کفیل

تنیظیمات

کفیل

زندگی حضرت ابوالفضل (ع) در آینه روایت‌های کوتاه

نویسنده: ناهید حسن‌پور

نشر صاد

تقدیم به:

مادر ماه

پدر کفیل

برادرِ حسین

فرزندشان سیّدعلی

سردارِ زینب، حاج‌قاسم عزیز و

عبدِ خدا، شهید امید اکبری.

جان کلام:

راز شفاعت فاطمه (س)،

در پس چشم‌های امیرالمؤمنین (ع) است؛

وقتی‌که بر دست‌های عباس (ع) بوسه می‌زد.

به‌جای مقدّمه

کفیل، از مردی می‌گوید که افسانه نیست؛ لاف نیست که بگویم پدرش علی (ع) نام داشت و بردن همین نام، کافی است تا بدانیم او از نسل کیست. کفیل، از پهلوانی می‌گوید که پهلوانان عالم، به نام او اقتدا می‌کنند و شهدا به حالش غبطه می‌خورند. کفیل، از غیرت مجسم می‌گوید؛ از قامت فتوت، از چشم‌هایی که آب را شرمندهٔ نجابت خود کرد و از قهرمان نهر علقمه؛ عباس‌بن‌علی (ع). کفیل، از برادر زینب (س) می‌گوید و از برادر حسین (ع)؛ عَلَم‌دار بزرگ ولیّ‌عصر، یکّه‌امیر سپه کرب‌وبلا، حیدر حیدر.

کفیل افسانه نیست. گوشه‌هایی از زندگی جوانمردی است که مثل یک عَلَم، هیچ‌وقت بر زمین نماند و مانند پدرش، اسدالله‌الغالب خواندش تا حیدری دیگر در میدان تکرار شود و بعد هم حیدرها. در حدّ بضاعت حقیر، این چند صفحه را بپذیرید. باشد که روزی امام غایب (عج)، حاضر شود و برایمان بگوید که عباس (ع) کیست. به امید آن روز!

اللّهمّ‌عجّل‌لولیک‌الفرج

ناهید حسن‌پور

بهار ۱۴۰۰

۱

مسافر بود. خواب عجیبی دید. معبّران گفتند:

«دختردار می‌شوی. فرزندت بزرگ می‌شود و یکی از بزرگان عرب، با او ازدواج می‌کند. از آن وصلت، تو عزیز و بزرگ می‌شوی.»

از سفر که برگشت، فرزندش به دنیا آمد. نامش را فاطمه گذاشتند.

۲

امیرالمؤمنین (ع) به برادرش گفت:

«از طایفه‌های مشهور عرب که شجاع باشند و باشهامت؛ خانواده‌ای را می‌شناسی؟ می‌خواهم ازدواج کنم.»

عقیل، استاد علم نسب‌شناسی بود. خانواده‌های عرب را خوب می‌شناخت، حتّی بهتر از خودشان. بهترین آن‌ها را به برادرش معرّفی کرد.

۳

همهٔ کارها را سپرده بود به برادرش. عقیل رفت پیش حزام و فاطمه را برای علی (ع) خواستگاری کرد.

_ امیرالمؤمنین (ع) شایستهٔ یک زن بادیه‌نشین با فرهنگی مثل ما نیست!

_ برادرم علی (ع) از هرآنچه که تو می‌گویی، خبر دارد. او، انتخابش فاطمه است.

۴

فرصتی خواست برای مشورت و فکرکردن با همسر و دخترش. پدر فاطمه گفته بود:

«مادرها، بیشتر و بهتر دخترهایشان را می‌شناسند.»

۵

باغ سرسبز و پردرختی بود. خودم را آنجا دیدم. آب‌های روان جاری بود و میوه‌های فراوان، بر سر درخت‌ها. ماه و ستاره‌ها در آسمان می‌درخشیدند. چشم به آن‌ها دوخته بودم. به یاد خدا بودم و عظمت خلقتش؛ چطور آسمان بدون ستون قرار گرفته و... غرق در افکار خودم بودم که ماه به روی زمین فرود آمد و در دامن من نشست. نگاهی به خودم کردم. ستارهٔ درخشان دیگری را هم دیدم. همه‌جا نورانی شد. حیرت‌زده بودم و سردرگم که صدایی را شنیدم:

«فاطمه... فاطمه...»

کسی آنجا نبود؛ اما بازهم صدایم زدند:

«فاطمه، مژده باد بر تو! مژده باد بر سه ستارهٔ درخشان و یک ماه فروزان! پدرِ فرزندانت، سیّد و سرور انسان‌هاست بعد از پیامبر (ص).»

حرف‌های فاطمه بود برای مادرش، از خوابی که شب گذشته دیده بود.

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین