آنتی ویروس

تنیظیمات

 

آنتی‌ویروس

نویسنده: فاطمه طالبی

نشر صاد

...[و در این داستان] اگر گهگاه مسائلی به چشم می‌خورد که نادرست به نظر می‌رسد،

نباید از یاد برد که این داستان عین واقعیت نیست؛

که هیچ داستانی نمی‌تواند عین واقعیت باشد... .

آتش بدون دود، نادر ابراهیمی

«به بیژن چنین گفت گودرز پیر

کز ایدر برو زود برسان تیر

به‌سوی فریبرز برکش عنان

به پیش من آر اختر کاویان

مگر خود فریبرز با آن درفش

بیاید کند روی دشمن بنفش

چو بشنید بیژن برانگیخت اسپ

بیامد به کردار آذرگشسپ

به نزد فریبرز و با او بگفت

که ایدر چه داری سپه در نهفت

عنان را چو گُردان یکی برگرای

برین کوه سر بر فزون زین مپای

اگر تو نیایی مرا ده درفش

سواران و این تیغ‌های بنفش

چو بیژن سخن با فریبرز گفت

نکرد او خرد با دل خویش جفت

یکی بانگ برزد به بیژن که رو

که در کار تندی و در جنگ نو

مرا شاه داد این درفش و سپاه

همین پهلوانی و تخت و کلاه

درفش از در بیژن گیو نیست

نه اندر جهان سربه‌سر نیو نیست

یکی تیغ بگرفت بیژن بنفش

بزد ناگهان بر میان درفش

به دونیمه کرد اختر کاویان

یکی نیمه برداشت گرد از میان

بیامد که آرد به نزد سپاه

چو ترکان بدیدند اختر براه

یکی شیردل لشکری جنگجوی

همه سوی بیژن نهادند روی

کشیدند گوپال و تیغ بنفش

به پیکار آن کاویانی درفش

چنین گفت هومان که آن اخترست

«که نیروی ایران بدو اندر است»

شاهنامه فردوسی

۱

نوار سبز پر می‌شود؛ مکث روی ۹۹% و چند ثانیه بعدش یک تیک سبز گنده که دورش دایره‌ای طلایی حلقه می‌زند: Finish. پوفی می‌کنم و تکیه می‌دهم. حالا یک موزیک می‌چسبد. یکی از موزیک‌های یانی را از توی فولدر New Yani-ghazal می‌کشم بیرون که دکمهٔ موسم کار نمی‌کند و کسی جیغ می‌کشد! اسکلت چشم آتشی با دو استخوان ضربدری زیرش می‌پرد روی دسک‌تاپم. صدای جیغ‌هایش را مثل جیغ کسی که زیر دست و پا افتاده باشد، می‌شنوم:

«ویروس، ویروس».

خوب است که ولوم۱ را کم کردم، وگرنه پردهٔ گوشم را پاره کرده بود و با صدای آژیری که در بک‌گراند کار گذاشته‌ام، بعید نبود سنگ‌کوب کنم. همیشه این لحظه را دوست دارم؛ لحظهٔ شیرین تورکردن یک ویروس یا رفقایش. انگار بعد از ساعت‌ها منتظرماندن، یک ماهی چاق‌وچلّه را گرفته‌ای و اگر ماهیگیری با توری باشد که تازه خریده باشی، حال دیگری دارد.

حالا لابد باید کلیدهای Unluck را که برای چنین وقت‌هایی طراحی کرده‌ام، بزنم تا دسترسی‌ام به لپ‌تاپ برگردد. دوست دارم توی این سکوت دم غروب شرکت بنشینم و از این شکار لذّت ببرم. لابد مثل هفتهٔ قبل این‌هم ویروس اژدری است که فرستاده. یاد ریش بزی‌اش می‌افتم که چطور موقع گفتن «اینجا مدام امتحان می‌شید»، می‌جنبید و بالاوپایین می‌رفت. دلم می‌خواست یک بار می‌توانستم ریشش را بکشم تا ببینم واقعی است یا آن‌ها را چسبانده است. خنده‌ام می‌گیرد. آنتی‌ویروس را سه‌چهار ساعت پیش فعّال کردم و فکرش را نمی‌کردم به همین زودی‌ها عمل کند. ورژن قبلش به‌جز این دوسه هفته که به‌طور مرتب شکار می‌کرد، توی چند ماهی که روی سیستمم وصل بود، حتّی یک مورد ناقابل را هم شناسایی نکرده بود و حتّی قبلی‌ها و قبل‌تری‌ها. کاش این‌یکی حدّاقل یک حال اساسی بدهد.

تکیه می‌دهم؛ صندلی ناله می‌کند و تاجایی‌که می‌شود، عقب می‌رود. باید تصمیم بگیرم چه بلایی سرش بیاورم؛ دیلیت؟ تبدیلش به یک ویروس کارگر حرف‌گوش‌کن یا...؟ اصلاً شاید برخلاف قبلی‌ها جنازهٔ این‌یکی را با امضای مخصوصم برای اژدری بفرستم! محض فان۲ و خنده. شاید دیگر دست ازسر امتحان‌کردن من بردارد و روی مزاحم زوم۳ کند. اصلاً نمی‌دانم به مزاحم هم این‌قدر سخت می‌گیرند و مدام برایش کرم و تروجان و ویروس می‌فرستند یا ویرشان گرفته فقط من را امتحان کنند. توی شرکت هیچ‌کس دربارهٔ این چیزها حرف نمی‌زند؛ یک قانون نانوشته است. کلّه‌پاکردن یک ویروس ناقابل اصلاً قابل‌بحث نیست. ناسا را که دیفیس۴ نکرده‌ایم، یک ویروس بی‌آزار کوچک است که لابد شیطنتش گرفته؛ ننه‌من‌غریبم‌بازی ندارد.

عقربهٔ کوچک هرچه به پنج نزدیک می‌شود، دلم چاقوچاقو می‌شود. نور راه‌راه قرمز غروب افتاده است روی دیوار روبه‌رو؛ عکس پرده‌هاست. باز سه ماه روزهای کوتاه و شب‌هایی که تمام نمی‌شود؛ فصل سیاهی! کلید برق را می‌زنم و شرکت روشن می‌شود. خوب است عمواکبر هنوز سماور را خاموش نکرده؛ یک‌چهارم لیوانم چای و سه‌چهارم بقیه آب‌جوش! قیر قیر است؛ یک چای مردانه! اوّلین جرعه را که می‌خورم، می‌زند زیر دلم. شیرینی پیروزی‌ام کم است. کاکائوهای روی میز چشمک می‌زنند. توی شرکت قدم می‌زنم. لپ‌تاپ هنوز خاموش و روشن می‌شود. مثل شیری که به شکارش زل زده باشد، می‌خواهم شکار توی تورم را نگاه کنم. همان‌طور که یک چشمم به لپ‌تاپ است، ایستاده‌ام روبه‌روی میز مزاحم و به وسایلش نگاه می‌کنم؛ وسواس تقارن دارد! کول‌پدش۵ درست وسط میز است؛ نه یک میلی‌متر این‌طرف‌تر و نه آن‌طرف‌تر. گوشهٔ سمت راست کاغذ یادداشت‌های اداری و کنارش یک جامدادی رومیزی. گوشهٔ سمت چپ یک گلدان کاکتوس؛ این‌یکی دیگر قرطی‌بازی است. به نظرم کول‌پدش اگر کمی به‌سمت چپ بچرخد، گردنش هم کمتر درد می‌گیرد یا مثلاً کاغذهای اداری جایش با کاکتوس عوض شود! خودش که نمی‌فهمد، همه را برایش سر جای درستش می‌گذارم. میزش با میز غزال پنج قدم فیلی فاصله دارد؛ صندلی‌اش انگار نرم‌تر است؛ ویویش۶ هم به میز غزال بد نیست. احتمالاً دسته‌موهای پشت گوشش را می‌بیند و شالش را. میزش را تا میز خودم که اندازه می‌گیرم، شش قدم فیلی است. میزم را به اندازهٔ یک قدم و نصف جلو می‌کشم؛ ظهرها کنار آبدارخانه گرم می‌شود.

زززززز...

دوربین می‌چرخد. برایش شکلک درمی‌آورم. دوربین‌ها را هک کرده‌ام و می‌دانم که دارد تصویر ساعت‌هایی را که مشغول کار هستم، نشان می‌دهد.

به اژدری گفته‌ام امروز چند ساعتی بیشتر می‌مانم. اگر نمی‌ماندم، باز مزاحم مثل قاشق نشسته می‌پرید وسط که بیاید وردست من کار کند. اژدری چند بار پیشنهادش را داده است. می‌گوید کار دیجیتال‌کردن۷ اسناد موزه خیلی طول می‌کشد. نفائس و گنجینه‌ها هم که اضافه بشود، دیگر یک‌نفره از پسش برنمی‌آیم. گفتم اگر وقت کم آوردم و نیاز شد، حتماً. غزال که شنیده بود، چشمکی به اژدری زده بود که «دو درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در کشوری نگنجند و دو برنامه‌نویس در یک پروژهٔ مشترک». قربان آدم چیزفهم!

تازه اگر برنامه‌نویسش از آن برنامه‌نویسانی باشد که لیست سایت‌های دیفیس‌کرده‌اش در زون‌اِچ۸ بلندبالا باشد و پروژه‌هایش فلان و بهمان. این کارها را هر جوجه‌دانشجوی سال اوّلی هم می‌تواند انجام دهد. من هم اگر عموی به آن کلفتی داشتم، هیچ‌کس دست رد به سینه‌ام نمی‌زد.

دل‌آشوبه می‌گیرم. نصفهٔ چای مانده‌ام نصیب گلدان پتوس گوشهٔ شرکت می‌شود. صدای آژیر خفهٔ لپ‌تاپ روی مخم رژه می‌رود. کلیدهای تعریف‌شده را دو بار می‌زنم؛ اسکلت خفه‌خوان می‌گیرد و جنازهٔ ویروس روی صفحهٔ دسک‌تاپم، باز می‌شود. نگاهش می‌کنم و یک بار از سر تا ته و از ته تا سر می‌خوانمش. کدها به‌طرز عجیبی پشت‌سرهم تکرار شده‌اند. هرکه آن را نوشته، عاشق بازی بوده است که این‌همه اسلش و پلاس را پشت‌سرهم ردیف کرده است. می‌نشینم پشت میز. این دیگر چه جانوری است. اسمش را توی بانک ویروس‌های آنتی‌ویروسم ندیده‌ام. آنتی‌ویروس قرنطینه‌اش کرده. کدهایی را که برای آنتی‌ویروس تعریف کرده‌ام، می‌زنم. آنتی‌ویروس اتّصال وای‌فای را قطع کرده و در حالت آماده‌باش است. حالا وقت تشریح این کوچولوی سرزده است. می‌برمش روی میز تشریح. کدها را بالا و پایین می‌کنم. باید بفهمم که از کجا وارد سیستمم شده است. برنامهٔ تشریحم را فعّال می‌کنم. ویروس را برایم آنالیز می‌کند. آنتی‌ویروس ای‌ول دارد که توی این سه‌چهار ساعت توانسته این غریبه را کشف کند. تنظیمات را انجام می‌دهم و اوکی می‌کنم. اعداد و کدها با سرعت نور حرکت می‌کنند؛ عوض می‌شوند و کدها یکی‌یکی آنالیز می‌شود. چشم می‌دوزم به کلکسیونی که حاصل دو سال کم‌خوابی و بی‌خوابی است؛ دو سال برای ساختن یک کلکسیون از ویروس‌هایی که خیلی‌هایشان حالا منسوخ شده‌اند و حالا یا یک هرزنامه‌اند یا یک فولدر مقوّایی مزاحم و خالی. بعضی‌هایشان را شبیه‌سازی کرده‌ام و بقیه را هم خودم ساخته‌ام؛ ترکیبی، ابداعی، اصلاح نژادی و... . تک‌تکشان را روی جدیدترین آنتی‌ویروس‌ها امتحان کرده‌ام؛ آن‌هم بدون‌اینکه بگذارم از محیط لب۹ لپ‌تاپم به آزمایشگاه مرکزی شرکت اصلی درز پیدا کند. کدها و عددها آن‌قدر سریع حرکت می‌کند که هیچ از آن‌ها مشخص نیست. اوّلین بدافزاری که ساخته‌ام، برای ده سال پیش است؛ جد بزرگ که حالا برای خودش نوه و نتیجه‌هایی دارد؛ یک‌جوری که پدربزرگشان هم نمی‌تواند تصوّر کند چه کارهایی از دستشان برمی‌آید. اگر پدربزرگش فقط اختلالات سیستمی ایجاد می‌کرد، حالا این انواع جهش‌یافته می‌توانند تا مرز سوزاندن سیستم‌ها هم پیش بروند؛ مثل مورچه‌های آدم‌خواری که حمله می‌کنند و در عرض یک ساعت استخوان‌های آدم‌ها را تحویل می‌دهند. نرم‌افزار آنالیزم روش ریشه‌شناسی را اجرا می‌کند. پدربزرگ همیشه می‌گفت که پیداکردن ته هر چیز توی خانوادهٔ ما ارثی است. لازم نبود تاریخ بخوانم یا باستان‌شناسی؛ حتّی اگر آبیاری گیاهان دریایی هم می‌خواندم، سوژه‌ای پیدا می‌کردم تا کروموزوم‌های پدر و مادرش را از تویش بکشم بیرون. سرعت عددها کم می‌شود و با هن‌وهن از حرکت می‌ایستد. از کلّه‌ام دود بلند می‌شود؛ چه ویروس پدرومادرداری! تاریخ آلودگی سیستم را نمی‌توانم پیدا کنم؛ اما از باگ مرورگر اینترنتم وارد شده است. باید فکری برای باگ کرد؛ اما باید قبلش از غیرفعّال‌شدن این هیولا مطمئن شوم. دوباره اسکنش می‌کنم. آنتی‌ویروس از پسش برنیامده و هنوز دارد نصفه‌ونیمه اطلاعاتی را برای سرورش می‌فرستد. آنتی‌ویروس فقط توانسته اطلاعات را مخدوش کند. همهٔ اطلاعات لپ‌تاپ را فرستاده است. باید دسترسی‌اش را محدود کنم. عملیات پارازیت را اجرا می‌کنم تا بیشتر از قبل اطلاعاتش را مخدوش کنم. این‌یکی با همهٔ ویروس‌های چند هفتهٔ قبل فرق دارد. پارازیت ویروس را بی‌جان می‌کند؛ اما طولی نمی‌کشد که دوباره خودش را ترمیم می‌کند و مثل یک سرباز قبراق و آماده می‌خواهد اطلاعات را بدزدد. باید زخمی‌اش کنم. ازاینکه تحت‌نظر کسی باشم، متنفّرم؛ حتی اگر آن‌کس اژدری باشد! نمونهٔ ویروس را توی لب ویروسم ذخیره می‌کنم. کدهای مختلف را امتحان می‌کنم؛ اما مدام خودش را بازسازی می‌کند. سرتق و زبان‌نفهم‌تر از این حرف‌هاست. ساعت هفت است. سکوت شرکت را تق‌تق دکمه‌های کیبورد می‌شکند. گرمم است. دو ساعت است با هر تکنیکی به او وررفته‌ام و او دوباره جان گرفته و سرپا شده است. عرق پیشانی‌ام را پاک می‌کنم و بی‌خیال می‌شوم. باید ببینم چه اطلاعاتی را از لپ‌تاپ من خارج کرده است. اسکن می‌کنم و ردّ پایش توی سیستمم پیدا می‌شود؛ آخرین اطلاعات ارسالی‌اش برای دوسه ساعت پیش است. هر چیزی که مربوط به گنجینه‌ها و اسناد است، به سرورش سند شده است. همهٔ این‌ها را که خود اژدری هم دارد. یخ می‌کنم. عرق از گردنم شرّه می‌کند و توی لباسم گم می‌شود. یاد قیافهٔ مسئول بخش نفائس می‌افتم «بعضی از این گنجینه‌ها و نفائس، اسناد ارزشمندی هستن که هنوز در هیچ کجا ثبت نشدن و هیچ دسترسی‌ای به اون‌ها نیست. این‌ها فقط به‌خاطر محافظت قراره به‌صورت منابع دیجیتال دربیان؛ وگرنه شاید هیچ‌وقت در دسترس عمومی قرار نگیرن... .»

یادداشت‌ها

volume

fun

zoom

صفحه‌ای است که هکر پس از هک‌کردن یک سایت آن را به نمایش می‌گذارد. روی صفحات دیفیس اطلاعات متفاوتی چون نام مستعار هکر، ایمیل یا پیامی خاص قرار دارد.

خنک‌کنندهٔ لپ‌تاپ

view

الکترونیکی‌کردن

سایت zone-h یکی از سایت‌های امنیت اطلاعات در حوزهٔ IT است که روزانه سایت‌ها و سرورهای هک‌شده در آن به ثبت می‌رسد.

آزمایشگاه

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین