هر حرفی زده گفته من هر چه دارم از پدرم دارم، این انسان پدر میخواهد.
نگاه ولایت فقیه که برآمده از نگاه شیعی است همین را تأکید دارد.
این انسان به لحاظ توحیدی همیشه یک نگاهی دارد به هستی و به نوعی تنزیه و تشبیه را در کنار هم قرار میدهد و به نوعی سی مرغ و سیمرغ، کثرت بر وحدت، وحدت بر کثرت را واقعاً تجسم میکند. سی تا مرغ یک مرغ میشوند که این سیر را عطار دارد و اتفاقاً کاملاً در ساحت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معنا دارد.
من تصورم این است که تا دوره پیشامدرن این روایت شکل گرفته و آمده، وقتی که انسان ایرانی با رمان آشنا میشود، که قرار است انسان ایرانی را رمان روایت کنیم یا نمایشنامه روایت کنیم یا شعر روایت کنیم، شعر مدرن، اینجا دچار لکنت میشود، چرا؟ چون که این پیوستگی را از دست داده است، به جای اینکه این انسان روایت خودش را در ذیل شاهنامه قرار بدهد، در ذیل اسکندرنامه قرار بدهد، در ذیل مثنوی قرار بدهد، و حتی در ذیل بهارستان قرار بدهد، یا حافظ قرار بدهد، در ذیل ادبیات فرانسه و روسیه قرار میدهد، بیشتر فرانسه. شما رمانهای مهم را ببینید. حالا اگر بگوییم رمان با صادق هدایت، یا با جمالزاده شروع میشود وضعیتی که دارند چه وضعیت آدمها مثلاً شخصیت اصلی بوف کور که مهمترین، پر سروصداترین رمان ما است، یک آدم بیهویت است و اصلاً معلوم نیست چه کسی است؟
مثلاً او در رمانش زن اثیری را میکشد، زن اثیری را کشتن یعنی چی؟ اثیری یعنی فرشته، یعنی واسطه، خب دقیقاً این دارد رابطهاش را با سنت قطع میکند. این انسانی که در رمان روایت میشود (من بیشتر در ساحت رمان مطالعه اش کردم) اتفاقاً ویژگیای ندارد، انسانی که اینجا روایت میشود، حالا چه در آثار صادق هدایت و چه در آثار صادق چوبک. مثلاً انرژی چوبک معطوف به این میشود که انسان حراملقمه چهجور انسانی است، میخواهد این را اثبات کند. هدایت کلاً ماجرایش در یک جای دیگر است. اینکه من چهجوری خودم را بکشم. اساساً برای چی اینجا زندگی بکنیم یا نکنیم. بیشتر یک سگ ولگردی است. یا شخصیتهایش چنین وضعیتی دارند. من اصلاً دربارهشان داوری نمیکنم فقط دارم از منظر انسان ایرانی که اینها دارند روایت میکنند می گویم آیا این روایتها روایت ایرانی هستند؟ یعنی بهنوعی آن تداوم و پیوستگی این انسان را برای ما نشان می دهند؟ که من معتقد نیستم که چنین روایت می کنند. حتی نویسنده محترم و زحمتکشی مثل دولتآبادی یا مثلاً احمد محمود دارند این انسان را روایت میکنند؟ این انسان نسبتی با توحید ندارد نسبتی با آینده ندارد، شهر اصلاً ساخته نمیشود بیشتر یا روستاست، یا اینها قهرمانهایشان یاغیهای شهر هستند. و حتی مثلاً در آثار جلال آلاحمد چنین چیزی را نمیبینید، هیچ فروغی از این انسان نمیبینید، یک انسان سرکشی است که درگیر مسائل خودش است. شما روایتی که در شاهنامه است مثل آرش یا رستم ببینید این آدم موحد است، ایران برای این آدم مهم است.
این آدم (رستم) چون اهل مدینه است به مدینه و نظم در مدینه فکر میکند؛ بهخاطر همین پسرش را میکشد و الی آخر. شما میبینید که ردپای این انسان ایرانی، وقتی که در رمان روایت میشود بهنوعی ذائقه توحیدی ندارد، وقتی که ذائقه توحیدی ندارد طبیعتاً از متن مقدس دور است. وقتی که از متن رمانها با اینکه آقای جمالزاده، تربیتش دینی بوده است، داستانهایی که مینویسد واقعاً نسبتی ندارند با انسان ایرانی. مثلاً آن درد دل قربانعلی را بخوان یا کارهای دیگرش، نسبت با آن انسان موحدی که به نوعی برایش منزل و مدینه و مرز مسئله است، برایش آینده مسئله است، اساساً مسئلهاش الهیاتی است خیلیخیلی کمفروغ است، کمرنگ است. تا میآییم به انقلاب اسلامی میرسیم و بعد از آن، باز هم رماننویسهای ما خیلی نتوانستند این انسان را روایت کنند زیرا دچار انقطاع با سنت شدند. یعنی میبینید بچههای مسلمان داستان مینویسند، داستانهایشان را که میخوانید نسبتی با متن مقدس ندارد، این یک وضعیت است. مسئله بعدی، این انسان را اهل فلسفه و عرفان معرفی میکنند و بهنوعی دارند نقاشی میکنند. در طول این هفتصد هشتصد سال، به نظرم بعد از قرن هشتم عرفان ابنعربی بهنوعی عرفان نظری که با ذائقه ایرانیها سازگارتر است. کما اینکه قبلاً عرفان عملی را بالاخره داشتند و بهش توجه داشتند. میدانید که برای ابنعربی بیشترین شروح را ایرانیان نوشتند. نمیخواهم بگویم ابنعربی فقط این ماجرا را طرح کرده است، قبل از او حکیم ترمزی قرن چهارم مسئله انسان کامل را طراحی کرد، دربارهاش حرف زده، ولی ابنعربی خیلی تروتمیز و شستهرفتهتر کاملتر، طرحش میکند. ایرانیها آن را میگیرند و با همان انسان موحد درمیآمیزند، مدینهاندیش را، قهرمان هایش را. به لحاظ سیاسی چون که آشفتهاند و در ذیل حاکمان بغداد هستند، خیلی نمیتوانند کاری بکنند. فقط حرفش را در کتابشان میزنند. مثلاً سید حیدر آملی در بند هشتم مفصل دارد درباره این انسان کاملاً ایرانی حرف میزند. او این را از ابنعربی گرفته و آورده است. ما وقتی که به دوره صفویه میرسیم، دیگر مسئله خیلی جدی میشود، کاملاً دارند این انسان را طراحی میکنند. در دوره صفویه کاملاً دیگر دارند احادیث و اینها را زیر و رو میکنند که چهره این انسان مشخص بشود، ولی هنوز این انسان ظهور نکرده است. دوره قاجار همچنین مفصل دربارهاش صحبت میشود که من خیلی گذرا از آن عبور میکنم تا دوره پهلوی و به انقلاب اسلامی میرسیم. در واقع انقلاب اسلامی بهنوعی یک واکنشی است، یک ساحتش، ساحت کنشگری است که در این هفتصد هشتصد سال شکل گرفته است و منتظر است این انسان ظهور کند.
در دوره صفویه این انسان فقیه فیلسوف است که هم متفقه در دین، هم در فلسفه باشد. بعد از آن در دوره انقلاب اسلامی این به مرور ظهور میکند، ظهورش هم با امام خمینی (ره) است، که این انسان آمده است نظم موجود را نفی کند که این نظم نظمی نیست که انسان موحد در آن زندگی میکند و بهنوعی تداوم آن هفتصد ساله است. مدام در متون خیره شده است، مخصوصاً در متن اصلی که این کجاست؟ و جالب اینکه این انسان وقتی ظهور میکند اصلیترین مسئلهاش، یا یکی از مسائل کانونیاش، مسئله قدس است. از نگاه امام مسئله قدس، مسئله بسیار مهمی است که باید آزاد بشود. مسئله قدس یکی از مسائل انسان ایرانی است، یعنی مسئله ابنعربی هم است، مسئله غزالی هم است، تمام اهل توحید که برآمده از نوعی سنت عرفانی بودند بیتالمقدس برایشان مسئله بوده است، این هم با این تصور که انسان موحد دو حرکت دارد، یک حرکت افقی که به سمت کعبه است، اگر بخواهد عروج بکند از بیتالمقدس باید برود. مسجدالاقصی؛ باید از آنجا حرکت عمودی صورت گیرد. حرکت عمودی از آنجا باید تحقق پیدا کند. انسان ایرانی عروج، مسئلهاش است که این در ساحت توحید که گفتم موحد بودن شکل میگیرد، حالا این انسان ایرانی ظهور کرده است. می گوییم اسرائیل شر مطلق است، چرا شر مطلق است؟ چون که اشغال کرده است. کجا را؟ بیتالمقدس را اشغال کرده است، باید آزاد بشود، برای چی آزاد بشود؟ برای این که هر موحدی در روی زمین اگر بخواهد عروج کند نقطه عروج آنجاست. و الان ماجرای بیتالمقدس یا ماجرای فلسطین، ماجرای به نظرم مسلمان و یهود نیست، حتی عرب و یهود هم نیست، مسئله موحدان است و کسانی که آنجا را اشغال کردند و محل عروج را در اختیار خودشان، غصب کردند.
پروژه امام خمینی (ره) پروژه توحیدی است و این پروژه فقط در ساحت انسان ایرانی معنا پیدا میکند که اولین خصیصهاش توحید است. از دل این پروژه سرداری متولد میشود به نام سلیمانی که سپاه قدس را باید شکل بدهد و آنجا را آزاد کند.
آخرین جملهام را دارم میگویم که معمولاً من نتیجهام یک جمله بیشتر نیست. روایت ایرانی و روایت انسان ایرانی روایت همین انسان است. ارادهاش معطوف به توحید در نظر است. در عمل که کاملاً عینی و مشخص است در طول این ۴۰ سال یا ۵۰ سال درباره فلسطین اغلب بحثهای سیاسی، امنیتی، اجتماعی و فرهنگی به نظر من اصلیترین مسئله، مسئله پروژه انسان توحیدی است که پروژه انسان ایرانی است، توحید پروژه انسان ایرانی است. بنابراین روایتی که در رمان و در داستان کوتاه، در نمایشنامه بخواهد شکل بگیرد باید توجهش به این انسان باشد و پایانش به این سمت برود که خیر بر شر پیروز شده است و کسی که در معرض این روایت قرار میگیرد حس خوبی به زیستن در این دنیا بکند. چرا؟ چون که پایان خیر است. چرا؟ چون که این کسی که در معرض این روایت قرار گرفته است به آینده امیدوار میشود.
میخواستم بپرسم که نسبت انسان ایرانی در داستان معاصر چیست که لابلای صحبتهایتان تقریباً گفتید. حالا بعضیها به آن نزدیک شدند، بعضیها خالی از این انسان ایرانی در داستانهایشان است و که این سنجه باعث میشود که ما میفهمیم که کدام داستان به انسان ایرانی میپردازد.
لزوماً داستانی که به زبان فارسی نوشته شده لزوماً داستان ایرانی نیست. مسئله اصلی و سنجهاش این است که شما وقتی داستان بخوانید حس کنید که به این خاک تعلق دارید، باید بلند شوید یک کاری انجام بدهید. آن کسی که میآید می نویسد سیاهی بر سفیدی، ظلمت بر نور غلبه دارد، این شهر جای زیستن نیست تو باید تعلقت را قطع کنی. این روایت، روایت ایرانی نیست.
این حرفی که میزنیم به این معنا نیست که این انسان ایرانی که الان دربارهاش صحبت میکنیم نقصی نداشته باشد مشکلی نداشته باشد، تا دلت بخواهد مسئله دارد، مشکل دارد، ناتوانی دارد، ضعف دارد، ولی آن روایت باید به تو بگوید که تو به این خاک تعلق داری و فقط خودت میتوانی اینجا را بسازی و درست کنی. روایتی که تعلق را از خواننده بگیرد اینجایی که تو زندگی میکنی ویرانه است، ویران شهر است. تو باید از اینجا بروی، این روایت انسان ایرانی نیست، روایتی که بگوید همه این آدمهایی که اینجا زندگی میکنند یک مشت آدمهای پلشت و ناهمگون و دغل و دزدند؛ این روایت، روایت انسان ایرانی نیست. این البته به این معنا نیست که شما اینها را نشان ندهید یا میتوانید اینها را نشان بدهید. شاهنامه پایانش خوش است. چون که این انسان ایرانی در طول این چند هزار سال توانسته مسائل خودش را از لابه لای این ماجراها بیرون بکشد و به اینجا خودش را برساند. روایت ایرانی چاق شده، لاغر شده، قوی شده، ضعیف شده ولی هیچ موقع از بین نرفته است. فکر میکنم که روایت ایرانی باید مشخصههایش اینها باشد حالا بعد از آن به زبانش، به بیانش بپردازد.