روایت ایرانی شماره دهم

تنیظیمات

 

فصلنامه روایت ایرانی

سال سوم، شماره دهم

صاحب امتیاز: نشر صاد

رئیس شورای سیاست‌گذاری: محسن مؤمنی شریف

سردبیر: میرشمس‌الدین فلاح هاشمی

ویراستار: صائب هاشم‌پور

مدیرهنری و طراح گرافیک: حسین کریم‌زاده

«ایرانیان خود نخستین کسانی بودند که بر این مطلب آگاهی داشتند و به این خاطر عظمت تاریخی و دینی را از دستبرد و فراموشی مصون نگاه داشتند. از این رو جای شگفتی نیست که اینان از حیث سنن حماسی چنان نیرومند باشند. روزگاران باشکوه عظمت دیرین که نشیب‌های باورنکردنی به دنبال داشت و طبیعتی که به شگفتی‌ها گرایش داشت، کافی بود که شعر حماسی را پدید آورد. به زودی نغمه‌های عامیانه به سنن باستانی جان تازه دمید و در حالی که عناصر داستانی آن اندک اندک دگرگون می‌شد، دهن به دهن می‌گشت و سینه به سینه منتقل می‌گردید تا روزی که یک شاعر داهی [حکیم فردوسی] پدید آمد و این عناصر و اعضای پراکنده را در کالبدی واحد گرد آورد.»

منبع: فردوسی و حماسه ملی، هانری ماسه، ترجمه مهدی روشن‌ضمیر، نشر مصدق، چاپ اول ۱۴۰۳، ص ۲۳

سخن نخست

وَ لِکلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّک بِغافِلٍ عَمَّا یعْمَلُونَ

و همگان به سبب آنچه کرده‌اند مراتبی دارند و پروردگار تو از آنچه می‌کنند غافل نیست.

سوره مبارکه انعام، آیه شریفه ۱۳۲

به نام خداوند جان و خرد 

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

قهرمانان؛ مشعل‌داران حیات تمدنی هر کشورند. آن‌ها در گردنه‌های صعب، مردم را رهنمون می‌شوند و به یُمن نگاه مهربانانه خداوند منّان، محافظ مردم‌اند.

قهرمان واقعی کسی است که چون مسیر حرکت رو به جلوی ملتی با خدشه‌ها و چالش‌ها و موانعی روبه‌رو شد به فکر چاره می‌افتد و با مشکلات سرپنچه نرم می‌کند و آن‌ها را از پیش پای مردمش می‌زداید. اینان چون قوی‌تر عمل کنند کاری سترگ رفع می‌گردد. این قهرمانان به مرور در اذهان ملت‌ها می‌مانند و تبدیل به اسطوره‌های باورپذیر می‌شوند. اسطوره‌هایی که رفتارشان قابل درک و قابل فهم است و می‌توانند الگوهای معتبری شوند برای فرزندان هر سرزمینی.

در گذشته، موانع و بلایا و گرفتاری‌های مردم از جنس طبیعت و ملموس‌تر بود. بنابراین توقع مردم از قهرمانان هم روشن بود. لیک پس از ترقّی بشر در علم و زندگی و پیدایش موانع و مشکلات نو و جدید، جنس قهرمانان نیز تغییر کرد. دیگر قهرمان به کسی گفته نمی‌شد که زورِ بازوی قوی داشته باشد و سینه‌ای ستبر که از پس لشکری برآید. قهرمانان ادوار بعد، گاه به ظاهر ضعیف‌الجثه می‌توانند باشند اما باهوش و زیرک و توانمند در برون‌رفت گرفتاری‌های بزرگ ملی و بین‌المللی‌اند که سبب نجات جامعه‌ای بزرگ می‌شوند. دیگر ظاهر و نشانه‌های ظاهری به کنار می‌رود و انسان قهرمان کسی می‌شود که در بین مردم زندگی عادی خودش را دارد اما در بزنگاه‌های مهم؛ رفتارهای منحصر به فردش که حاصل هوش اجتماعی و بینش الهی بالای اوست خود را نمایان می‌سازد.

وظیفه نگارندگان و نویسندگان و قلم‌داران هر سرزمینی نیز، نگارش و به تصویر کشیدن همین رفتارها و کنش‌هاست تا ضمن ارج‌گذاری رفتار قهرمانانه آن قهرمان، در حافظه تاریخی مردم خویش خوش بنشیند و آن رفتار، در قوالب هنری و ادبی و مردمی برای فرزندانشان روایت شود تا آن نوباوگان آتیه‌دار، بدان سو به تحسین تربیت شوند.

چو فرزند را باشد آئین و فَر

گرامی به دل بر، چه ماده چه نر۱

سرزمین مانا و جاوید ایران عزیز را بسی قهرمان بود و هست و خواهد بود که این مُلک را همواره نظر رأفت و رحمت خدای عزّ و جلّ بوده است و ان‌شاءالله خواهد بود.

خداوند رحمان، به مردان و زنان ایران توفیق دهد تا فرزندانی آورند مزیّن به خِرَد و ادب تا همیشه این مُلک، چون گذشته؛ در علم و ادب و پارسایی بدرخشد.

مرد ادب را خِرَد فزاید و حکمت

مرد خِرَد را ادب فزاید و ایمان۲

قصه های کهن و ادبیات داستانی امروز (با تلخیص)

در گفت‌وگو با دکتر احمد تمیم‌داری

بحث درباره ادبیات سنتی کلاسیک و تأثیر آن بر داستان‌نویسی مدرن ایرانی بسیار است. نویسندگان فرنگ، از همان آغاز راه که شروع به نوشتن رمان مدرن کردند و داستان‌نویسی‌شان از شکل ساده گذشته فاصله گرفت سود جستن از گنجینه قصه‌های کهن را آغاز کردند. در داستان‌نویسی ما وضع بدین‌گونه نبود و بدین‌گونه نیز نیست؛ چراکه داستان‌نویسان به آن اندازه که باید و به آن حد که شاید به این گنجینه عظیم عنایت نکرده‌اند. تک‌وتوک داستان‌نویسانی هستند در ایران که به مواد ناب این معدن دست یافته‌اند و همان‌ها هستند که پاداش این پاسداری را از طریق استقبال از آثارشان و توفیق فراوان داستان‌هایشان گرفته‌اند. پس بحث دربارهٔ آثار کهن ایران بی‌دلیل نیست. مطلب زیر را جناب تمیم‌داری آدرس دادند. وقتی از موضوع مبحث مطلع شدند ما را ارجاع دادند به منبعی که در پایان مطلب ذکر شده و البته ما متن مورد نظر را تلخیص کردیم به خاطر محدودیتی که در فصلنامه داریم.

شما در جایی اشاره کرده‌اید که ریشهٔ اغلب داستان‌های کهن، مذهبی است. داستان‌های اسطوره‌ای را چگونه می‌شود با داستان‌های مذهبی ارتباط داد؟

قهرمان‌های داستان‌های اسطوره‌ای غالباً شخصیت‌های مذهبی هستند، حالا مستقیم یا غیرمستقیم. مثلاً در کتاب اوستا می‌بینیم که چندین شخصیت اسطوره‌ای یا اساساً کسانی که از آنها داستان ساخته شده مذهبی هستند؛ مثلاً جمشید که یک شاه‌پیغمبر است؛ و یا گشتاسب، اسفندیار، جاماسب، زریر که یا مذهبی‌اند یا پیشوای مذهبی؛ مثل حضرت سلیمان که یک شاه‌پیغمبر است؛ یعنی این‌ها هم مقام فرمانروایی دارند و هم مذهبی؛ علاوه براین در داستان‌های «شاهنامه»، خود رستم مذهبی است و اخلاق دینی و یزدان‌پرستی و یزدان‌شناسی دارد.

هیچ‌وقت یک فلسفه ماتریالیستی در دوره‌های کهن پیدا نمی‌کنید و یکی از افتخارات بزرگ ایرانیان این است که هیچگاه در طول تاریخ بت‌پرست نبوده‌اند. اساساً تاریخ قدیمی بشر مذهبی است. حتی [در آرای] اگوست کنت و فروید می‌خوانیم که اول دوره‌های شرک و چندگانه‌پرستی بوده و بعد اندیشهٔ یکتاپرستی آمده است. به عبارت دیگر، تاریخ زندگی بشر را به سه دوره میتولوژیک، مذهبی و علمی تقسیم کرده‌اند. این تجربه‌ها و تعمیم کامل نیست و ما این تقسیم‌بندی‌ها را نمی‌توانیم بپذیریم. اگر تکنولوژی غرب را می‌پذیریم برای این است که در تکنولوژی یک رابطه معیّن فیزیکی و ریاضی وجود دارد، ولی متأسفانه در این نوع تحلیل‌ها روابط ریاضی و فیزیکی و تجربه‌های علمی حاکم نیست. این‌ها تقسیم‌بندی‌هایی است که متفکران بر اساس تئوری‌های فکری خودشان بیان کرده‌اند؛ اما اگر ما به یک تفکر دینی و اسلامی معتقد باشیم می‌بینیم نخستین کسانی که روی زمین آمدند، یا پیغمبر بودند یا به نوعی اندیشه مذهبی داشتند. در داستان پیدایش آدم، بعضی‌ها معتقدند که آدم خودش پیغمبر بوده است حداقل برای خانواده خودش حتی در کتاب راز بزرگ نوشته موریس مترلینگ آمده است که بعضی از باستان‌شناسان لوحه‌هایی متعلق به اعصار قدیم پیدا کرده‌اند که مربوط به چندین هزار سال پیش است که روی آن لوحه‌ها سرودهای مذهبی و یکتاپرستی نوشته شده است. در واقع در این قضیه عقاید مخالف هم وجود دارد. بعضی از فیلسوفان معاصر ما نوشته‌اند که اگر در قدیم به بعضی از عناصر مادّی هم توجه می‌شده منظورشان نفی یزدان‌پرستی نبوده است. از این جهت به نظر من ریشه داستان‌های قدیم، به‌خصوص داستان‌های کوتاه در کتاب‌های مذهبی است؛ در تورات و انجیل و خود قرآن که مهم‌ترین منبع است. بعد هم کسانی که داستان‌های کوتاه گفته‌اند (مثلاً سعدی در گلستان و مولوی در مثنوی) همه از قرآن تأثیر گرفته‌اند؛ یعنی علت اینکه کتابشان با جامعه درگیر می‌شده این است که داستان‌های کوتاه گوناگونی می‌آورده‌اند از مسائل مختلف زندگی مردم؛ و مردم خودشان در ماجراهای داستان‌ها شریک می‌شدند یا سرنوشت خودشان را در آن داستان‌ها می‌دیدند.

امّا ما در طبقه‌بندی فلاسفه، اول جهان اسطوره‌ای را می‌بینیم، بعد اندیشه دینی را؛ مثلاً فلاسفه غربی اعتقاد دارند که ریشه داستان‌های مذهبی، اسطوره بوده است. چطور ما می‌توانیم تفاوت این دو را دریابیم؟

تقسیم‌بندی‌ها مربوط به تقسیم‌بندی متفکرین اروپایی است. مثلاً اسطوره را مردم می‌سازند. وقتی مردم نمی‌توانند مشکلات خودشان را حل کنند سعی می‌کنند با ساختن عناصر اسطوره‌ای ضعف‌های خودشان را بپوشانند. در داستان‌های رستم می‌خوانیم که گرز او هفتاد من بوده است یا هنگام راه رفتن پایش در زمین فرو می‌رفته است. این‌ها واقعی نیست ولی مردم برای اینکه خودشان را در تجزیه و تحلیل راحت کنند همه قهرمان‌ها را در وجود رستم جمع کرده‌اند یا همه گرزها را در گرز رستم. این کاری است که ذهن جامعه انجام می‌دهد ولی این با مذهبی بودن این شخصیت‌ها منافات ندارد. یک بیتی مولانا دارد که می‌گوید:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

این در حقیقت تلفیق رستم دستان و شیر خدا یعنی علی (ع) است. شیر خدا یعنی اسدالله، غالب لقبی است که بنا بر روایات ما خداوند برای امیرالمؤمنین فرستاد و مولوی آمد و این دو لقب را با هم جمع کرد. هم شیر خدا می‌خواهد و هم رستم دستان. در مورد همین شخصیت‌های دینی می‌بینید که بعد از مدتی، با توجه به اینکه اسلام از جوان‌ترین ادیان است و تاریخ نسبتاً کوتاهی دارد، در همین مدت کوتاه مردم اسطوره‌هایی برای پیشوایان دینی‌شان درست کرده‌اند؛ یعنی اسطوره‌سازی در دست مردم است. هیچ‌وقت دانشمندان قادر نیستند اسطوره بسازند. ما باید اسطوره‌ها را به‌دقت مطالعه کنیم. مطالعه اسطوره‌ها احوال یک قوم یا یک جامعه را نشان می‌دهد. اسطوره نشان می‌دهد که ساختار روانی مردم چگونه بوده است. چه کمبودها و چه مشکلاتی داشته و با چه محرومیت‌هایی رو در رو بوده‌اند. متأسفانه در کشور ما مطالعات فرهنگ عامه بسیار ضعیف است. یعنی عده‌ای از علماء مردم را قابل مطالعه نمی‌دانند و می‌گویند که مردم عوام هستند و سواد ندارند یا اینکه یک فرهنگ اهریمنی دارند. یکی از اندیشمندان می‌گفت: مردم فرهنگ اهریمنی و عقب‌افتاده دارند. اما این‌طور نیست، ما باید بدانیم که این اسطوره‌ها چرا پیدا شده‌اند و منشأ آنها چیست؟ اسطوره‌های جوامع مختلف با هم یکسان نیستند به همین دلیل معلوم می‌شود که بر اثر شرایط مختلفی پیدا شده‌اند. البته همهٔ داستان‌های ما اسطورهٔ محض نیستند. بخشی از داستان‌های ما بیشتر حماسی و اسطوره‌ای هستند. البته در داستان‌های عشقی و ادبیات رمانتیک و ادبیات غنایی ما شخصیت‌های اسطوره‌ای داریم. مثلاً مجنون. به نظر من مجنون در حفظ ناموس و حیثیت عشق همان مقدار مصیبت‌دیده که رستم در داستان از ایران! یعنی همان مجاهدت‌هایی که رستم در راه سرفرازی و سربلند کردن ملت خود به خرج داده، مجنون نیز در بلندکردن آوازه عشق انجام داده است. منتها ما باید بتوانیم میان اینها یک ارتباط ایجاد کنیم. ما حماسه‌های عرفانی هم داریم. در عرفان هم می‌شود حماسه پیدا کرد. محمد جلال‌الدین مولوی یک شخصیت عرفانی است و با این همه مقدار زیادی هم جنبه اسطوره‌ای پیدا کرده است. شمس تبریزی همان اهمیت اسطوره‌ای را در عالم عرفان دارد که رستم در حماسه‌های جنگی.

همین‌طور شخصیت‌های عرفانی که جنبه اسطوره‌ای پیدا کرده‌اند؛ مثل منصور حلاج، بایزید و جنید در داستان‌های عطار.

یک مسئله‌ای گفتید در باب داستان‌های مذهبی و ارتباطشان با اسطوره. در این رابطه مسئله‌ای را که در خود «قرآن» آمده است، عرض می‌کنم. در «قرآن» آیه‌ای داریم که می‌گوید «وَ قالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلی عَلَیْهِ بُکْرَة وَ أَصِیلاً۳» مخالفان می‌گویند این کتاب همان اسطوره‌های پیشین است و گروهی می‌آیند برای این پیغمبر صبح‌های زود و عصرها املا می‌کنند و او می‌نویسد. ولی تا آنجا که ما اطلاع داریم شخصیت‌پردازی در قرآن اسطوره‌ای نیست. یک سلسله مسائل روشن درباره پیغمبر در «قرآن» آمده است. می‌گوید: «قُل انا بشر مثلکم یوحی الی....۴» پیغمبر دارد یک جنبه مثلیّت با انسان درست می‌کند چرا؟ برای اینکه «قرآن» می‌خواهد شخصیتی را معرفی کند که مردم از او پیروی کنند. اگر یک شخصیت قابل پیروی باشد، باید مشترکاتی با مردم داشته باشد. گاهی پیغمبر آن قدر در بین مردم عادی زندگی می‌کرد که می‌گفتند «این پیغمبر کیست که غذا می‌خورد، در بازار راه می‌رود و همسر انتخاب می‌کند؟!» توقع نداشتند که پیغمبر این‌قدر عادی در میانشان زندگی کند.

در «قرآن» تا آنجا که من می‌دانم شخصیت‌پردازی اسطوره‌ای نداریم. در میان شخصیت‌های قرآنی، بیشتر مسئلهٔ عبرت مطرح است و این قضیه مرتب تکرار می‌شود. از جهتی شاید «قرآن» مخالف اسطوره هم باشد. اساساً ادیان الهی اسطوره‌ها را به واقعیت اصلی بر می‌گردانند؛ اسطوره‌هایی که براثر محرومیت‌ها ساخته شده‌اند. اما درعین‌حال یک ملت وقتی می‌تواند ملت باشد که تاریخ داشته باشد، گذشته داشته باشد، شخصیت‌های پهلوانی و قهرمانی و عشقی داشته باشد؛ در این صورت می‌شود یک ملت و فرق دارد با یک قوم جدید که حالا باید سال‌ها بگذرد تا برای خودش هویتی پیدا کند. به‌هرحال، سخنم این بود که مردم در هر صورت از شخصیت‌های مذهبی‌شان اسطوره می‌سازند چه ما بخواهیم و چه نخواهیم. یک جریان سیال فرهنگی و فکری و مذهبی در جامعه هست که مردم بر طبق خواسته‌های قلبی خودشان یا کمبودها و محرومیت‌هایشان، از شخصیت‌ها برای خودشان اسطوره می‌سازند.

وقتی ما صحبت از ادبیات کهن می‌کنیم و ارتباطش را با داستان بررسی می‌کنیم، ناخودآگاه در ذهنمان می‌آید که واژه «داستان» در روزگاران کهن به چه شکل بوده و ریشه‌اش چیست؟

تا آنجا که در نظرم است کلمهٔ «داستان» در زبان پهلوی «داستان» یا «دادستان»، یعنی محل گرفتن داد و ایجاد عدالت بوده است. چون اساساً وقتی که مردم یا ادیبان و داستان‌نویسان می‌خواستند داستانی بنویسند طبعاً یک فردی در ذهنشان بوده که به او ستمی واقع شده و نتوانسته است با آن مبارزه کند ناچار، به‌صورت یک عقده درآمده و این عقده به‌صورت یک داستان مطرح شده است و نویسنده سعی کرده تا تمام کسانی را که به او یا به ملت او ظلم کرده‌اند در داستانش بکشد و به مجازات برساند در واقع آنچه را در دنیای واقعی نتوانسته است اجرا کند در دنیای ذهن و نوشته‌اش اجرا کرده است به همین دلیل در زبان عربی هم کلمه «قصه» را به کار برده‌اند کلمهٔ «قصه» هم بی‌ارتباط با کلمهٔ «قصاص» نیست. البته یکی دیگر از معانی «قصه» کوتاه‌کردن و مختصر کردن است؛ ولی بی‌ارتباط با هم نیستند. نویسندگان واقعی، وجدان بیدار و حساس مردم‌اند.

علت کشش مردم در جوامع مختلف به داستان چیست؟

اساساً داستان یک جریان انحرافی در جامعه است که به صورت داستان درمی‌آید یا اگر انحرافی هم نباشد، خارق‌العاده است یعنی به اصطلاح خروج از هنجار است یا به اصطلاح علمای معانی _ بیانی ما مثل تفتازانی، سکاکی، خطیب و غیره «خروج کلام از مقتضای ظاهر» دور شدن از عادات مألوف و مأنوس. اگر این دور شدن از عادات نباشد اصلاً ادبیات نیست. علت اینکه مردم به داستان توجه کرده‌اند این است که وقایع خاصی را در داستان‌ها می‌بینند؛ چیزی که خلاف انتظارشان است. داستان وقتی برای ما جالب است که ما ندانیم بعد چه می‌شود ندانیم سرگذشت شخصیت‌ها به کجا می‌انجامد؛ چون افراد داستان علیه هم توطئه می‌کنند، برای هم نقشه می‌کشند؛ بدون اینکه از نقشه‌های هم خبر داشته باشند؛ بنابراین وقتی خواننده داستان را می‌خواند، نمی‌تواند حدس بزند که «بعد چه می‌شود». اگر بتواند حدس بزند، داستان یک مقداری رنگ می‌بازد. چرا حیوانات داستان ندارند؟ برای اینکه زندگی‌شان خیلی عادی و طبیعی می‌گذرد. زنبور عسل وقتی به دنیا می‌آید، معلوم است که در آخر یک زنبور عسل ده می‌شود و بعد می‌میرد. به قول مولانا:

یادداشت‌ها

فردوسی

رودکی

سوره مبارکه فرقان، آیه شریفه ۵

سوره مبارکه کهف، آیه مبارکه ۱۱۰

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین