روایت ایرانی شماره هفتم و هشتم

تنیظیمات

 

روایت ایرانی

شماره هفتم و هشتم

صاحب امتیاز: بنیاد کتاب رویش اندیشه

رئیس شورای سیاستگذاری: محسن مؤمنی شریف

سردبیر: میرشمس‌الدین فلاح هاشمی

دبیر اجرایی: زهرا قمی کردی

ویراستار: صائب هاشم‌پور

مدیرهنری و طراح گرافیک: حسین کریم‌زاده

با سپاس از: دکتر صابر امامی، دکتر محمدرضا سنگری، یوسف شیخی، حمیدرضا شاه‌آبادی، محمدمهدی رسولی، اکبر صحرائی، محمدرضا اصلانی، مهناز فتاحی، حسین الهی، مسعود امیرخانی، قاسمعلی فراست، رحیم مخدومی، مهدی کاموس، نصرت‌الله صمدزاده، علی‌الله سلیمی، شاهپور عظیمی و سایر فرهیختگان ارجمند.

سخن نخست

نَبِّئْ عِبَادِیٓ أَنِّیٓ أَنَا ٱلْغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ

(ای پیامبر) به بندگانم خبر ده که من آن آمرزنده مهربانم

سوره مبارکه حجر، آیه شریفه ۴۹

مولانا جلال الدین بلخی، در بخشی از وصیت‌نامه گوهرین خویش می‌گوید: «همانا بهترین مردم کسی است که برای مردم مفید باشد و بهترین گفتار، کوتاه و گزیده است و ستایش از آنِ خداوند یگانه.»

بنابراین در این نوشتار؛ ضمن تأکید در احیای لزوم توجه به ادبیات کهن فارسی، سعی می‌شود کوتاه سخن گوییم.

در فصلی که در آن نفس می‌کشیم (پاییز) سه بزرگداشت نام نهاده‌اند از برای سلاطین سخن فارسی؛ مولانا جلال الدین بلخی، لسان الغیب حافظ و ابوالفضل بیهقی؛ این مرصّع نثر وزین فارسی. بی‌شک این سه تن سهم بسیار بزرگی در اعتلای زبان و ادب فارسی داشته‌اند و دارند که آثارشان مملو از مکارم اخلاقی و عرفان اسلامی است. پندها و اندرزهای نافرسوده‌شان ما را هماره بکار آید. بر روایت ایرانی بود یادکرد استادان بنام سرزمین و اقلیم سخن فارسی. خداوند عزّ و جلّ قرین

رحمت‌شان کند؛ ان شاءالله

بنای روایت ایرانی در وادی ادب معاصر، بی‌شک توجه دادن است مخاطب را به محتوای ناب و کهنه‌ناپذیر تعبیه در منابع غنی فارسی که زمان نمی‌شناسد و در دایره مکان نیز نمی‌گنجد. گنجینه‌ای که هنوز هم که هنوز است به دست و به سر می‌برندش و تناول روح و جان است مشتاقان را.

درباره ارجمندی ادب فارسی در شماره‌های پیشین سخن بسیار رانده‌ایم لیک بر این اعتقاد استواریم که ادب فارسی را تارها و پودهایی است بسی زربفت و گران‌سنگ و ناب که سال‌ها می‌توان درباره آن نوشت و سخن گفت. آثاری شگرف که بنیه محتوایی‌اش قرآن است و گفته‌های معجزه‌گون حضرت رسول اکرم (صلوات‌الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) و اولیای الهی که همواره مردمان را رهنمود بوده است به راستی. و این هیچگاه تمام نشود که تا آدمی است و شیطان برقرار تا قیامت، نیاز است بشر را پند و هشدار که به قول مولانا:

صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ما چو مرغان حریص بی‌نوا

دم به دم ما بسـتـه دام نوِیم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می‌رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز

ما در این انبار گندم می‌کُنیم ...

 گندم جمع آمده، گم می‌کُنیم...

می‌دانیم همه ما مدام در صحنه روزگار محل آماج تیر حیله و مکر ابلیسیم و بارها و بارها ممکن است فریفته شویم (احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدّار فریفتگار بندد/ ابوالفضل بیهقی) اما اعتقاد داریم که مدام بایست تذکر داد و اندرز تا از ضلّ و گمراهی نجات یابیم.

و اما در زمانه اکنون، با وجود رونق رسانه‌های نو و جدید که ملوّن است و شائبه‌دار، الحمدالله والمنّه؛ نوشتار نکو پسندیده است و نویسنده خوب، ارجمند. پس ضمن تأکید مؤکّد در اهمیت ادبیات کهن فارسی، (اهمیتش را در شماره‌های گذشته و آتی این فصلنامه مدام متذکر شده‌ایم و می‌شویم) بر آنیم تا نویسندگانی تعلیم یابند که به فرهنگ و تمدن اسلامی _ ایرانی خویش می‌بالند و ذوق و استعداد خداوندی‌شان را ارج می‌نهند تا در خدمت موطن خویش باشند.

نشر صاد؛ در کنار انتشار آثار فخیم و وزین مرتبط در ساحت روایت ایرانی؛ حتماً دغدغه پرورش نویسندگان خوش‌ذوق و با استعداد عرصه داستان را به یقین دارد.

و نکته دیگر که در این شماره به جهت مواجهه زمانی با ایام هجوم دشمن بعث و اهمیت روایت‌های ماندگار که در موضوع و محتوای دفاع مقدس است؛ پرونده ویژه‌مان به ادبیات داستانی دفاع مقدس می‌پردازد که معتقدیم این شیوه و اسلوب فرمی که به محتوای مذهبی و دینی خویش متصل است در گنجه روایت ایرانی می‌گنجد ولاغیر.

البته باورمان این است که این گنجینه که ادبیات فارسی می‌نامیمش؛ خضر راه است در زمانه کج‌راهه که بسیار از مردمان در آن گم می‌شوند و بسی ره نیابند. به قول حضرت لسان الغیب:

قطع این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی

امید آنکه توجه به منابع ارزشمند فارسی فراگیر شود.

روایت «حسینِ علی» از منظر روایت

دکترصابر امامی، دانشیار دانشگاه هنر ایران

مقدمه

«حسینِ علی» کتابی است منثور از شاعر معاصر، م. مؤید، او در این کتاب حادثهٔ عاشورا را در شکل و ساختمانی تازه، برمی‌نماید. در مقالهٔ حاضر این کتاب را از منظر زبان، پیرنگ و راوی‌های روایت، می‌کاویم.

بحث و بررسی

آشنایی زدایی

شکلوفسکی، برای اولین‌بار از این مفهوم سخن گفت. فرمالیست‌ها از این معنا در سخن از ذات شعر و ادبیت متن، سود بردند. از نظر آنان، شگرد هنر در این است که عادت‌های ما را تغییر می‌دهد، و هر چیزی را که در ذهن ما عادی، کهنه و تکراریست، به چشم ما بیگانه، ناآشنا و جالب توجه می‌کند. از نظر شکلوفسکی آشنایی زدایی معنای گسترده‌تری دارد و «تمامی شگردها و فنونی را در بر می‌گیرد که مؤلف اگاهانه از آنها سود می‌جوید، تا جهان متن را به چشم مخاطبان بیگانه بنمایاند.» (احمدی، ۱۳۷۲، ص ۴۸). بدیهی است در چنین حالتی، نویسنده به جای واژگان آشنا، ملموس و تکراری، شیوهٔ بیانی نو را همراه با نشانه‌های زبانی ناشناخته یا کمتر شناخته، به کار می‌گیرد، او با این شگرد دریافت دلالت‌های معنایی اثر را برای خواننده دیریافت و دشوار می‌کند، و موفق می‌شود موضوع سخن را به گونه‌ای جلوه بدهد که گویی قبل از او کسی از این معنا سخن نگفته است، و این اوست که در جهان متن، از ماجرا برای اولین‌بار پرده برمی‌دارد.

بدیهی است عادت، ادراک حسی انسان را کند می‌کند و انسان را نسبت به جهان عادت شده بی‌حس و بی‌عاطفه و بی‌توجه می‌گرداند، گویی انسان جهان عادت شده را نه می‌بیند و نه می‌شنود. همچنانکه شکلوفسکی می‌گوید: ساحل‌نشینان صدای دریا را نمی شنوند، و بدین جهت وظیفهٔ شاعر را، از بین بردن نیروی عادت می‌داند. (همان) فرمالیست‌ها بر آنند هنرمند از این طریق می‌تواند دنیای تازه‌ای بیافریند، ومخاطب را به دیدن چیزهایی که (به دلیل عادت) پیشتر دیده نشده‌اند، فرابخواند.

درست همان کاری که نویسندهٔ حسینِ علی می‌کند، او با انتخاب فارسی سره به جای زبان معیار و رسمی و رایج نگارش، و با ایجاد بیگانه‌سازی و غرابت زبانی به قول فرمالیست‌ها در واژگان، تصاویر و ترکیب‌های زبانی، همان کاری را می‌کند که بر زبان شفیعی کدکنی در تعریف آشنایی زدایی جاریست:

«آشنایی زدایی به زدودن غبار از واقعیت روزمرهٔ زندگی دلالت دارد، و زبان ادبی را از زبان محاوره و عادی متمایز می‌سازد.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۹۲، ص ۱۰۶).

و اینگونه خواننده با همان سطرهای نخست، درمی‌یابد که در این روایت از سخنان تکراری، دستمالی شده و از پیش دانسته خبری نیست و نویسنده با غبار زدایی از واقعیت‌های به تکرار گفته و شنیده شدهٔ عاشورا، تصویری بدیع با نشانه‌های زبانی نو نمایش بدهد:

«این ناچیز نیز خردی خویش وکلانی کار ندید و بدین گرانسنگ دست یازید،.... گفتار ایرانی برگزیدم و بدان کوشیدم، بر این پندار که ایرانی بر خاندان بگریم، که خاندان خود با ما پارسی گفتند و پارسی شنفتند.... خداوندا! راه خاندان از این رهی، مپوشان! خداوندا! سرچشمه‌های سرشک چشمانش را مخوشان.» (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۴ و ۵).

بدین ترتیب مؤید می‌کوشد غبار از چهرهٔ رخدادهای روایتش برگیرد، و خواننده را در فضایی قرار دهد که بتواند ناظر تصویری نو، متمایز و دیگر از عاشورا باشد.

آقای صفوی برجسته‌سازی را فرایندی می‌داند که زبان خودکار را به زبان ادب مبدل می‌کند. (صفوی، ۱۳۸۰، ص ۳۳). او با اصطلاح قاعده‌افزایی از تلاش‌های زبان برای ایجاد برجسته‌سازی در برونهٔ زبان در سطح آوایی، واژگانی و نحوی سخن می‌گوید. (همان، ص ۳۶). فتوحی از این امر به فراهنجاری تعبیر می‌کند که به‌وسیلهٔ آن نویسنده با خروج از زبان معیار، تلاش در شکستن زبان خودکار و هنری شدن آن، در سه سطح زبان می‌کند. «هرگونه برجسته‌سازی بر روی سطح فیزیکی زبان_ آوایی و نوشتاری_سطح ساختی_ واژگانی و نحوی_و سطح معنایی رخ می‌دهد.» (فتوحی، ۱۳۹۵، ص ۴۲) شاعر با آرایه‌های معنایی، و قاعده‌گریزی‌های محتوایی، که در صناعات معنوی و صورت‌های مجازی زبان، همچون مجاز، استعاره، کنایه، و... روی می‌دهد، سعی در خروج از قواعد معنایی زبان می‌کند؛ تا آن را از هنجار آشنا و شکل غبارگرفته و کهنهٔ خود کار، بیرون بیاورد.

مؤید به دلیل اینکه خود از شاعران موج نو و پیشرو ایران است، با توانایی کامل این امر را در شعرهایش محقق می‌سازد، شعرهای مدرنی که حضور آنها در حسینِ علی، نه برای تزئین و زیور؛ که برای ایجاد جهان تازهٔ متنی نا آشنا و ارائهٔ تصویری متمایز و نو برای شناختی متفاوت از واقعهٔ عاشورا است. او روایت را با غزلی سپید با ردیف سرخ شروع می‌کند. (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۱) در ادامه به غزلی با اقتباس از دیوان شمس می‌رسد (همان، ص ۷) آنگاه در شعری مدرن، که ادامهٔ سطرهای منثور نویسنده است، از آفرینش بزرگ خاندان، آغاز خاندان، در زمان بی زمان، می‌آغازد:

هنجار آبی آهن/ هنجار آهنینی آب/ هنجار گیسوان تو و دل من/ پریشانی دلارا/ پریشانی سازگار رویش بلند نمود/ الیا/ نمود بود/ الیا/ نمود سبز بود.... ا

ینگونه ادامه می‌دهد و صدای بلندی می‌شود که امام علی (ع) را فریاد می‌زند:

ا...الیا...ا...الیا.../ بومی نهاده‌های حبیب/ بومی بلندای با تو/ بی شیب بی تو/ بام سیب. (همان، ص ۱۹، ۲۰، ۲۱)

بدینسان با چیره شدن بر زبان خود کار، از امام علی که هموطن و سرآغاز یادگاری‌های ثقلین (قرآن و عترت) پیامبر (حبیب خدا)، و هموطن و شاهباز اوج بلندی‌های با خدا بودن، بی آنکه به سراشیبی برسد، در اوج مدار جاذبه و کشش‌های الوهیت پر می‌زند؛ یاد می‌کند.

پرداختن به شعرهای مؤید در این کتاب، خود مجال و مقالی دیگر می‌طلبد. به این اشارت بسنده می‌کنم که نویسنده با شعرهایی از ادونیس، نزار قبانی،‌ حزین لاهیجی، یغمای جندقی، امام شافعی و مولانا کاتبی،‌ سعدی، مولوی و... روایت را به سمت و سوی احساس و عاطفه می‌کشاند و آن را از تکرار حوادث خشک و بی روح و عادی تاریخی که محصول عادت و شنیده شدن‌های مکرر و مرسوم مخاطب است، دور می‌کند:

آن سوی نیم‌روز سوزان/ مرد تشنه نرگس را دوست می‌دارد/ بر شنزار سرخ/ مرد تشنه نیلوفر سپید را دوست می‌دارد/... کجاست نرگس؟ کدام نیلوفر؟/. (همان، ص ۳۹۷)

همچنین مؤید به کمک تکرار، سجع، جناس، واج آرایی و به کارگیری مصوت‌های بلند و کوتاه، و... تلاش می‌کند با آهنگین کردن بیان از زبان معمول و غبار گرفته و مرسوم جهان نگارش فاصله بگیرد:

«گسترهٔ دادار بنگر!... با دستانی ستمکار، تالاری ستمکار ویران شود؛ از آسیمگی نهان و در هراس آشکار، گسترهٔ دادار بنگر!» (همان، ص ۲۹۳) «خداوندگار من! این دچاری اندوه‌زا را بر آستان او روا می‌داری؟ خداوندگار من! علی و فاطمه پوشاک این همه رنج می‌پوشانی؟ خداوندگار من! گدازه‌های این اندوهان بر دل آن دو می‌نشانی؟... پس آنگاه مرا به سخت اندوهانی دل‌گداز دچار فرما....» (همان، ص ۲۹۶) «اینک با نام و یاد خدای شکیبایان، داستان‌ها می‌آورم همه راستا،.... که هرکدامشان دماوند کوهستانِ جان بودند به بالایی، و ستیغ ایستا، فراتر از چشمهٔ میغ نمودند به والایی، چشم دلشان مرگ بایسته بر زندگانی ناشایسته برتر دید... خود شکستند و از گذرا رستند، خود شکستند و به پایا پیوستند، خود شکستند و رده‌های زشتی و رسته‌های پلشتی گسستند....» (همان، ص، ۳۹۹).

آنچنانکه فتوحی می‌گوید:

«در نوشتار ادبی که آهنگ کلام مؤلف حذف می‌شود، لحن مؤلف از رهگذر شگردهای دیگری مثل واژه‌گزینی، تصویرسازی، شگردهای آوایی و ساخت جمله و... قابل شناسایی است.» درست همان فرازی که مؤید در سخن از علمدار حسین می‌آفریند: «والایی دشوار، برای این والایی دشوار، داستان نخواهم آورد. مویه خواهم داشت، بلند؛ به بالایی او، که بر باره می‌نشست و پاهایش زمین را می‌نگاشت.» (همان، ص ۵۳۶).

مؤید روایت را با شعر می‌آغازد، با شعر ادامه می‌دهد و با شعر به پایان می‌برد، و با یاری شعرها و سطرهایی از این دست، سخنی عادت‌شکن، آشنایی زدا و درنگ‌آفرین خلق می‌کند، و با انتخاب زبان سرهٔ فارسی و هنجارافزایی در درونه و بیرونهٔ زبان، موفق می‌شود در یک آشنایی زدایی والا، از زبان رایج و مرسوم اجتماعی که مبتنی بر اشتراک‌های میان اهل زبان است فاصله بگیرد، خوانندهٔ فرهیخته را در جهان بدیع زبان شخصی خود، زبانی که در اندیشیدن با خویش، بار نگرش و احساسات شخصی‌اش را بر دوش آن می‌گذارد، تا آخرین سطرهای روایت، به تماشای عاشورا بنشاند.

گشودن رمان

تکنیک دیگری که نویسنده از آن سود جسته است تا روایت را از گزارش تاریخی محض دور کرده و به سمت رمان و ادبیات نزدیک کند، استفاده از تکنیک براعت استهلال، یا تکنیک آغاز است که امروزه از آن به تکنیک _گشودن رمان_ یاد می‌شود:

هان! چه افتاده است بر دیوار سرخ

خون فشان شنگرف دریا بار سرخ

یک جهانی سرخ شد در کار سرخ

و آسمان افتاد با آوار سرخ........... (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۱).

او صفحهٔ اول کتاب را با غزلی بلند، با ردیف سرخ، غزلی با ریتمی تپنده و مواج،‌ هیجانی و پویا، با کلمه‌ای هشداردهنده و مخاطب‌ساز، آغاز می‌کند؛ هان! هشداردهنده و صدازننده؛ و سوالی از ماجرایی سرخ. در این ماجرا، از پندار تا دیدار، از معنا تا صورت، از غیب تا ظاهر، از ناپیدا تا پیدا، همه در طیفی از رنگ‌های سرخ فرورفته‌اند، همه خون چکان‌اند، از شقایق تا گلنار، تشنگی افزون است و با فروافتادن سردار سرخ، زین بر رهوار سرخ واژگون می‌شود. گستر بیداد، بی زنهار و بی امان، برپیکر سرخ سردار غریب، اسب می‌دواند، اسب‌ها می‌تازند و سینه‌ای سرخ، بر شنزاری سرخ، در زیر سُم اسب‌های هراسان، سُم‌کوب می‌شود. دوباره؛ هان! ما را به سنگینی واقعه تذکر می‌دهد. سری بر دار سرخ می‌تابد همچون یاقوتی در بازاری سرخ، ما با چشمانی زخمی از خارهای سرخ از این کردار سرخ خون جگر مانده‌ایم، بر آن یار سرخ، باز می‌گرییم و باز ناگهان، گویی ماجرا از نو می‌آغازد: باز خون افتاد بر دیوار سرخ و....

در این شعر، شاعر با اتخاذ دیدگاه دوم شخص، با آوردن کلماتی همچون هان!، ما،‌ ماندیم، چشمانمان، می‌گرییم، خواننده را مخاطب قرار داده، در بطن متن و نص ماجرا می‌نشاند:

«در این دیدگاه، روای،‌ کسی یا خواننده را مخاطب قرار می‌دهد. در واقع نویسنده از خواننده می‌خواهد که جای شخصیت داستان را بگیرد، و در عین حال با روایت در تعامل قرار گیرد، بدیهی است که در این حالت گوینده از لحن خطابی استفاده می‌کند تا مخاطبش را در متن داستان قرار دهد و او را در جریان رویدادها و رابطه‌ها بگذارد.» (بی نیاز، ۱۳۸۸، ص ۸۶).

به این ترتیب نویسنده وقتی روایت خود را با غزل شروع می‌کند، برآنست تا روایت خشک و مستند یک حادثهٔ تاریخی را که رابطهٔ نزدیک‌تری با عقل و اندیشه دارد، با احساسات و قلب مخاطب پیوند بزند.

اینجاست که پای هنر به میان می‌آید و این می‌تواند از فرق‌های اساسی روایت داستانی و تاریخی باشد. چرا که اندیشهٔ اولیه یا همان ایده و تلنگر نخستین در جان هنرمند، امریست کاملاً حسی و درونی،‌ که ذهن و جان نویسنده را فراگرفته و به خود مشغول داشته، و نویسنده را مجبور کرده است روایت خود را با شعر شروع کند و با شعر ادامه دهد و با شعر به پایان برساند. درست به همین دلیل همین جا، مرز جدایی «حسینِ علی» از یک اثر تاریخی است.

در واقع مؤید که خود شاعریست توانا، با انتخاب شعر به عنوان یکی از ابزارهای روایتگری، تلاش کرده است روایت خود را از یک فرایند عقلانی محض که می‌توانست چگونگی ساختمان ارائهٔ تاریخی او را به جهان علم و گزارش واقعیت نزدیک کند، دور ساخته و به جهان هنر، که جهان احساسات و عواطف انسان‌هاست نزدیک کند.

بی دلیل نیست که با درنگ در همین غزل آغاز روایت، ابیاتی از فردوسی بزرگ در ذهن و جان خواننده طنین‌انداز می‌شود:

اگر تند بادی برآید زکنج / به خاک افکند نارسیده ترنج/ ستمکاره خوانیمش اَر دادگر / هنرمند دانیمش اَر بی هنر / اگر مرگ دادست بیداد چیست / ز داد این همه بانگ و فریاد چیست / از این راز جان تو آگاه نیست/ بدین پرده اندر تو را راه نیست/ همه تا درِ آز رفته فراز/ به کس بر نشد این درِ راز باز/.... (فردوسی، ۱۳۷۸، ص ۲۵۶).

به قول نادر ابراهیمی، فردوسی برای بسیاری از داستان‌های خود،‌ فصلی کوتاه آورده که می‌توان از آن به عنوان آغاز داستان نام برد و همین نشان می‌دهد که آغاز و گشایش داستان، علی‌الاصول از نظر داستان‌نویسان قدیم ما، دارای اهمیت بوده است. او این مهارت را همان براعت استهلالی می‌داند که در کتاب‌های صنایع ادبی ما وجود دارد. براعت که به معنای رسیدن به کمال و در گذشتن از همگان و برتری یافتن در دانش و ادب و کمال و جمال است و استهلال که به معنای دیدن ماه نو و یا آشکار شدن ماه نو می‌باشد، با هم به عنوان یک صنعت ادبی به کار می‌رود که در آن از آغاز کردن کلام به طرزی که کاملاً مناسب با مقصود باشد و خوش افتد، سخن می‌رود:

«براعت استهلال در بدیع آن است که سخن با برتری و برجستگی ویژه‌ای شروع شود. چنان که گیرا باشد و از همان آغاز، شنونده را برای مطالعهٔ کل مطلب، مشتاق و کنجکاو سازد.» (نوروزی، ۱۳۷۸، ص ۱۰۹).

نادر ابراهیمی براعت استهلال را به عنوان یک عنصر روایی، روایت‌های داستانی (هنرمندانه) اینگونه تعریف می‌کند:

«مؤثر، مقبول، جمیل و جذاب آغاز کردن، (یا شدن) داستان، آنگونه که این آغاز، در ارتباط یا در خدمت یک یا چند عنصر از عناصر پایه در داستان باشد و نیز در ارتباط با سازه‌های اصلی و ساختار داستان. (ابراهیمی، ۱۳۷۸، ص ۱۸).

به این ترتیب باید گفت فردوسی با حسی هنرمندانه، آغاز روایت خود را تصویری از توفان و درخت ترنج و به خاک افتادن ناخواستهٔ یک ترنج نارسیده، قرار می‌دهد و فکر و عواطف خواننده‌اش را درگیر مرگ، عادلانه و یا ظالمانه بودن مرگ، مفاهیمی از آز و تقدیر می‌کند و به راستی در ارائه سخن، خواننده را در پای تجربیاتی می‌نشاند که اشک در چشم می‌آورد و دلِ نازک از رستم به خشم می‌آید.

درست همان چیزی که پاینده از آن با عنوان گشودن رمان یاد می‌کند:

«گشودن رمان، یعنی آغاز کردن رمان، به شکلی که هم موجب تعلیق شود و هم نخستین نشانه‌ها از پیرنگی که متعاقباً تکوین می‌یابد را به صورت فشرده به دست دهد... اولین صحنه باید آن‌قدر گیرا و تأمل‌انگیز باشد که خواننده را به ورود به جهان خیالی رمان، همراهی با شخصیت‌ها و دنبال کردن رویدادهایش ترغیب بکند.» (پاینده، ۱۳۹۳، ص ۱۰).

نمونهٔ عینی دیگر برای چنین آغاز هنرمندانه‌ای، شاهکار مولاناست در آغاز مثنوی:

«اما آغاز بدیع و بی مانند مثنوی با تمثیل نی، که یادکردی عاشقانه از خدا، به صورتی لطیف و شاعرانه است، آن چنان سرشار از معنی و ذوق و حال است که به نظر آقای دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، مؤلف کتاب ارجمند «سرِ نی»؛ نی نامه [هیجده بیت آغاز مثنوی] خود هستهٔ اصلی مضمون تمام شش دفتر مثنوی را در بر دارد و تمام این شش دفتر تفسیر گونه‌ای بر همان ابیات است و در واقع تطویل همین نی نامه است و با رشته‌ای نامرئی، تمام دفاتر شش‌گانه، با همین نی نامه، پیوند پیدا می‌کند.» (یوسفی، ۱۳۶۹، ص ۲۰۰).

این همان کاریست که مؤید به عنوان نویسنده “حسینِ علی” با غزل سرخ، در صفحه اول کتاب انجام می‌دهد. او در عین پردازش یک اثر تاریخی، با بهره‌گیری از تکنیک‌های گشایش و آغاز روایت هنری و داستانی، به چگونگی و ساختمان ارائهٔ اثر می‌اندیشد و با استفاده از شعر، به روایت کاملاً عقلانی و تاریخی خود، رنگی از احساس و عاطفه می‌زند، و در همان قدم اول، مخاطب را به قلب صحنه می‌برد و او را در جریان تصاویر و خط سیر کلی اثر قرار می‌دهد. با ترسیم شهادت سردار سرخ بر شنزار سرخ؛ واژگونی زین رهوار سرخ و سرگردانی انسان در برابر گسترهٔ حادثه و گریستن سرخ بر آن سردار رشید و تکرار مسلسل این حادثه در زمین و حیات انسانی را فرا یاد می‌آورد تا بتواند طرح روایی خود را از طرح و پیرنگ تاریخ علمی و محض متمایز کند:

«مورخ هنری بر حضور پیرنگ و شخصیت در اثر خود و از این رهگذر حفظ جایگاه آن، در هنر روایت تأکید دارد. در مقابل، مورخ علمی، این ویژگی‌های روایت را تابع ملاحظه غیرشخصی و کلی نیروهای اقتصادی و اجتماعی می‌داند.» (روایت و ضد روایت، ۱۳۷۷، ص ۵۵).

پیرنگ میرصادقی می‌نویسد:

«پیرنگ وابستگی موجود میان حوادث داستان را به طور عقلانی تنظیم می‌کند.» (میرصادقی، ۱۳۶۷، ص ۱۵۲).

او پس از توضیحی مختصر به این سطر می‌رسد:

«از این نظر پیرنگ فقط ترتیب و توالی وقایع نیست، بلکه مجموعه سازمان یافته وقایع است.» (همان).

اینکه کدام واقعیت‌ها بررسی شوند و چگونه در کنار هم قرار گیرند، بی شک علیت و توالی زمانی را در بر خواهد داشت: (توالی زمانی اصل «وبعد» اغلب با اصل علیت «به همین خاطر» یا «بنابراین» ملازم است. نیم قرن پیش، فورستر، این دو اصل را به کار گرفت تا میان دو نوع روایت که آنها را به ترتیب “داستان” و “پیرنگ” نامید تمایز قایل شود. داستان نقل رخدادها به ترتیب زمانی است، پیرنگ نیز نقل رخدادهاست،‌ اما در اینجا بر اصل علیت تأکید می‌شود. «شاه مُرد و بعد ملکه مُرد» داستان است. اما شاه مرد و ملکه از مرگ او دق کرد، پیرنگ است. (ریمون کنان، ۱۳۸۷، ص ۳۰_۲۹).

پس، چگونگی بررسی واقعیت‌ها و چگونه در کنار هم قرار گرفتن‌شان، توالی زمانی و اصل علیت را مطرح می‌کند و این همان طرح و نقشهٔ راه نویسنده است. براهنی از پیرنگ با عنوان طرح و توطئه یاد می‌کند ومی‌گوید:

«اگر در عامل داستان، خواننده و نویسنده، هردو به دنبال این بودند که بعد چه شد؟ در عامل طرح و توطئه عنصر دیگری نیز بر این سؤال اضافه گردیده است وآن اینکه خواننده و نویسنده، از خود می‌پرسند، به چه دلیل بعد چنین و یا چنان اتفاقی افتاد؟» (براهنی، ۱۳۹۳، ص ۲۴۰).

تصریح براهنی بر، به چه دلیل، و این پرسش که به چه دلیل اتفاق بعدی پیش آمد؟ نکتهٔ مهمی است که در بحث حاضر نباید از آن غافل شد. او در ادامه، طرح و توطئه را ساختمان منطقی، فکری و سببی داستان می‌داند.

بی‌نیاز، پیرنگ را یک شبکه می‌داند:

«پلات شبکهٔ استدلالی، علت و معلولی، الگو و تنظیم‌کنندهٔ فراز و فرود داستان یعنی خط سیر رویدادهای اصلی و برخورد شخصیت‌ها با آنهاست.» (بی نیاز، ۱۳۸۸، ص ۱۹).

همچنانکه ملاحظه می‌شود پیرنگ را چه مجموعهٔ سازمان‌یافتهٔ وقایع بدانیم، چه نقل رویدادهایی بر اساس علیت در توالی زمان، و چه ساختمان منطقی و چه شبکهٔ استدلالی؛ نظم دادن به حوادث، و چینش مستدل و مدلل آنها، و توضیح مستقیم و غیرمستقیم علت و دلیل پیش آمدن واقعه‌ها در ذات پیرنگ نهفته است. بی شک نویسنده، از این چینش هدفی دارد و به دنبال آن است که خواننده را از نقطهٔ الف به نقطهٔ دال برساند. در واقع این پیرنگ است که با آوردن رخدادی خاص و یا دیالوگی خاص در بخشی معین از متن، داستان را در جهت رسیدن به هدفی اندیشیده شده، پیش می‌راند. آنگونه که با تغییر و دگرگونی این چینش و به هم خوردن نظم و جایگاه واقعه‌ها در متن، رسیدن به نقطهٔ دال غیر ممکن شود و هدف آسیب ببیند:

«هماهنگی و تسلسل رخدادها در پلات در راستای برآورده ساختن هدف خاصی صورت می‌گیرد با جابه‌جایی رویداد، و تغییر شکل هماهنگی آنها، زنجیرهٔ علت و معلولی متزلزل می‌شود و ساختار پلات به هدف غایی خود دست نمی‌یابد.» (بی نیاز، ۱۳۸۸، ص ۲۱).

چرا که بدون عزم هماهنگ‌کننده، چینش مستدل، و نظم و توالی اندیشیده شده، حوادث، واقعه ها، شخصیت‌ها ودیالوگ‌ها یکپارچگی و همبستگی و انسجام خود را از دست می‌دهند، و در جهان بی نظم دچار آشفتگی کامل می‌گردند، وبدون اینکه به هدف و مقصدی رهنمون باشند، در جهان سرگردانی به عبث می‌آیند و می‌روند. اینگونه است که براهنی پیرنگ را یک ظرفیت قدرت و تعالی فکری می‌داند که با تحمیل انظباطی منسجم بر حوادث و اعمال، آنها را در برابر روشنی معرفت بشری قرار می دهد و از بی معنایی، آشفتگی و انحراف معنا و ارسال پیام‌های نادرست بازشان می‌دارد:

«طرح و توطئه، نتیجهٔ عکس‌العمل قصه‌نویس در برابر آشفتگی است و نشانهٔ تسلط او بر حوادث است؛ و نیز نشانهٔ آن است که انسانی در حال برافراشتن طرحی تازه است و یا انسانی طرحی تازه برافراشته است در برابر آشفتگی وحشت‌انگیز زندگی.» (براهنی، ۱۳۹۳، ص ۲۴۸).

اینجاست که پای هنر به میان می‌آید و این می‌تواند از فرق‌های اساسی روایت داستانی و تاریخی باشد؛ چرا که هنر بازآفرینی، سامان دادن و نجات عناصر متن از آشفتگی و یله بودن به عبث است. اینجاست که کار م.موید به عنوان یک هنرمند و شاعر ارزش خود را بازمی‌یابد. او فکر اولیه یا همان ایده و تلنگر نخستینش را در برخورد با جلال و جمال عاشورا که به عنوان یک امر حسی و درونی، در جان هنرمندش، در گذر سال‌ها با مطالعهٔ تاریخ شکل گرفته است،‌ به کمک پیرنگ برآمده از ذات هنری‌اش چنان سامان می‌دهد تا بتواند خواننده ومخاطب را از لابیرنت نشانگان جدید و آینه‌های نشانگانی‌ای که با چینش ویژه‌ای از حوادث، وقایع و سندهای تاریخی ساخته است، عبور دهد؛ و او را با طرحی تازه و با پرچمی برافراشته از طرحی نو به تماشای ستیغ زیبایی و عظمت رنج بشری برساند. درست به همین دلیل همین جا مرز جدایی حسینِ علی از یک اثر تاریخی است. (البته به این فراز در بخش راوی و نویسنده بازمی‌گردیم.)

واضح است در یک اثر کامل ما با دو پیرنگ سروکار داریم، اولی پیرنگ کلی است که شامل آغاز، میانه و فرجام اثر می‌شود و به سامان دادن فصل‌ها و کل روایت می‌پردازد و دومی خرده پیرنگ‌هاست که کنش‌ها، دیالوگ‌ها، رخدادها و حوادث جزئی داخل فصل‌ها و فراز و فرود متن را شکل می‌دهد. برای پرهیز از اطناب، پیرنگ کلی اثر را می‌کاویم. نخست باید از فصل‌ها و سامان دادن آنها بگویم.

کل روایت از ۱۲۸ فصل تشکیل شده است. روایت، بعد از غزل سرخ، با فصل اول که نقش واقعی مقدمه را دارد و از تقابل زمین و آسمان و حرکت آسمانی انسان سخن می‌گوید، آغاز می‌شود. در فصل دوم از اساس نژادپرستی خوی اُموی که با عدالت علوی سر ناسازگاری داشت سخن می‌رود، با ریل‌گذاری حرکت وقایع در این دومحور، روایت از پیامبر تا امام حسین را در دایره‌ای بزرگ و دور؛ و از خلافت خلیفهٔ دوم تا پایان عمر کوتاه یزید معاویه را در دایره‌ای محدودتر و نزدیک؛ از آغاز پادشاهی یزید تا غروب روز دهم محرم سال ۶۱ هجری را، در نمایی درشت و نزدیکتر و گاهی در نمایی درشت‌تر از نزدیکترین فاصله در بر می‌گیرد. نویسنده با استفاده از زاویهٔ دید سوم شخص، با دور شدن از صحنه از فاصله‌ای دور به رخدادهای تاریخ می‌نگرد و با استفاده از جملات خبری: «تازی سوی آبگاه‌ها می‌راند و آبگاه‌ها رهنوردان ریگزاران بی آب را به خویش می‌خواند. بر آب‌ها انبوه می‌شدند و گرد می‌آمدند و از هر سو سخن می‌آوردند و آگاهی‌ها می‌گرفتند و می‌دادند....» (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۲۶۴). نقل قول مستقیم: «زن بود که نزد فرزند یا همسر یا برادر خویش می‌آمد و می‌گفت: «بیا برویم! آنها که می‌مانند کار را بسنده‌اند»... و مرد بود که نزد... و می‌گفت: «فردا سپاه شام فرا می‌رسد، از جنگ و ستیز تو را چه سودی خواهد بود؟ بیا برویم!» (همان، ص ۱۷۷). نقل قول غیرمستقیم: «او را دانایاندند که حسین خود به دیدار او رفته است.» (همان، ص ۱۳۳) و نقل قول غیرمستقیم آزاد: «آنگاه سلام و درود گفت و بنشست و چرایی آمدن خویش بنمود، امام نیکوخواه او از خداوند شد و او را بنواخت.» (همان). به توصیف، نقل و نمایش صحنه‌ها می‌پردازد. او با استفاده از فعل‌های ماضی، جملات غیرمستقیم، و غیرمستقیم آزاد، با اشارهٔ پنهان به فاصلهٔ زمانی خود از وقایع تاریخ، بر سرعت نقل می‌افزاید تا بتواند این فاصلهٔ زمانی پنجاه ساله را در حجم محدودی که دارد پوشش دهد. در اینکار از رفت و برگشت به گذشته و آینده سود می‌جوید:

او در فصل شش و فصل هفت، که هنوز در آغاز سخن است و دارد از دلایل جامعه‌شناختی و حتی معرفتی و ایدئولوژیک پیدایش عاشورا سخن می‌گوید، بارها در رفت به آینده و بازگشت به گذشته از پایان و چگونگی داستان سخن می‌راند. رفت به آینده: «در این تکاپوهای آشکار و نهان بود که سر بریده خواندن گرفت، سری از تن جدا، زبان رسا به کلام خدا گشود.» (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۳۵). بازگشت به گذشته: «و شیفتگی داستان‌ها دارد... عیسی مسیح چون از سرزمین کربلا می‌گذشت، آهوانی دید که می‌چرند. آهوان عیسی را گفتند: ما از سر شیفتگی به این خاک اینجا مانده‌ایم.» (همان، ص ۳۹).

نویسنده با محاسبه‌ای دقیق فاصلهٔ خود با ماجراها را نمابندی می‌کند. اینگونه که در گزارش حوادث و علل تاریخی که منجر به روز ناگزیر عاشورا می‌شوند، از یک فاصلهٔ دور و مسلط به صحنه و مکان‌های جغرافیا و زمان، به نقل می‌پردازد و بر سرعت حرکت روایت می‌افزاید، اما آنجا که پای شخصیت‌ها، چه شخصیت‌های منفی و چه مثبت داستان، و در کل پای قهرمان‌ها وضد قهرمان‌های روایت به میدان می‌آید، با دور شدن از نقل و توصیف صحنه، مخاطب را در فاصله‌ای نزدیک و نزدیک‌تر با آرایهٔ نماهایی درشت و درشت‌تر به تماشای ماجرا می‌برد و او را در عاطفه‌ای پر تپش با حیات و رنج پاک و مقدس قهرمان‌های روایت پیوند می‌زند. دلایل این ادعا در نگاه آماری به فصل‌ها و صفحات کتاب به خوبی پیداست: کتاب از ۶۰۳ صفحه تشکیل می‌شود؛ در میان این صفحات از ص ۱۴۲ تا ص ۱۹۳ فقط ۵۰ صفحه به شب آخر مسلم، تنهاییش در کوچه‌های کوفه، تشنگی و آب خواستنش از یک زن بیوه، زخمی شدن و تقابلش با نگاه‌های آزاردهندهٔ آشنایان دیروز و دشمنان حقیر امروز، تحمل برخوردهای پلشت ضد قهرمان‌ها در کاخ کوفه، اختصاص می‌دهد در این میان نویسنده گاهی چنان مخاطب را به قهرمان صحنه نزدیک می‌کند که مخاطب در نمایی بسته و درشت، لب‌های خونین و چاک‌خورده از زخم شمشیر مسلم را می‌بیند که آب داخل کاسه را به خون می‌کشد، مسلم در حلقه نگاه‌های چرکین کفتارهای پلیدی که او را در کاخ در میان گرفته‌اند، تشنه و زخمی از خوردن آب بازمی‌ماند، و آنان جانورانه و سخت آزاراننده طعنه می‌زنند. نویسنده از ص ۳۴۵ تا ۳۷۱، بیست و شش صفحه به شب عاشورا اختصاص می‌دهد. از ص ۳۷۲ تا ۵۱۰، ۲۲۸ صفحه به روز عاشورا می‌پردازد. از ص ۵۱۰ تا ۶۰۳ فقط در ۱۰۳ صفحه به تنهایی‌ها و شمشیرزدن‌ها، تیر خوردن‌ها، زخم برداشتن و چاک چاک شدن جسم حسین علی، آن سالار بی یاور، می‌پردازد. و در متنی آمیخته از واقعیت، عاطفه، احساس و شعر، خواننده را به تماشای حماسه‌ای می‌خواند که از ناسوت تا ملکوت فرا رفته است و تمام رنج‌دیدگان جهان را به دوست داشتن و گریستن، فرامی‌خواند.

همچنان که می‌بینیم کتابی که در ششصد صفحه دامنهٔ شصت سال از حوادث تاریخ را پوشش داده است، سیصد صفحه را تنها به دو روز اختصاص می‌دهد و نصف حجمش را به دامنهٔ زمانی پنجاه و نه ساله‌اش. همین به خوبی نشان می‌دهد که نویسنده با وقوف به تأثیر صحنه و تماشای از نزدیک در یک پلان‌بندیِ اندیشیده و حساب شده، امکانات بیانی خود را بین گزارش‌ها و سرعت حرکت بیان و نقل، و نمایش و بردن مخاطب به صحنه و کند کردن به موقع سرعت نقل، تقسیم کرده است. یکی از بهترین شاهدها آنجاست که نویسنده از اول کتاب که در بیان علت‌ها و چراهای تاریخی و شخصیت‌های مؤثر در عاشورا با زاویهٔ دید سوم شخص از فاصله‌ای به نسبت دور وقایع را بازمی‌گوید وشخصیت‌ها را معرفی می‌کند، ناگهان فصلی می‌آغازد در کمتر از نیم صفحه، نویسنده کنار می‌رود، صحنه گشوده می‌شود، و مخاطب کنیزی را می‌بیند که دسته گلی به حسین هدیه می‌دهد و آزادی خود را هدیه می‌گیرد، آزادی در برابر یک دسته گل.

یکی از موارد قابل درنگ پیرنگ در طراحی فصل‌ها، محتوای فصل‌ها وحجم سطرهای فصل‌هاست. فصل‌هایی که فقط از سه سطر تشکیل شده است. (ص ۱۰۵، فصل ۱۹). فصلی از پنج سطر (ص ۴۳۵، فصل ۹۳). فصلی که از هفت سطر تشکیل شده است. (ص ۷۲، فصل ۱۵). تا فصل‌های به مناسبت بلند و کوتاه، این درحالیست که هیچکدام از شعرهای فراوان مدرن و کلاسیک استفاده شده در متن که در لابه‌لای بندها و مطالب نیستند و خود در صفحاتی مستقل، از آغاز و پایانی مستقل برخوردارند، با اینکه در نگاه اول، به نظر می‌رسد که می‌توانستند از عنوان فصل برخوردار باشند، بدون عنوان فصل در بین فصول قرار گرفته‌اند. بدین ترتیب نویسنده یک‌بار دیگر دقت خود در پیرنگ و چینش مطالب را به رخ خوانندهٔ فرهیخته می‌کشد و موفق می‌شود به مخاطب این پیام را ارسال کند که این یک جمله‌ای که از دل تاریخ برگزیده و برایت بیرون کشیده‌ام خود به اندازهٔ یک فصل از همین کتاب اهمیت دارد و کفایت می‌کند، دریاب و بیاندیش. همچنین او با فصل‌بندی نکردن شعرها، به نظر می‌رسد به طور غیرمستقیم با دانشی روانشناسانه با مرزبندی مطالب خود بین شعر و تاریخ علمی، بر متقن بودن سندیت سخنانش تاکیدی مضاعف کرده است. (لطفا در بحث راوی‌ها و نویسندهٔ پنهان این فراز را به خاطر بیاورید.)

از فصل بیستم، عاشورا شروع می‌شود، معاویه مرده است و حسین از پذیرش بیعت سر باز می‌زند، و این آغاز آشفتگی است. اما مؤید با رفتن به آینده، درفصل ۱۸ به گزارش خطبهٔ زینب، درشام پرداخته است، و در فصل ۱۹ که سه سطر بیشتر نیست، و آن هم در واقع یک سطر است، از زبان پیامبر آورده است:

«همانا از کشتن حسین در دل‌های مومنان داغی است که هرگز سرد نمی‌شود.»

اینگونه نویسنده با گسستن خط سیر افقی حوادث، و به هم ریختن زمان در اجرای روایت، سخن را از بحران‌های گوناگون و ملتهب عبور می‌دهد و سرانجام با شهادت امام حسین گره سخن گشوده می‌شود و آرامش جای آشفتگی را می‌گیرد وپریشانی و بی سامانی به سامان و نظام می‌رسد و خوانندهٔ آشنا به موضوع، از دریافت منظری نو و حس و تماشایی تازه از عاشورا، با قلبی داغ و شعله‌ور از شهادت حسین به خواندن مکرر حوادث برمی‌گردد.

راوی و نویسندهٔ پنهان

همچنانکه لینت ولت می‌گوید کنش روایی بوسیلهٔ یک وجه روایی ناشناس که در ماجرای بازگویی شونده مشارکتی ندارد، و یا دارد و یکی از آدم‌های ناظر و یا کنشگر ماجرا بوده، روایت می شود. (لینت ولت، ۱۳۹۰، ص ۱۴ و ۱۵). در هر حالت، راوی صورتی خلق شده است که به کلیت اثر ادبی تعلق دارد و هرگز نمی‌تواند نویسندهٔ ملموس و یا حتی پنهان باشد. (همان). راوی در واقع صدایی است که کلام نویسنده را در گوش مخاطب زمزمه می‌کند.

مؤید از آنجایی که یک ماجرای تاریخی را روایت می‌کند، از هر دو نوع راوی سود می‌جوید، راوی‌های او گاهی شخصیت‌هایی هستند که در کنش واقعه حضور و نقش دارند، چرا که تاریخ با گواهی و بازگویی آنها حادثه را ثبت کرده است.

گاهی حکایت حوادث را به صدای راوی‌ای می‌سپارد که در صفحات حسینِ علی می‌زیَد و با گشودن کتاب به صدا درمی‌آید و با بستن کتاب خاموش می‌شود. درست همین جا یکی از نقاط قوت روایت شکل می‌گیرد، همین استفاده از راوی‌هایی که در کنش حضور دارند و راوی حاضر در سرتاسر کتاب، امکان می‌دهد تا نویسنده با اتخاذ زاویه دیدهای گوناگون بتواند ماجرا را از چندین منظر نمایش بدهد، و با تنوع در بیان و نگاه، در عین حال که تمامی ابعاد واقعه را به خواننده نشان می‌دهد، مخاطب را از ملالت و خستگی بازدارد.

در کل راوی از زاویهٔ دید سوم شخص و دانای کل محدود استفاده می‌کند در این زاویهٔ دید که بیرونی نیز نامیده می‌شود، اعمال و خصوصیات شخصیت‌ها و چگونگی ماجراها از بیرون داستان تشریح می‌شود. راوی فردیست که در داستان هیچ‌گونه نقشی ندارد و فقط داستان را باز می‌گوید. (میر صادقی، ۱۳۶۷، ص ۲۴۱). مؤید در این دیدگاه از آنجا که دانای کل محدود است، هیچ‌گاه وارد افکار و ذهنیات شخصیت‌ها چه قهرمانان و چه ضد قهرمانان، نمی‌شود؛ اما از آنجا که اِشرافی والا بر تاریخ آن شصت سال دارد، با رفت و برگشت به گذشته و آینده و درنگ در آنها و زمان روی دادن واقعهٔ مورد روایت، تلاش می‌کند تمام ابعاد تاریخ را و چرایی‌های حادثه را برای مخاطب روشن کند:

«درسال پنجاه و شش، معاویه آشکارا از مردم بخواست تا بر جانشینی پسرش، یزید دست پذیرش دهند و پیمان نهند. اورا در بارگاهی سرخ نشاند، مردم می‌آمدند، نخست به معاویه درود می‌گفتند، آنگاه سوی یزید می‌شدند....» (مؤید، ۱۳۹۰، ص ۶۹).

و همچنین به عنوان یک راوی دخیل_ راوی هنگام روایت کردن داستان، دربارهٔ خصوصیات درونی و دربارهٔ اشخاص و اعمال آنها به دخالت و اظهار نظر می‌پردازد. (محمدی فشارکی، ۱۳۹۷، ص ۱۰۹)_دربارهٔ شخصیت‌ها و تحلیل حوادث، اظهار نظر می‌کند:

«اینک چگونه می‌شود کسی که کمی دارد، خلیفه بشود؟ و یزید امیه زادگان، این هم نبود. نماد کاستی بود. هر چه بود کمی بود و کاستی بود، هرچه بود داشت، نبود بود و زیان. و خلیفهٔ به درستی، حسین_ درود خداوند بر او_ که هستی کامل و کمال هستی بود، چگونه می‌شد به بیعت با کمال نیستی و نیستی کامل تن دهد.» (همان، ص ۴۷).

قضاوت‌هایی اینچنین فراوان در سرتاسر کتاب در میان ماجراها و تحلیل‌ها پراکنده است: «چون ابزار نبردشان نبود آن را به وام می‌ستاندند و جان گرگ مایه‌شان را به نبرد روشنای چشم آسمان می‌راندند... چرا با روشنایی می‌جنگیدند؟... در جان خویش به تاریکی خو گرفته بودند! یا نه، کیش تاریکی داشتند... بی گمان اینان بر کیش و آیین خدایی نبودند بی گمان. (همان، ص ۵۵۲). او از دیدگاه سوم شخص، با جملات نقل قول غیرمستقیم آزاد روایت را پیش می‌برد:

«در پگاه زود همین شب بود که اندک خوابش ربود و بیدار گشت و یاران را فرمود، در خواب سگانی درنده دید، که بر او یورش آوردند و گوشت تنش به دندان برکندند....» (همان، ص ۲۶۱).

خواهر از شنیدن این خواب گریستن می‌آغازد. مؤید راوی را در پشت راوی تاریخی پنهان می‌کند و ماجرا با گزارش راوی تاریخی که خود شاهد ماجرا بوده است ادامه می‌یابد:

«علی حسین گفت: حسین گفت: خواهرکم از خدا بترس و از او آرام دلی بخواه....» (همان، ص ۲۶۲).

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین