خاطرات روزانۀ افغانستان ازظاهرشاه تاطالبان

تنیظیمات

 

خاطرات روزانهٔ افغانستان

از ظاهرشاه تا طالبان

نویسنده: ج. ان. دیکسیت

مترجم: سیدعبدالحسین رئیس‌السادات

نشر صاد

تقدیم به شیر درهٔ پنجشیر مجاهد شهید احمدشاه مسعود

مردم افغانستان، آزاده، شجاع و بسیار بااستعدادند و از فرهنگ بسیار عمیق و قدیمی برخوردار می‌باشند. ما مردم افغانستان را می‌شناسیم و قرن‌ها باهم زندگی کرده‌ایم. می‌دانیم این‌ها مردم بااستعدادی هستند. هیچ‌چیز این‌ها از مردم دیگر دنیا کمتر نیست، خیلی چیزهایشان بیشتر هم هست. این مردم چه گناهی کرده‌اند که باید قربانی اهداف و سیاست‌های گوناگون شوند؟

(۱۳۸۰/۷/۴، رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای)

سخن مترجم

بسم الله الرّحمن الرّحیم

تقدیم به شیر دره پنجشیر، مجاهدشهید احمد شاه مسعود

و همه مجاهدان راستین راه آزادی و استقلال افغانستان

جیوتیندرا ناث دیکسیت (Jyotindra Nath Dixit) (۸ ژانویه ۱۹۳۶ _ ۳ ژانویه ۲۰۰۵) دیپلماتی هندی بود که به عنوان وزیر امور خارجه (۱۹۹۱_۱۹۹۴) و کارمند ارشد وزارت امور خارجه، خدمت کرد. او در زمان مرگش مشاور امنیت ملی نخست وزیر، مانموهان سینگ بود و از جمله به خاطر نقش مذاکره‌کننده در اختلافات با پاکستان و چین شناخته میشود. در چنای (مدرس) از نویسنده معروف مالاییایی مونشی پارامو پیلای و رتنامای دیوی متولد شد. او نام خانوادگی خود را از ناپدری اش سیتارم دیکسیت، که مبارزی برای آزادی و روزنامه نگار بود، گرفت. وی تحصیلات خود را در هند مرکزی، راجستان و دهلی گذراند. مدرک لیسانس خود را در فلسفه، اقتصاد و علوم سیاسی در کالج ذاکر حسین (دانشگاه دهلی) (۱۹۵۲) بدست آورد، سپس کارشناسی ارشد را در حقوق بین‌الملل و روابط بین‌الملل از دانشگاه دهلی گذراند و تحصیلات خود را در مقطع دکترا ادامه داد. مدرک تحصیلی اش در دکترا را از دانشکده مطالعات بین المللی هند گرفت که اکنون بخشی از دانشگاه جواهر لعل نهرو است.

دیکسیت در سال ۱۹۵۸ به امور خارجه هند پیوست، و در وین، اتریش خدمت کرد. پس از آزادی بنگلادش، معاون کمیساریای عالی هند در بنگلادش (۱۹۷۱_۱۹۷۴) شد. پس از آن، او به عنوان معاون سفارت در توکیو و واشنگتن و پس از آن سفیر در شیلی، مکزیک (۱۹۶۰-۱۹۶۱)، ژاپن، استرالیا، افغانستان (۱۹۸۰-۱۹۸۵) خدمت کرد. وی کمیسر عالی سریلانکا (۱۹۸۵-۱۹۸۹) و پاکستان (۱۹۸۹-۱۹۹۱) شد. او مدیر ارشد کمک های هند در بوتان بود. دیکسیت پیش از انتصاب بعنوان سفیر هند در افغانستان، وزیر خارجه هند در دولت خانم ایندیرا گاندی بود و هم توسط خانم گاندی به افغانستان اعزام شد.

وی برای بار دوم از سال ۱۹۹۱ به عنوان وزیر خارجه هند خدمت کرد و در نهایت در سال ۱۹۹۴ از خدمات دولتی بازنشسته شد. او همچنین نماینده هند در سازمان ملل متحد، یونیدو، یونسکو، ILO و جنبش غیرمتعهدها (NAM) بود. دیگسیت عضو اولین هیئت مشورتی امنیت ملی بود. وی همچنین نویسنده چندین کتاب است. او در سال ۱۹۸۷ زمانی که هند با دولت سریلانکا توافقنامه ای امضا کرد و نیروهای حافظ صلح هند (IPKF) را در منطقه تامیل در این کشور جزیره ای در اوج بحران قومی مستقر کرد، کمیسر عالی در کلمبو بود.

دیکسیت در سال ۲۰۰۴ مشاور امنیت ملی شد و مقاله های او در مورد امور بین المللی و منطقه ای، به طور منظم در نشریات مختلف از جمله Outlook و Indian Express منتشر میشد و به عنوان یک مدرس مدعو در بسیاری از موسسات آموزشی تدریس داشت. جی. ان. دیکسیت در ۳ ژانویه ۲۰۰۵ در دهلی نو پس از سکته قلبی درگذشت. او اولین مشاور امنیت ملی بود که در مقام خود درگذشت.

دومین جایزه عالی غیرنظامی هند، Padma Vibhushan، در سال ۲۰۰۵ و پس از مرگ به J. N. Dixit اعطا شد.

آثار:

خود در پاییز، ۱۹۸۲ (مجموعه اشعار)

آناتومی یک وراثت معیوب: بررسی روابط هند و پاکستان ۱۹۷۰-۹۴، ناشر: Konark، ۱۹۹۵

سالهای بلوک جنوبی من، UBS publi

تکلیف کلمبو، ناشر: Konark، ۱۹۹۷.

فراسوی مرزها: پنجاه سال سیاست خارجی هند، ناشر: PICUS. ۱۹۹۸.

آزادی و فراتر از آن: روابط هند و بنگلادش ۱۹۷۱-۱۹۹۹، ناشر: Konark. ۱۹۹۹.

دفتر خاطرات روزانه افغانستان. ظاهرشاه تا طالبان، ناشر: کنارک، ۲۰۰۰.

سیاست های خارجی هند و همسایگان آن، کتاب های گیان، دهلی نو، ۲۰۰۱. ISBN ۸۱-۲۱۲-۰۷۲۶-۶.

سیاست خارجی هند-چالش معادلات بین ایالتی شکل دادن به تروریسم. توسط: Gyan Books، ۲۰۰۳. ISBN ۸۱-۲۱۲-۰۷۸۵-۱

امور خارجی. کتاب های رولی، ۲۰۰۳. ISBN ۸۱-۷۴۳۶-۲۶۴-۹.

سرویس خارجی هند: تاریخ و چالش. ناشر: کنارک، ۱۳۸۴. ISBN ۸۱-۲۲۰-۰۶۹۴-۹.

با نگاهی کوتاه به فعالیتهای دیپلماتیک و بویژه حوزه هایی که در همسایگی هند در آنها مأموریت یافت و نیز آثارمکتوبی که از وی باقی مانده است میتوان به شخصیت مهم، پرکار و تلاشگر دیکسیت در جهت حفظ و گسترش منافع ملی هند پی برد. کدام وزیر یا حتی معاون وزیر خارجهٔ ما را سراغ دارید که پس از داشتن این مقامها به سفارت یکی از کشورهای همسایه یا منطقه و یا خارج از منطقه اعزام شده باشد؟

ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit)، وزیر خارجهٔ سابق هند کتاب دیگری پیرامون یکی از مأموریّت‌های حسّاس سیاسی خویش یعنی کابل افغانستان می‌نویسد.

دیکسیت را خانم ایندیرا گاندی در ماه دسامبر ۱۹۸۱ به عنوان سفیر هند به کابل اعزام کرد. او حدود چهار سال یعنی از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ در افغانستان خدمت کرد. دوره‌ای که طی آن آخرین حدّ اوج نفوذ سیاسی و نظامی شوروی در آن کشور را مشاهده کرد. در نتیجهٔ این اوجگیری وی شاهد پاسخ نظامی مجاهدین مورد حمایت قدرت‌های خارجی نسبت به حضور شوروی بود. وی همچنین گواه تحلیل رفتن نفوذ شوروی در افغانستان بود که با وفات رئیس جمهور برژنف آغاز گردید.

دیکسیت شخصاً با تمامیّت پیکر رهبری افغانستان که با رئیس جمهور کارمل شروع و تا دکتر نجیب الله، که آن زمان رئیس سازمان اطّلاعات ملّی افغانستان بود و بعدها و پس از خروج شوروی‌ها رئیس جمهور افغانستان و در پی آن نهایتاً در سال ۱۹۹۶ توسّط طالبان کشته شد، آشنایی داشت. سفیر شوروی در کابل، اف. ا. تابیو (F. A. Tabeev) دوست شخصی دیکسیت بود.

دیکسیت یادداشت‌هایی تهیّه دید که بر اساس خاطرات روزانه و هفتگی در تمام طول دوره اقامتش در افغانستان نوشته شده و اکنون در قالب یک کتاب به عموم تقدیم می‌شود. او دو فصل مرتبط و دانشورانه بر خاطرات خویش افزوده است.

یکی به بررسی زمینه‌های تاریخی رویدادهایی می‌پردازد که به مداخلهٔ شوروی در افغانستان منجر شد. درحالی‌که دیگری، جریانات را تا دوران پس از مأموریّتش و برای به روز کردن خاطرات و اندیشیدن بر آیندهٔ افغانستان نوشته است. دیکسیت به عنوان مشاور عالی و مجری سیاست خارجی هند طی این دوره حسّاس، راه را برای پیاده کردن دیدگاه‌ها و انگیزه‌های هند در مورد افغانستان و رویدادهای مرتبط با آن در نیمهٔ نخست دههٔ ۱۹۸۰ هموار می‌کند. در همان حال، او تجزیه و تحلیل‌هایی هوشمندانه و اندیشمندانه از آن چه وضعیّت آن زمان افغانستان ایجاب می‌کرد برای مسئولین امنیّتی و نیز برای مرکز راهبردی منطقه‌ای پیرامون [هند] ایجاد می‌کند. این کتاب که سرشار از جزئیّات و تجزیه و تحلیل‌های به روز است، بی‌تردید کتابی مرجع برای پژوهشگران و نظریّه‌پردازان رویدادهای افغانستان خواهد بود.

جیوتیندرا ناث (مانی) دیکسیت (Jyotandra Nath(Mani) Dixit) سفیر هند در افغانستان از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ یادداشت‌های روزانه‌ای را که به جزئیّات رویدادهای افغانستان در دوره مأموریّتش پرداخته در قالب کتابی ارائه می‌کند. وی هوشمندانه تحلیلی از جریاناتی حسّاس که در یک دوره چهارساله در افغانستان می‌گذرد به رشته تحریر درآورده است.

جدا از تجزیه‌وتحلیل رویدادها، یادداشت‌های روزانه دارای اطّلاعاتی از شخصیّت و نقش اعضای بدنه قدرت در افغانستان است که منجر به شکست تلاش‌های انقلابی در آن کشور شد. او منطق سیاست‌های خانم ایندیرا گاندی نسبت به مداخله شوروی در افغانستان را که موضوع برداشت‌های اشتباه و داوری‌های شتاب آمیز شده، فراهم آورده است.

کتاب دربرگیرندهٔ بازتابی از تجربه‌های حرفه‌ای دوره‌ای سی و شش ساله و حتّی بیشتر دیکسیت به عنوان یک دیپلمات است. او همچنین یکی از انگشت شمار اعضای همگن و همکار خویش است که با عنوان سفیر در بیشتر همسایگان اصلی آسیای جنوبی هند از جمله بوتان، بگلادش، افغانستان، پاکستان و سری لانکا خدمت کرده است. دیکسیت تجربهٔ منحصر به فرد داشتن ارتباط با افغانستان در دورهٔ پس از شوروی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ به عنوان کمیساریای عالی هند در پاکستان و به عنوان وزیر خارجه هند را در پروندهٔ خویش دارد. تجربهٔ اخیر وی این کتاب را به روز می‌رساند. این چهارمین کتابی است که دیکسیت نوشته و انتشارات کنارک آن را منتشر کرده است. کتاب‌های پیشین در مورد روابط هند با پاکستان، سری لانکا و بنگلادش است.

در موارد متعددی نویسنده مطالبی گفته که مشخص می‌کند این کتاب صرفا یادداشت‌های روزانهٔ آقای سفیر نیست بلکه قسمت‌هایی عینا برگرفته از مکاتبات ایشان با وزارت خارجه و دیگر سازمانهای مسئول در هند بوده است. خواننده به مواردی برمی‌خورد که (حداقل) به لیل محرمانه بودن مطلبی نیمه جویده شده است. اگرچه حتی پس از این سال‌ها و تغییر چهار رژیم در افغانستان مظلوم حتما و باید مسائلی سرّی در روابط و سیاستهای هند در قبال افغانستان وجود داشته باشد؛ ولی آقای دیکسیت می‌توانست خیلی از مطالب و دیدگاه‌ها را در زمان انتشار کتاب (سال ۲۰۰۰) منتشر کند تا تاریخ روشن‌تری از دوره حضورش در افغانستان ارائه دهد، که متاسفانه بسیار محافظه کارانه عمل کرده است.

متأسّفانه در متن کتاب با تعبیرات سخیفی همچون وحشی و وحشیانه در مورد مجاهدین افغانستان برخورد می‌کنیم. نسبت‌هایی که از سر کینه به مدافعین استقلال افغانستان عزیز داده شده و آن‌گونه که به خاطر دارم حتّی یک بار هم برای متجاوزین و مهاجمین شوروی بکار برده نشده است. خواهیم دید که ناشر هم، بازگو کنندهٔ اندیشه و کلام نویسنده و سیاست هند بوده است. به همین ترتیب آنجا که سخن از ایران عزیز و امام خمینی رحمت‌الله علیه می‌رود دشمنانه و کینه‌ورزانه یاد میکند و از کاربرد لفظ آیت‌الله یا امام استفاده نمی‌کند؛ الفاظی که حتی دولتمردان دشمن‌ترین دشمنان آنها را بکار می‌بردند و می‌برند.

هنگام ترجمه کتاب به مواردی برخورد کردم که نیاز به توضیه داشت. آن توضیح را عموما در همان متن و درون [] و اگر توضیحی از نویسنده بوده است درون () آورده ام.

در ترجمهٔ این کتاب هدفم آشنایی برادران و خواهران افغانستانی‌ام و نیز دانشجویان رشته‌های علوم سیاسی، روابط بین الملل، مطالعات منطقه‌ای و... و نیز کارشناسان وزارتخارجه و نهادهایی که در حوزهٔ افغانستان فعالیت دارند با سیاست‌های هند در افغانستان بوده است.

مطالعه و دقت در این کتاب را به تمامی آنان که حوزهٔ فعالیت‌شان خارج از کشور است توصیه میکنم زیرا متنی تقریبا آموزشی در نگاه به کشوریست که با هر انگیزه‌ای از جمله بعنوان کارمند سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی، گردشگر و... به آن وارد می‌شویم.

با همین اهداف، امیدوارم بتوانم دیگر کتابهای آقای دیکسیت را به فارسی برگردانده و برای خدمت به اقشاری که نام بردم به دست انتشار بسپارم.

رئیس السّادات

۱۴۰۱/۸/۲۴

پیرامون کتاب و نویسنده

ج. ان. دیکسیت (J. N. Dixit)، وزیر خارجهٔ سابق هند، کتاب دیگری پیرامون یکی از مأموریت‌های حساس سیاسی خویش یعنی کابل افغانستان می‌نویسد.

خانم ایندیرا گاندی، دیکسیت را در ماه دسامبر ۱۹۸۱ به‌عنوان سفیر هند به کابل اعزام کرد. او حدود چهار سال یعنی از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ در افغانستان خدمت کرد؛ دوره‌ای که طی آن آخرین حدّ اوج نفوذ سیاسی و نظامی شوروی در آن کشور را مشاهده کرد. در نتیجهٔ این اوج‌گیری، وی شاهد پاسخ نظامی وحشیانهٔ مجاهدین۱ موردحمایت قدرت‌های خارجی نسبت به حضور شوروی بود. وی همچنین گواه تحلیل‌رفتن نفوذ شوروی در افغانستان بود که با وفات رئیس‌جمهور برژنف آغاز شد.

دیکسیت شخصاً با تمامیت پیکر رهبری افغانستان که با رئیس‌جمهور کارمل شروع و تا دکتر نجیب‌الله که آن زمان رئیس سازمان اطلاعات ملّی افغانستان بود و بعدها و پس از خروج شوروی‌ها رئیس‌جمهور افغانستان و در پی آن نهایتاً در سال ۱۹۹۶ توسط طالبان کشته شد، آشنایی داشت. سفیر شوروی در کابل، اف. ا. تابیو (F. A. Tabeev) دوست شخصی دیکسیت بود.

دیکسیت یادداشت‌هایی تهیه دید که بر اساس خاطرات روزانه و هفتگی در تمام طول دورهٔ اقامتش در افغانستان نوشته شده و اکنون در قالب یک کتاب به عموم تقدیم می‌شود. او دو فصل مرتبط و دانشورانه بر خاطرات خویش افزوده است: یکی به بررسی زمینه‌های تاریخی رویدادهایی می‌پردازد که به مداخلهٔ شوروی در افغانستان منجر شد؛ درحالی‌که دیگری، جریان‌ها را تا دوران پس از مأموریتش و برای به‌روزکردن خاطرات و اندیشیدن بر آیندهٔ افغانستان نوشته است. دیکسیت به‌عنوان مشاور عالی و مجری سیاست خارجی هند طی این دورهٔ حساس، راه را برای پیاده‌کردن دیدگاه‌ها و انگیزه‌های هند درمورد افغانستان و رویدادهای مرتبط با آن در نیمهٔ نخست دههٔ ۱۹۸۰ هموار می‌کند. در همان حال، او تجزیه‌وتحلیل‌هایی هوشمندانه و اندیشمندانه ازآنچه وضعیت آن زمان افغانستان ایجاب می‌کرد برای مسئولین امنیتی و نیز برای مرکز راهبردی منطقه‌ای پیرامون [هند] ایجاد می‌کند. این کتاب که سرشار از جزئیات و تجزیه‌وتحلیل‌های به‌روز است، بی‌تردید کتابی مرجع برای پژوهشگران و نظریه‌پردازان رویدادهای افغانستان خواهد بود.

جیوتیندرا ناث (مانی) دیکسیت (Jyotandra Nath(Mani) Dixit) سفیر هند در افغانستان، از ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ یادداشت‌های روزانه‌ای را که به جزئیات رویدادهای افغانستان در دورهٔ مأموریتش پرداخته است، در قالب کتابی ارائه می‌کند. وی هوشمندانه تحلیلی از جریان‌های حساس که در یک دوره چهارساله در افغانستان می‌گذرد، به رشتهٔ تحریر درآورده است.

جدا از تجزیه‌وتحلیل رویدادها، یادداشت‌های روزانه دارای اطلاعاتی از شخصیت و نقش اعضای بدنهٔ قدرت در افغانستان است که منجر به شکست تلاش‌های انقلابی در آن کشور شد. او منطق سیاست‌های خانم ایندیرا گاندی نسبت به مداخلهٔ شوروی در افغانستان را که موضوع برداشت‌های اشتباه و داوری‌های شتاب‌آمیز شده، فراهم آورده است.

کتاب دربرگیرندهٔ بازتابی از تجربه‌های حرفه‌ای دوره‌ای سی‌وشش‌ساله و حتّی بیشترِ دیکسیت به‌عنوان یک دیپلمات است. او همچنین یکی از انگشت‌شمار اعضای همگن و همکار خویش است که با عنوان سفیر در بیشتر همسایگان اصلی آسیای جنوبی هند ازجمله بوتان، بنگلادش، افغانستان، پاکستان و سری‌لانکا خدمت کرده است. دیکسیت تجربهٔ منحصربه‌فردِ داشتن ارتباط با افغانستان در دورهٔ پس از شوروی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۴ به‌عنوان کمیساریای عالی هند در پاکستان و به‌عنوان وزیر خارجهٔ هند را در پروندهٔ خویش دارد. این چهارمین کتابی است که دیکسیت نوشته و انتشارات کنارک آن را منتشر کرده است. کتاب‌های پیشین او درمورد روابط هند با پاکستان، سری‌لانکا و بنگلادش است.

پیشگفتار

خلاصه خواهم گفت؛ این کتاب، به‌جز نخستین و آخرین فصل، حاوی گزارش‌های روزانه‌ای است که در طول سه سال و نیم مأموریتم به‌عنوان سفیر هند در افغانستان از ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ تهیه کرده‌ام.

درمورد سیاست‌های هند در قبال افغانستان و رفتاری که با وضعیت افغانستان از سال ۱۹۷۸ تاکنون داشته‌ایم، دریافت‌های نادرست زیادی وجود دارد. هدف من از انتشار این خاطرات روزانهٔ شخصی در قالب کتاب، نشر مسائل و موضوعات و چینش یادداشت‌ها بر اساس اندیشه‌هایم است. به‌هرحال، محتوای کتاب دریچهٔ متفاوتی را برای نظارهٔ عمیق‌تر به رویدادهای افغانستان خواهد گشود و اگر مطالعهٔ این کتاب موجب شود تصورات، دیدگاه‌ها و پیش‌بینی‌های آیندهٔ افغانستان ملموس شده و وسعت نظر بیشتری بیابند، اثر حاضر به مقصود خویش رسیده است.

مایلم از همکارم آقای آر. ان. شرما (Mr. R. N SHARMA) که با زحمت فراوان در فراهم‌آوردن این نوشتار به من کمک کرد، تشکر کنم. همچنین از آقای دی. سن (Mr D. Sen) برای ویرایش پردردسر این دست‌نوشته و ناشرم «کنارک» (Konark) که به تشویق من در نوشتن این‌گونه کتاب‌ها ادامه داده است، سپاسگزارم.

آگاهم که تحلیل‌ها و جمع‌بندی‌ها در این کتاب می‌تواند ازسوی افرادی با دانش و معلومات بیشتر به چالش کشیده شود. مسئولیت کمبودها در این کتاب بر عهدهٔ من است.

ج. ان. دیکسیت

مقدمه

این کتاب در اصل توصیفی از رویدادهای سیاسی افغانستان معاصر از سال ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۵ است که من سفیر هند در آن کشور بودم. دوره‌ای که حضور سیاسی-نظامی شوروی، چه ازنظر حضور فیزیکی و ظاهری و چه ازنظر نفوذ در امور افغانستان، در بالاترین سطح قرار داشت. نخستین و آخرین فصل کتاب به ترتیب شامل زمینهٔ انقلاب ثور ۱۹۷۹ [اردیبهشت ۱۳۵۷] افغانستان و تحلیلی کلّی از رویدادها از زمان خروج شوروی تا ظهور طالبان است. هدف این قسمت، نگاه به آخرین رویدادها در افغانستان و دقیقاً دورهٔ منتهی به چاپ این کتاب است؛ بنابراین، می‌شود گفت بررسی و به‌روزکردن رویدادهایی که پس از نگارش کتاب حادث شده‌اند، هم از تمرکز کتاب که مربوط به نیمهٔ نخست دههٔ ۸۰ می‌شود و هم از واردشدن به جزئیات زمانی و ریزشدن در تحلیل حوادث از نمای بسیار نزدیک جلوگیری می‌کند.

انقلاب چپی‌ها در افغانستان پس از تلاش‌های جان‌فرسا برای حفظ آن که با حمایت روسیه برای یک دورهٔ یازده‌ساله از سال ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۹ صورت می‌گرفت، شکست خورد. این انقلاب به این دلیل که نتوانست ذهن مردم افغانستان را تسخیر کند و چون موفق نشد بر تعصب‌ها و جناح‌گرایی‌های قومی جامعهٔ شهری افغانستان غلبه کند، شکست خورد. این به همان اندازه غم‌افزاست که نیروهایی که با انقلاب ثور تَرَکی، امین و کارمل به مقابله برخاستند، پس از خروج شوروی نتوانستند یا نخواستند متحد شده و اشتراک عمل داشته باشند. نظر یکپارچهٔ مقاومت در برابر ورود شوروی به افغانستان و پایه‌ریزی یک دولت واقعاً ملّی‌گرا، پس از رسیدن به مقصود، بخشی از دیدگاهی را که در انتظار خروج شوروی بود قطعه‌قطعه کرد. جایگاه انقلاب ثور نیز به همان ترتیب در دستیابی به اتحاد در هدف، هماهنگی ملّی و حمایت عمومی ناقص بود.

جالب اینکه تنها چهرهٔ سیاسی که توانست تلاش مختصری برای هماهنگی ملّی انجام داده و از آن کابوس، نظم بسازد، نجیب‌الله بود که در انقلاب دست‌چپی اواخر دههٔ ۷۰ شرکت کرد و کسی بود که این استعداد و توانمندی را داشت که جایگاه خود را از بخشی از رهبری PDPA [حزب دموکراتیک مردم (خلق) افغانستان] به رهبری ملّی ارتقا دهد. نخستین دلیل برای شکست وی، علی‌رغم کامیابی او در سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۱، تصمیم از پیش طراحی‌شدهٔ پاکستان، عربستان سعودی و هم‌پیمان‌های غربی‌شان بود برای‌اینکه به وی اجازه ندهند موقعیتش را تثبیت کند. این مجموعه، جایگزین‌هایی را برای نجیب حمایت می‌کردند که فاقد دیدگاه ملّی مشترک و همسان درمورد افغانستان بودند و از جاه‌طلبی‌های قومی و شخصی چنان اشباع شده بودند که نمی‌توانستند جایگاه خویش را در قدرت استحکام بخشند.

به‌طورکلی، تمامی بازیگران اصلی صحنهٔ سیاسی افغانستان ازجمله حکمتیار، مجددی، ربانی، احمدشاه مسعود، دوستوم و ملک نتوانستند نقش ایجاد همگرایی را بازی کنند و نتیجهٔ آن سربرآوردن طالبان است که حتّی با وجود موفقیت نسبی نظامی نتوانسته است کنترل تمامی افغانستان را به‌دست آورد یا موقعیت خود را در قدرت استوار سازد.

خود [جریان] طالبان اصالتاً از پنج جناح (جزء) تشکیل شده بود؛ یعنی سربازانی از ایالت‌های بلوچستان و سرحد شمال غربی پاکستان، پرسنل نظامی بازنشستهٔ پاکستان که به طالبان مدارس افغانستان و سازمان‌های مذهبی پیوسته بودند، مجاهدین سابق، فرماندهان میانی و مبارزینی که از گروه‌های اصلی‌خود جدا شده و به طالبان پیوستند و اعضای سابق میلیشیای PDPA که وقتی طالبان به وجود آمد فرار کردند و با طالبان همراه شدند. در ابتدا رقابت بین احمدشاه مسعود و حکمتیار بود که تلاش‌ها برای ایجاد یک دولت ائتلافی را پس از خروج شوروی به شکست کشاند [و زمینه را برای قدرت‌گرفتن طالبان فراهم کرد].

تا سال ۱۹۹۵، گروه‌های سیاسی دیگر هم در صحنهٔ سیاسی افغانستان ظاهر شدند: اتحاد شمال شامل حزبی به نام جنبش، اعضای سابق پرچم و PDPA، اعضای شبه‌نظامی ازبک و تاجیک که در افغانستان علیه روسیه همکاری می‌کردند، به‌علاوهٔ حزب وحدت که ایران از آن حمایت می‌کند و نمایندگی منافع جامعهٔ شیعهٔ هزاره را دارد و منعکس‌کنندهٔ انگیزه‌های اوّلیهٔ ملّی‌گرایی هزاره است. هیچ‌یک از اندیشه‌های سیاسی که در پی خروج شوروی ظاهر شدند، برای سیاست قومی-اجتماعی افغانستان به‌ثمر ننشستند، بلکه پس از خروج شوروی با نیروی گریز از مرکزی که ایجاد کردند، افغانستان را به صحنهٔ رقابت‌های ملّی‌گرایانهٔ قوم‌مدار تبدیل کردند که نمونهٔ دشمنی پشتون با غیرپشتون، مهم‌ترین عامل در این پدیدهٔ قوم‌گرایی به‌جای ملّی‌گرایی است. اندیشه‌های غیرمعمول ایدئولوژیک طالبان، هرج‌ومرج و سردرگمی‌های مسائل سیاسی امروز افغانستان را بیش‌ازپیش پیچیده کرد. اعتقاد طالبان ترکیبی جالب از اندیشه‌های زیر است:

نخست اینکه سیاست، جامعه را از هم می‌پاشد و بر همین مبنا، سیاست دموکراتیک برای جامعهٔ افغانستان نامناسب است. دوم، هدف اوّلیهٔ حکومت تأمین امنیت برای مردم و برقراری و تأمین قانون و نظم است. سوم، نظم اجتماعی و سیاسی می‌باید ریشه در اسلام، خداشناسی اسلامی و در سنّت‌های اسلامی داشته باشد. چهارم، مشروعیت دولت طالبان ریشه در اسلام دارد و سیاست حزبی و ایدئولوژی‌های جدید سیاسی منتفی هستند.

طی شش سال گذشته، طالبان بدون توجه به جناح‌گرایی داخلی‌اش، یک هویت پشتون قوم‌گرایانهٔ عمیق به دست آورده است؛ درنتیجه، جریان‌های ناپیدایی در طالبان وجود دارد که در حال رهایی خویش از نفوذ سعودی است و همچنین تلاش می‌کند خود را از سلطهٔ دولت پاکستان برهاند.

ازنظر کلّی، تعداد بازیگران سیاست افغانستان کاهش یافته است، به‌این‌ترتیب که طالبان در یک طرف و گروه‌های سیاسی شیعه و آنچه را که اتحاد شمال می‌نامند، در طرف دیگر قرار گرفته‌اند. هدف نزاع بین این سه -که به نظر می‌آید حداقل سه تا پنج سال دیگر به طول خواهد انجامید- این خواهد بود که گروه‌های سیاسی و نظامی ضعیف‌تر بیرون از خود را از بین ببرد. طالبان امتیاز مشخصی در این نزاع دارد. ظهور این گروه به‌عنوان نیروی سرتاسری در افغانستان عاملی برای عدم‌ثبات و ایجاد تنش قومی در افغانستان برای سال‌های آینده خواهد بود.

درمورد مردم عادی افغانستان چه داریم بگوییم؟ تمام گزارش‌هایی که از افغانستان می‌رسد نشان می‌دهد افغان‌ها عموماً از جریان‌های سیاسی وامانده شده‌اند، از خشونت و درگیری که طی ۲۲ سال ایشان را آزرده است، خسته‌اند و یک احساس عمومیِ بی‌تفاوتی و بی‌خیالی بر آن‌ها سایه افکنده است.

لازم است تأثیر بی‌ثباتی خشونت‌بار در افغانستان بر آسیای میانه، ایران و هند موردتوجه قرار گیرد. مبارزان متعصب و تندرو اسلامی ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان و حتّی کشورهای عربی که بیش‌ازپیش مجال جولان یافتند، بخشی از جنبش طالبان هستند و در مناطق تحت کنترل این گروه آموزش دیده و تمرین کرده‌اند. این جنگجویان در اعمال خشونت‌باری در ازبکستان، تاجیکستان و جامو و کشمیر در هند دست داشته‌اند. افغانستان همچنین پایگاه تروریسم بین‌المللی تحت رهبری کلّی اسامه بن‌لادن، یک تبعهٔ عربستان سعودی است که فعّالیت‌هایش پرونده‌های قطوری در سازمان‌های اطلاعاتی چندین کشور درست کرده است.

جدا از این، گزارش‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد طالبان آموزش جنگجویان مسلمان معاند ازبکستان را بر عهده دارد. این جنبش همچنین در حال آموزش مبارزانی از ازبکستان، قرقیزستان و اویغورهای ژینجیانگ [سین‌کیانگ] چین است. چنین آموزش‌ها و حمایت‌های لجستیکی در اختیار سازمان‌های تروریستی مستقر در پاکستان نیز قرار داده می‌شود. آن‌ها در جامو و کشمیر علیه هند عملیات دارند.

منابع مالی این کادرهای تروریستی، جدا از ریشه‌داشتن در طالبان و پاکستان، از حمایت تجارت مواد مخدر افغانستان هم تأمین می‌شود. ترکیب دو عامل مرگ‌بار تریاک-تروریسم فضای کنونی را در افغانستان به وجود آورده است و نتیجهٔ آن، خطر آشکار بی‌ثباتی در آسیای میانه و جنوبی و بخش‌هایی از ایران، درنده‌خوکردن جامعهٔ شهری و اقتصاد جنایت‌پیشه، ازبین‌بردن روابط اجتماعی پایدار، سست‌کردن ساختارهای حکومتی و تضعیف جریان‌های عمرانی در این مناطق است.

باید توجه داشت قدرت‌های بزرگ که در اصل وضع آشفته و اغتشاش موجود را خود به‌وجود آورده‌اند، این‌گونه وانمود می‌کنند که هیچ نقشی در این موضوع نداشته و کاری به مشکل افغانستان ندارند. آمریکا هدفی دوگانه دارد: نخست، ظاهراً مقابلهٔ کارساز با تروریسم که از افغانستان مستقیماً آمریکا را نشانه رفته است و در طولانی‌مدت برقراری مناسبات با هر دولتی که کنترل کامل و مؤثر را در افغانستان به‌دست آورد تا به آمریکا کمک کند از منابع گاز طبیعی و نفت منطقه که از ترکمنستان تا ازبکستان گسترده است، بهره‌مند شود. فدراسیون روسیه به دلیل مشکلات داخلی، خود را ناتوان از دخالت مؤثر در اوضاع افغانستان می‌بیند. جمهوری‌های آسیای میانه از یک سو و هند ازسوی دیگر، درحالی‌که از اوضاع افغانستان آگاه‌اند، نمی‌توانند مستقیماً در اوضاع این کشور وارد شوند و راهی جز جریان‌های سیاسی و دیپلماتیک ندارند. آقای اخضر ابراهیمی نمایندهٔ دبیرکل سازمان ملل نیز در گفت‌وگوهای مربوط به افغانستان در انزوا قرار دارد.

سازمان ملل به‌غیراز سازمان‌دهی جلسات زمان‌بندی‌شده، نتوانسته است سیاست مؤثر یا قرارداد حل اختلاف منطقی درمورد مناقشات افغانستان به‌اجرا گذارد.

بااین‌حساب، آیندهٔ افغانستان تاآنجاکه می‌توان دید، چگونه پیش‌بینی می‌شود؟ چه سرنوشتی در انتظار افغانستان است؟ کشورهای منطقه چگونه می‌توانند با این پیش‌بینی‌ها و شرایط آینده کنار بیایند و این کتاب که تنها توصیفی از وضعیت موجود و جریان‌ها و خطّ و خطوط دو دههٔ گذشته است چه جایگاهی دارد و چه‌کار می‌تواند بکند؟

می‌توان سه فرضیه برای افغانستان پیش‌بینی کرد:

سناریوی اوّل این است که طالبان به حاکمیت نظامی، سیاسی و خاکی در افغانستان دست یابد و نیروهای سیاسی رقیب را مجبور و متقاعد کند حاکمیت آنان را بپذیرند. فرض بر اینکه این‌ها بتوانند کاملاً بر اوضاع مسلط شوند و همگان را زیر سایهٔ چتر خود بیاورند، این ساختار طالبانی است که حاکمیت پیدا می‌کند، دولت تشکیل می‌دهد و سیاست افغانستان را در دست می‌گیرد و دیگر اقلیت‌های قومی نمایندگانی در ساختار قدرت دارند و درنتیجه افغانستان کم‌کم به‌ثبات می‌رسد و عضو معمولی و عادی جامعهٔ بین‌الملل می‌شود.

سناریوی دوم این است که طالبان افغانستان را به‌طور کامل در قلمرو خویش درمی‌آورد و با دیگر گروه‌های قومی سازش نمی‌کند. این امر می‌تواند موجب تجزیهٔ افغانستان شود؛ مناطق غیرپشتون جدا می‌شوند و با ایران و ازبکستان رابطه برقرار می‌کنند و حتّی در این کشورها و همچنین در تاجیکستان بی‌ثباتی به‌وجود می‌آورند.

سناریوی سوم این است که درگیری جاری بسیار طول می‌کشد و هیچ‌یک از گروه‌ها کنترل قابل‌ملاحظه‌ای بر کلّ افغانستان به‌دست نمی‌آورند؛ با این فرض، افغانستان تبدیل به مرکزی برای ایجاد و اعزام نیروهای آشوبگر می‌شود که بی‌ثباتی را برای آسیای مرکزی و جنوب آسیا به همراه خواهد داشت.

انتظارهایی که فعلاً می‌توان داشت یا افق‌هایی را که می‌توان تصور کرد، مربوط به سناریوی سوم می‌شود. این مسئله که دیگر کشورهای منطقه و جهان چگونه باید در قبال وضع ناگوار موجود رفتار کنند، پاسخ منطقی این است که باید یک تلاش همگانی ازسوی کشورهای منطقه انجام پذیرد و سازمان ملل از آن پشتیبانی کند تا به درگیری پایان داده شود و این هدف را دنبال کنند که یک ساختار قدرت پایدار در افغانستان ایجاد کنند که از تمامی گروه‌های قومی که ملت افغانستان را می‌سازند در آن حضور داشته و حافظ منافع نه‌تنها اکثریت پشتون، بلکه دیگر گروه‌های قومی هم باشد. ایران، ازبکستان، پاکستان، عربستان سعودی و فدراسیون روسیه نقش مستقیمی در این تلاش دارند. کشورهایی مانند چین، قزاقستان، هند، ترکیه و آمریکا می‌توانند نقش مفیدتری در این تلاش و تضمین کامیابی آن در طول یک دورهٔ زمانی در نظر بگیرند که همهٔ گروه‌های آگاه در افغانستان با درایت و تعقل به این تلاش پاسخ دهند.

پاکستان خسارت‌بارترین نفوذ را درست از لحظهٔ شروع بحران افغانستان در سال ۱۹۷۹ در این کشور داشته است. لازم است از طریق فشار بین‌المللی، پاکستان را وادار کرد از دخالت در مسائل افغانستان و نیز از تشویق دیگران برای دخالت درزمینه‌های مذهبی و سیاسی دست بردارد.

پس از پایان جنگ سرد، افغانستان دیگر سرزمین رقابت بین قدرت‌های بزرگ نبوده و لازم نیست که باشد، ولی این کشور موضوع نگرانی جمعی منطقه است و این وضع می‌تواند ادامه پیدا کند.

اگر مسائل افغانستان بر مبنای تعقل و حل و فسخ دعواهای فی‌مابین گروه‌ها حل نشود، این کشور موضوع نگرانی قدرت‌های بزرگ درزمینه‌های افراط‌گرایی مذهبی، حملهٔ تروریستی و ترکیب تروریسم-تریاک خواهد بود.

حوادث و جهت‌گیری‌هایی که در صفحات بعدی تشریح و توضیح داده شده‌اند، می‌توانند برای ایجاد عناصر مؤثر در تلاش بین‌المللی که در بالا پیشنهاد شد، مناسب باشند. درس‌های مشخص از رویدادهایی که خود در ابتدای دههٔ ۸۰ شاهد آن بودم (و در این کتاب آورده‌ام) شاید بتواند برای پی‌بردن به ژرفای انگیزه‌های اجتماعی-سیاسی رخدادهای افغانستان در بیست سال گذشته که این کشور را به‌سمت وضعیت ناگواری سوق داده و کسی حسرت داشتن آن را به دل ندارد، مؤثر باشد.

فصل اوّل. دیباچه‌ای بر خاطرات روزانه

دلیل و منطق خویش را از انتشار خاطرات سیاسی‌ام از دوره‌ای که سفیر هند در افغانستان بودم در مقدمهٔ کتاب ارائه کردم. محتوای این کتاب بر اساس ترتیب زمانی رخدادها تنظیم شده و بعضاً برخی حوادث را لحاظ نکرده‌ام، بنابراین تاریخ‌هایی خالی مانده‌اند. بررسی مختصری از رویدادهای سیاسی و استراتژیک مربوط به افغانستان، از پایان سال ۱۹۳۳ تا سرنگونی ظاهرشاه و سپس عموزاده‌اش داوود در سال ۱۹۷۸، بخش اساسی زمینهٔ انقلابی است که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در سال ۱۹۷۸ سازمان‌دهی کرد و پیامد آن دخالت مستقیم نظامی شوروی در حمایت از انقلاب در دسامبر ۱۹۷۹ بود.

اما ابتدا نظری اجمالی به تاریخ پیش از استعمار افغانستان به‌عنوان یک پادشاهی جداگانه در اواسط قرن هجدهم به سرپرستی احمدشاه ابدالی (دُرانی) که یکی از فرماندهان ارتش نادرشاه (پادشاه ایران) بود، ظهور کرد. ابدالی تمامی سرزمینی را که اکنون افغانستان شناخته می‌شود، تحت حاکمیت خویش درآورد. علی‌رغم دخالت‌های خارجی، فرازونشیب‌های گوناگون، برخوردهای فئودالی و قبایلی و نیز درگیری‌های خشونت‌بار مکرر بین بخش‌های متعدد بدنهٔ قدرت، افغانستان به‌عنوان یک واحد جغرافیایی-سیاسی تا به امروز [به حیات خویش] ادامه داده است. لازم است ویژگی‌های مشخص اساسی این کشور را که بر رویدادهای سیاسی منطقه در عمیق‌ترین سطح تأثیر گذاشته‌اند به خاطر سپرد.

ازنظر جمعیت‌شناسی، افغانستان یک مجموعهٔ چندقومی و چندزبانی است. بدون توجه به هویت‌های قبیله‌ای جداگانه‌ای که هریک زیرمجموعه‌ای از قوم پشتون را تشکیل می‌دهند، پشتون‌ها اکثریت جمعیت افغانستان را می‌سازند. دیگر گروه‌های عمده‌ای که «ملت افغان» را می‌سازند، هزاره‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و تعداد کمی اویغورها و نورستانی‌ها هستند. گروه اخیر مدعی هستند از نوادگان سربازان یونانی‌اند که طی گذر اسکندر کبیر از افغانستان به هند، در این سرزمین به‌جا مانده‌اند. اکثریت مردم افغانستان مسلمان سنّی و بقیه شیعه هستند. زبان اصلی، پشتو و زبان مهم دوم، دَری که برگرفته از زبان فارسی است.۲

افغانستان منطقهٔ جاه‌طلبی‌های استعماری و رقابت‌ها در قرون‌وسطا و تاریخ جدید بوده است. قبل از ظهور این کشور به‌عنوان یک مجموعهٔ جغرافیایی-سیاسی یکپارچه، امپراتوری‌های مغول و ایران و حکومت‌های دست‌نشاندهٔ تابع امپراتوری عثمانی برای نفوذ در افغانستان رقابت می‌کردند. با گسترش قلمرو حاکمیت و نفوذ روسیه در آسیای میانه در قرن نوزدهم، افغانستان منطقهٔ رقابت بین امپراتوری‌های بریتانیا و روسیه شد. این امر در دورهٔ رژیم شوروی و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت؛ پس‌ازآن تا سال ۱۹۷۸ مسابقهٔ بزرگ رقابت با بازیگری دموکراسی‌های غربی به سرکردگی آمریکا از یک طرف و اتحاد شوروی ازسوی دیگر جریان داشت.

بُعد دیگر از تنش‌هایی که از ابتدای قرن بیستم بر افغانستان تأثیر داشته است، درگیری و رقابت داخلی بین نیروهای تجددطلب و نیروهای اسلام‌خواه بوده است. شکاف‌های قومی در جمعیت نیز با تنش‌های مذهبی بین افغان‌های شیعه و سنّی گره خورده است. بیشتر پتان‌ها سنّی‌اند، درحالی‌که دیگران شیعه هستند (هزاره‌ها و برخی از تاجیک‌ها).

درگیری بین نیروهای تجددطلب و متعصبین در دورهٔ امان‌الله‌شاه -که از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۹ حکومت کرد- به‌اوج رسید. تلاش‌های او برای ایجاد مدرنیته در افغانستان (درزمینه‌های آموزشی، برداشتن حجاب۳ از زنان، پایه‌ریزی برنامه‌های آموزشی برای زنان و تلاش برای کم‌کردن نفوذ روحانیون در مدیریت اجتماعی و فرهنگی جامعهٔ افغانستان) به شکست انجامید. امان‌الله نهایتاً در درگیری‌های نظامی به رهبری شخصیت‌های مذهبی و قبیله‌ای که دست در دست هم داده بودند، شکست خورد. وی به هند گریخت و از بمبئی با کشتی به‌صورت تبعیدی به ایتالیا رفت.

دورهٔ بین سال‌های ۱۹۲۹ و ۱۹۳۳ شاهد بی‌ثباتی سیاسی و درگیری‌های نظامی داخلی به رهبری محمدظاهرشاه بود که در هشتم نوامبر سال ۱۹۳۳ پادشاه شد. افغانستان از دورهٔ نسبتاً باثبات و آرامی طی حکومت حدوداً چهل‌سالهٔ وی تا سال ۱۹۷۳ بهره‌مند شد. این دوره تقریباً هم‌زمان با جنگ جهانی دوم و سپس جنگ سرد بود.

فضا به من اجازه نمی‌دهد به شرح جزئیات یا تحلیل تعاملات تعادلی بین قدرت‌های غربی و اتحاد شوروی بپردازم. دولت ظاهرشاه با موفقیت توانست رقابت بین قدرت‌های جنگ سرد را که به دنبال به‌دست‌آوردن نفوذ در افغانستان بودند در کنترل خود درآورد. کافی است با ذکر این مطلب، موضوع را خلاصه و جمع‌بندی کنیم که افغانستان در سطح گسترده زمینه را برای نفوذ شوروی هموار کرد و در مقابل، شوروی به پیشرفت پروژه‌هایی در بخش‌های شمالی کشور کمک کرد که جنوب آن‌ها را می‌توان با خطّی که از نمکزار در غرب کشیده می‌شود و تا جنوب و انتهای جنوبی گذرگاه واخان ادامه می‌یابد مشخص کرد. او مرکز و جنوب و جنوب شرقی افغانستان را منطقهٔ نفوذ غرب و فعّالیت‌های اقتصادی و فنی کرد.

عنصر مهمی در این تعادل سیاسی، دشمنی افغانستان نسبت به پاکستان جدیدالتأسیس (خیبر پختونخواه فعلی) در زمان تقسیم هند بود. افغانستان ازنظر تاریخی مدعی مناطقی که با نام ایالت سرحد شمال غربی مشخص شده و قسمت‌هایی از بلوچستان به‌عنوان خاک افغانستان است؛ دلیل آن‌هم نفوذ و اجرای قانون شاهان افغانستان است که تقریباً تا اواسط قرن نوزدهم در آن مناطق داشته‌اند. ادعای مالکیت بر خاک را قومیت نیز حمایت می‌کرد، زیرا در این مناطق پشتون‌ها زندگی می‌کردند. افغانستان هیچ‌گاه خطّ مرزی را که بین هند بریتانیا و افغانستان به نام خطّ دیوراند کشیده شد و در سال ۱۸۹۳ امضا شد و در معاهده‌های انگلو-افغان در سال ۱۹۰۵، معاهدهٔ راولپندی در سال ۱۹۱۹ و معاهدهٔ انگلوـ افغان در سال ۱۹۲۱ مجدداً موردتأیید قرار گرفت، نپذیرفت.

با رفتن بریتانیایی‌ها، افغانستان بار دیگر به ادعاهایش درمورد مناطق ایالت سرحد شمال غربی و بخش‌هایی از بلوچستان جان تازه بخشید. افغانستان دل خوشی از دموکراسی‌های غربی به سرکردگی آمریکا که عموماً ادعاهای مرزی افغانستان را زیر سؤال می‌بردند، نداشت. نتیجهٔ این سیاست جدید این بود که یک دشمنی همیشگی در حال جوش‌وخروش که گرمایش از ادعای مرزی افغانستان تأمین می‌شد، در روابط با پاکستان ایجاد شد. برقراری روابط گستردهٔ پاکستان با کشورهایی چون آمریکا، بریتانیا، ایتالیا و آلمان که پشتیبانی‌اش می‌کردند، موجب شد افغانستان روابط اقتصادی و دفاعی‌اش را با اتحاد شوروی تقویت کند تا موضع خود را به نسبت این روابط پاکستان ارتقا بخشیده و به یک تعادل قدرت برساند.

اگرچه دورهٔ بین سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ نسبتأ دورهٔ باثباتی بود، درعین‌حال جریان‌های سیاسی و ساختار دولت، غیرمتمرکز و فئودالی بود. ساختار قدرت در قلمرو شاه و خانوادهٔ گسترده‌اش قرار داشت و تعداد اندکی از برجستگان طبقهٔ بالای میانی، افسران ارتش، کارمندان غیرنظامی و کسبه در آن مشارکت داشتند.

افغانستان با جریان اصلی رویدادهای سیاسی قرن بیستم همگام نشد. ظاهراً ظاهرشاه از شکست امان‌الله‌شاه درس‌های خوبی گرفت. او مناطق روستایی را رها کرد تا بر اساس روش‌های سنّتی و آداب‌ورسوم خود به زندگی ادامه دهند. هیچ برنامهٔ مؤثر آموزشی، بهداشتی و تجددگرایی برای تحول جامعهٔ افغانستان به‌اجرا درنیامد. تا اوایل دههٔ ۱۹۷۰ بیشتر مناطق روستایی افغانستان برق نداشتند و از آب آشامیدنی سالم برخوردار نبودند. آموزش زنان پدیده‌ای محدود به شهر و فقط در پایتخت (کابل) پیگیری می‌شد. بخش‌ها و شهرهای افغانستان به‌جز کابل حتّی از حداقل سیستم فاضلاب یا خدمات عام‌المنفعه برخوردار نبودند. به‌جز راه‌های حیاتی و وسایل ارتباطی که شهرهای مهم را به هم وصل می‌کرد، وضعیت حمل‌ونقل و وسایل ارتباطی [تلفن و...] در پایین‌ترین وضع ممکن قرار داشت. روحانیون و رهبران قبایلی خودمختار بودند و حکام صاحب‌نفوذ عصبیت را گسترش داده و در برابر تجددگرایی جامعهٔ افغانستان مقاومت می‌کردند.

نیاز به مدیریت و گسترش روابط خارجی موجب رشد و ارتقای طبقهٔ متوسط تحصیل‌کرده در جامعهٔ افغانستان شد. این‌ها اغلب افسران ارتش افغانستان، دانشگاهیان، صاحبان حرفه مثل مهندسین، وکلا و معدودی از دانشمندان و تکنوکرات‌ها بودند. مدام بر بی‌صبری این طبقهٔ متوسط افزوده شد و قدرت مطلقه و فئودال وابسته به آن را که ساختار قدرت را در دست داشتند زیر سؤال برد. صدای این طبقه در دههٔ ۱۹۶۰ بلند شد و فعّالیت سیاسی خود را آغاز کرد.

تناقض‌های داخلی در ساختار قدرتی فئودالیته در نیروی محرکهٔ انگیزه‌های سیاسی که به‌وسیلهٔ این طبقهٔ متوسط به حرکت درآمده بود، سهم داشت و نتیجهٔ آن لویه جرگه‌ای بود که ظاهرشاه در پاییز سال ۱۹۴۴ تشکیل داد. برای نخستین‌بار در سال ۱۹۴۴ یک قانون اساسی تنظیم و در آن دولتی منتخب پیش‌بینی شد. در قانون اساسی یادشده، دو مجلس پیش‌بینی شده بود: مجلسی با ۲۱۶ عضو به نام ولسی جرگه (Wolesi Jirga) و یک مجلس اعلا با ۸۴ عضو که نیمی انتخابی و نیمی انتصابی بود و به آن مشرانه جرگه (Meshrano Jirga) می‌گفتند. قدرت مطلق هنوز در دست شاه و نخست‌وزیری بود که او تعیین می‌کرد. عموزادهٔ شاه، محمد داوودخان تا سال ۱۹۶۳ نخست‌وزیر بود.

پس‌ازاینکه مجلس جدید در سال ۱۹۶۵ تشکیل شد، سیاست افغانستان راه تندخویی را پیش گرفت. داوود پیش‌ازاین برکنار شده بود، زیرا طی دورهٔ طولانی ده‌سالهٔ نخست‌وزیری (۱۹۵۳-۱۹۶۳) و نیز به دلیل تلاش وی برای ارائهٔ اصلاحات سکولار ازجمله آموزش زنان و برداشتن حجاب و غیره انتقادهایی نسبت به او وجود داشت. همچنین، او مظنون بود در حال نزدیکی به اتحاد شوروی است و این امر احتمالاً مشکلاتی را برای ارتباط افغانستان با دموکراسی‌های غربی به‌وجود می‌آورد، بنابراین برکنار شد؛ اما به‌مرور ارتباطش با طبقهٔ متوسط در حال رشد که علاقه‌مند به تغییرات سیاسی و اجتماعی بود، افزایش یافت. این ارتباط‌های پنهانی بالاخره در سال ۱۹۷۳ به کودتای بدون خون‌ریزی داوود علیه ظاهرشاه انجامید. در پی این کودتا، انقلاب خشن موردپشتیبانی شوروی، داوود را در سال ۱۹۷۸ برکنار کرد و نهایتاً به ورود نظامی شوروی در افغانستان در پایان دسامبر سال ۱۹۷۹ منتهی شد.

مناسب خواهد بود دلایلی را که موجب شد سردار داوود اجباراً پس از یک دورهٔ طولانی ده‌ساله از نخست‌وزیری افغانستان کناره‌گیری کند، ذکر کنیم. او در حال تحکیم‌بخشیدن به موقعیتش به‌عنوان یک قدرت مرکزی جانشین ظاهرشاه در ساختار قدرت افغانستان بود. مهم‌تر اینکه درحالی‌که ظاهرشاه قدرت و نفوذش را صرف دل‌مشغولی‌های قبیله‌ای و ایجاد رابطهٔ تعادلی نسبی بین دموکراسی غربی و اتحاد شوروی می‌کرد، داوود حمایت از طبقهٔ متوسط ذی‌نفوذ، بازاریان و صاحبان حرفه و پیشه، افسران ارتش، گروه‌های آموزشی و جمعیت شهری را دنبال می‌کرد. شاه و مراکز قدرت قومی-قبیله‌ای جامعهٔ افغانستان با این تمایلات مخالف و از جاه‌طلبی داوود خشمگین بودند. سردار داوود با زنده‌کردن، نشر و تبلیغ فعالانهٔ تردید در صحت مرز افغانستان-پاکستان و خصوصاً خطّ دیوراند، موجب تنش بین افغانستان و پاکستان شده و ادعاهای قومی و مرزی درمورد پشتونستان، دشمنی پاکستان را برانگیخت. این به‌نوبهٔ خود تردیدهایی در دموکراسی‌های غربی به‌ویژه آمریکا درمورد مقاصد دولت افغانستان به‌وجود آورد.

همچنین، داوود با چرخش به‌سمت مسکو و هم‌پیمان‌هایش برای کمک اقتصادی و فنی، به جریان نفوذ شوروی و کشورهای اروپای شرقی در افغانستان دامن زد. (پژوهشگران غربی هم تأیید کرده‌اند این وضع به دلیل بی‌توجهی آمریکا و کشورهای غربی به خواسته‌های افغانستان و تعویق یا ردّ درخواست‌های آن کشور در این برهه از زمان بوده است.) داوود همکاری‌های دفاعی و همکاری با دیگر کشورهای اروپای شرقی را از سال ۱۹۵۶ به بعد گسترش داد. تأکید داوود بر مدرنیزه‌کردن جامعهٔ شهری افغانستان، مثل امان‌الله‌شاه تقریباً چهار دهه قبل از وی، ازسوی اکثریت افغان‌ها به‌ویژه پشتون‌ها که هنوز غرق در تعصب مذهبی و محافظه‌کاری اجتماعی بودند با مخالفت روبه‌رو شد. تصمیم افراطی داوود در بستن مرزها و متوقف‌کردن تجارت با پاکستان بر سر مسئلهٔ پشتونستان، دشمنی پشتون‌ها را علیه وی چندبرابر کرد.

ظاهرشاه اگرچه ازنظر شخصیتی آرام و کمتر ابراز وجود می‌کرد، فردی متفکّر و سیاست‌مداری هوشمند و دانشور بود. داوود تقریباً در طول یک دهه سیاست، افغانستان را کاملاً در دست گرفته و سایهٔ [قدرت] خویش را بر شاه انداخته بود. اما شاه کم‌کم بر روابط سیاسی‌اش افزود و به دنبال استحکام قدرت خویش برآمد. او بدون تردید از خشم علیه داوود بهره برد تا در آخر به وی پیشنهاد کناره‌گیری داد. شاه به‌طور کامل از ارتباط‌های حساب‌شده‌اش با رهبران مذهبی و گروه‌های قبیله‌ای سود برد. وی همچنین این‌طور وانمود کرد که سیاست خارجی‌اش بیشتر بی‌طرفانه و علیه متمایل‌شدن داوود به‌سمت بلوک شوروی است. بیشتر و پیش‌تر از همه، شاه می‌خواست از قدرت‌گیری بیش از اندازه و نفوذ و سایهٔ سردار محمد داوود خلاص شود.

دههٔ ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ برخلاف دههٔ قبل، دههٔ بی‌ثباتی و درگیری سیاسی داخلی بود. دولت‌های مختلف پشت هم آمدند و رفتند و نخست‌وزیرهای مختلف به قدرت رسیدند. شاه و نخست‌وزیرهایش نتوانستند بر مشکلات سیاسی داخلی غلبه کنند. اصلاحات قانون اساسی سال ۱۹۶۳ هم موجب فعّالیت سیاسی بیشتر مخالفین در افغانستان شد و پیدایش دسته‌های سیاسی و رسانه‌ای گروه‌های منتقد، به خصوص مطبوعات را در پی داشت. خیلی از برنامه‌هایی که داوود شروع کرده بود یا تعطیل شدند و یا به‌کندی پیش می‌رفتند. این به‌نوبهٔ خود موجب نارضایتی بیشتر شد.

جالب است که ریشهٔ دو گروه سیاسی که درنهایت به حزب دموکراتیک خلق افغانستان تبدیل شدند، در مطبوعات انتقادگر همین دوره بود. نورمحمد تَرکی که به‌عنوان نخستین رئیس‌جمهور افغانستان انقلابی پس از داوود در سال ۱۹۷۸ سر برآورد، بنیان‌گذار و سردبیر مجله‌ای به نام خلق بود. او و طرف‌دارانش نمایندهٔ چپ طبقهٔ متوسط پشتون بودند. ببرک کارمل که در سال ۱۹۷۹ با حمایت شوروی رئیس‌جمهور افغانستان شد، مؤسس روزنامه‌ای به نام پرچم بود که آن‌هم ازنظر عقیدتی سوسیالیست/کمونیست بود، منتها نمایندگی منافع قومی غیرپشتون در سیاست افغانستان را داشت.

طی سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ سطح تنش‌های داخلی چنان افزایش یافت که شاه و مشاورانش نتوانستند آن را کنترل کنند. علی‌رغم پنهان‌بودن داوود از انظار، او را به‌عنوان رهبری قوی و مدیری لایق می‌شناختند. خارج از دایرهٔ قدرت، او هنوز حامیان قوی‌ای در بین نیروهای مسلح، سازمان پلیس و مناصب مهم دیوانی افغانستان داشت و با وخیم‌ترشدن اوضاع سیاسی به‌طور طبیعی در کانون توجهات برای رهبری گروه‌های سیاسی اپوزیسیون واقع شد.

در دورهٔ بین سال‌های ۱۹۶۳ و ۱۹۷۳، افغانستان پنج نخست‌وزیر به نام‌های دکتر [محمد] یوسف [خان] (۱۹۶۵-۱۹۶۳)، آقای [محمدهاشم] میوندوال (۱۹۶۷-۱۹۶۵)، آقای [نوراحمدخان] اعتمادی (۱۹۷۱-۱۹۶۷)، دکتر ظاهر (۱۹۷۲-۱۹۷۱) و آقای محمدموسی شفیق (۱۹۷۳-۱۹۷۲) داشت. طی این مدت، ولسی جرگه در حیطهٔ قدرت عناصر محافظه‌کار بود. آن‌ها به نمایندگان تحصیل‌کردهٔ جرگه از طبقهٔ متوسط اجازهٔ خطابه‌های سازنده یا ابراز نظر نمی‌دادند؛ بنابراین، جرگه یا مجلس کارش تأثیرگذار نبود. شاه مشاوران مختلفی از میان خویشاوندان، دوستان، عناصر سیاسی ضد مجلس و روحانیون کوته‌فکر متعصب داشت. آن‌ها به او می‌گفتند احزاب سیاسی ضد سلطنت‌اند، سرسپردهٔ کمونیست‌ها هستند و پادشاهی را سرنگون می‌کنند. بنابراین، اصلاحات قانونی که وی در سال ۱۹۶۳ با امید پایه‌ریزی یک رژیم سلطنتی مبتنی بر قانون اساسی در افغانستان ارائه کرد، در نطفه خفه شد.

سردار محمدداوودخان ابتدا با حمایت گروه‌های سیاسی شهری و نیمه‌شهری، ظاهرشاه را در یک کودتای نسبتاً بدون خون‌ریزی در هفدهم ژوئیه ۱۹۷۳ سرنگون و سپس در افغانستان اعلام جمهوری کرد و روز پس‌ازآن، خود را بنیان‌گذار جمهوریت، رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر [وزیر امور خارجه و وزیر دفاع] جمهوری افغانستان نامید. داوود با استفاده از فرصت کودتا کرد، زیرا ظاهرشاه بیست‌وپنجم ژوئن برای درمان چشمش به انگلستان سفر کرده بود و مشاور و دامادش، سرلشکر عبدالولی‌خان پیش از او به انگلستان رفته بود. داوود و حامیان ارتشی‌اش کودتا را قبل از طلوع آفتاب هفدهم ژوئیه به‌انجام رساندند. ظاهرشاه اگرچه عمیقاً به دنبال بهبود وضع مردمش بود، لیکن علاقه‌ای به مقاومت نداشت، او بیشتر نگران خون‌ریزی غیرضروری بود، لذا موافقت کرد به‌عنوان تبعیدی سیاسی به ایتالیا برود، جایی که هنوز [سال ۲۰۰۰ میلادی] در آن زندگی می‌کند.

سردار داوودخان تا سال ۱۹۷۸ به مدت پنج سال بر کشور حکم راند. او طی این پنج سال به‌تدریج تضمین‌ها و قول و وعده‌هایی را که به ارتش و گروه‌های سیاسی داده و بر اساس آن‌ها به قدرت رسیده بود به فراموشی سپرد.

وقتی داوود در سال ۱۹۷۳ قدرت را قبضه کرد، فضای تلخ و اقتصاد سردرگمی را به‌ارث برد. انتخابات مجلس که قرار بود در اوت-سپتامبر ۱۹۷۳ برگزار شود، با مشکلاتی روبه‌رو شد، زیرا بین دستگاه قضائی و هیئت دولت درمورد نقش دادگاه عالی به‌عنوان ناظر نگهبان انتخابات مجلس اختلاف‌نظر به وجود آمده بود. دستگاه قضائی می‌گفت نظارت بر انتخابات بایستی به‌وسیلهٔ یک هیئت جدا و مستقل و نه دادگاه عالی انجام شود، درحالی‌که شعبهٔ اجرایی و چند نفر از خبرگان قانونی فکر می‌کردند دادگاه عالی باید این مسئولیت را بر عهده گیرد. کمیتهٔ مشترکی از نمایندگان دولت و دادگاه عالی تشکیل شد، ولی نتوانستند به جمع‌بندی مشترکی برسند؛ بنابراین انتخابات به‌تعویق افتاد. ازطرفی وضعیت اقتصادی، تلاش برای مدرنیزه‌کردن کشور، بدهی‌های خارجی، دخالت فئودال‌ها و بدنهٔ قدرت سلطنتی و... صبرها را لبریز کرد. ارتش و طبقهٔ متوسط از داوود انتظار داشتند به بازسازی نظام حکومتی با اهداف زیر بپردازد:

۱. مجلس انتخابی را کانون ساختار قدرت بسازد.

۲. تضمین بدهد که بخش اجرایی دولت،‌ نمایندگان بیشتری از رسانه‌های گروهی، مراکز آموزشی و طبقهٔ متوسط را به خدمت بگیرد و هم‌زمان خلع ید خاندان سلطنتی و فئودال‌های وابسته از کابینه و پست‌های رده‌بالای دولت در دستور کار قرار گیرد.

۳. برای‌اینکه افغانستان از تمایل بیشتر به‌سوی غرب در سیاست‌های خارجی و اقتصادی -که ویژگی آخرین سال رژیم ظاهرشاه بود- رهایی یابد، باید رابطهٔ متعادلی با شوروی و ایران برقرار شود. از داوود انتظار می‌رفت ادعای پشتونستان را زنده نگه دارد.

اما داوود نتوانست به هیچ‌یک از اهداف فوق که ازسوی حامیان و کسانی‌که وی را به‌جای ظاهرشاه نشانده بودند مطرح شده بود، جامهٔ عمل بپوشاند. او نتوانست وضعیت اقتصادی را بهبود بخشد. او تمایلی نداشت طبق اصولی حرکت کند که حامیان انقلابی‌اش اعتقاد داشتند در بهبود هویت افغان مردم مؤثر است. جدی‌ترین اشتباهش این بود که وقتی موقعیتش را در سال ۱۹۷۵-۱۹۷۶ تحکیم بخشید، افسران نیروهای مسلح و روشن‌فکران جنبش خلق و پرچم را از مشارکت در قدرت بازداشت.

از اواسط سال ۱۹۷۶ به بعد، جدایی داوود و حامیانی که او را برای رسیدن به قدرت پشتیبانی کرده بودند تقریباً کامل شد. این وضع نهایتاً به کودتای ارتش در سال ۱۹۷۸ انجامید و داوود و اعضای خانواده‌اش در زیرزمین قصر سلطنتی در جنوب شهر کابل به قتل رسیدند. سال ۱۹۷۸ با روی‌کارآمدن تَرکی و حزب دموکراتیک خلق، حکومت خاندان سلطنتی دُرانی در افغانستان به‌پایان رسید.

هدف این دیباچه پرداختن به موضوعات تاریخی با ذکر جزئیات و تشریح وقایعی که به ورود شوروی به افغانستان برای حمایت از حکومت PDPA یا آن‌طورکه خود آن را «انقلاب ثور» می‌نامیدند، نیست، بلکه تلاش بر این است به تشریح حوادث و تحولاتی بپردازیم که منتهی به دخالت نظامی شوروی در اواخر سال ۱۹۷۹ شد. رژیم تَرکی که به قدرت رسید، اعتقادات چپ‌گرایانهٔ متمایل به مرکز داشت. در تمام سالی که تَرکی بر افغانستان حکومت کرد، روابط کشور با ایران و پاکستان رو به خرابی رفت. تَرکی روابط برابر و فاصلهٔ مساوی با شوروی و آمریکا را در سیاست خارجی خویش حفظ نکرد؛ سیاست‌هایی اتخاذ شد که به گسترش حضور اقتصادی، نظامی و فنی شوروی در افغانستان می‌انجامید.

در مقایسه با میانه‌روی و حرکت آرام که ویژگی رژیم افغانستان از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۸ بود، رژیم تصمیم گرفت برنامه‌های رادیکال سوادآموزی، آموزش زنان، مدرنیزه‌کردن اقتصاد و بهبود امکانات زیربنایی حمل‌ونقل و ارتباطات را پیاده کند. رژیم تَرکی به‌سمت ایجاد مؤسسه‌هایی از هیئت حاکمه با نمایندگان ویژه‌ای از قبایل و گروه‌های قومی مختلف تشکیل‌دهندهٔ ملت افغان رفت. محدوده و قلمرو پشتون‌ها در سیاست افغانستان زیر سؤال رفت و قرار شد متعادل شود. همچنین نقش روحانیون متعصب در برنامه‌های جدید موردچالش قرار گرفت.

دولت اکنون بیشتر به دست کادرهای رو به رشد PDPA که اکثراً در اتحاد شوروی و اروپای شرقی آموزش دیده بودند، اداره می‌شد. این عناصر، جانشین کارمندان طبقهٔ قدیم شدند و طبقات اخراج‌شدهٔ قدیمی افغان که توانایی داشتند، کشور را به‌سمت آمریکا و اروپا ترک کردند و دیگران به‌سمت پاکستان، هند و خلیج [فارس] مهاجرت کردند. آن‌ها که منافعشان را از دست داده بودند، با ارتباط‌هایی که با پاکستان و ایران داشتند (هنوز یک سال تا انقلاب ایران که در سال ۱۹۷۹ به وقوع پیوست باقی بود)، دیگران را درمورد نتایج احتمالی کودتای ضد داوود و انقلاب PDPA به اندیشه واداشتند. حرف سادهٔ مخالفین تَرکی این بود که افغانستان یک کشور غیرمتعهد مسلمان، به‌زور تبدیل به یک کشور کمونیستی شده است؛ همچنین، شوروی جاپایی دائمی در افغانستان پیدا خواهد کرد که با منافع آمریکا، پاکستان، ایران و کشورهای خلیج [فارس] در تضاد است.

گرایش رئیس‌جمهور داوود به‌سمت غرب از اواخر سال ۱۹۷۵ موجب خشم شوروی علیه رژیمش شد و به همان نسبت بر ارتباط شوروی و حمایت از PDPA افزوده شد؛ بنابراین، هنگامی‌که ارتش افغانستان -که تا حدّ زیادی وابسته به تجهیزات شوروی بود و تعداد کثیری از کادرهایش در شوروی آموزش دیده بودند- کودتایی علیه داوود به‌راه انداخت، این کودتا ازسوی شوروی پشتیبانی شد. PDPA و دولت، حزب کمونیست شوروی و دولت آن کشور را الگوی خود و سیستم اداری آن را ملاک کار خود قرار دادند. خاندان سلطنتی، طبقات برگزیدهٔ قدیمی و روحانیون از سیاست جدید کنار گذاشته شدند و این کار فرصتی برای عناصر مذکور به‌وجود آورد تا چنین استدلال کنند که رژیم تَرکی تحت حمایت شوروی است و به ضدیت با سنّت‌های افغانستان و هویت ملّی این کشور برخاسته و مهم‌تر از همه، احساسات مذهبی و اعتقادات اسلامی مردم افغانستان را جریحه‌دار کرده است.

تَرکی که برای کمتر از یک سال بر اریکهٔ قدرت بود، از همان ابتدا نتوانست دولت را اداره کند. مشکل اصلی او متحدنگهداشتن PDPA بود، زیرا در نهان بین خلقی‌های پشتون و پرچمی‌های غیرپشتون که دو جناح PDPA را تشکیل می‌دادند دشمنی وجود داشت.

اگرچه تَرکی تلاش کرد با ایران و پاکستان روابط کاری برقرار کند و حتّی حرکت‌هایی به‌سمت آمریکا داشت، ولی ضعف سیاسی داخلی او مانع تحکیم موقعیتش شد. او از جناح‌گرایی داخلی ‌PDPA ضربه خورد و در اواسط سال ۱۹۷۸ به دست حفیظ‌الله امین به‌قتل رسید. امین رهبر سیاسی قوی‌تری بود، لیکن خشن و فاقد توان لازم برای برطرف‌کردن شکاف به‌وجودآمده میان دو جناح درون حزب حاکم بود؛ همچنین، رگه‌هایی از تعصب قوم‌گرایی پشتون افغان در شخصیت او وجود داشت. وی از وابستگی بی‌حدوحصر به شوروی و از نقش دخالتگرانه‌ای که مسکو در سیاست داخلی افغانستان و در ادارهٔ کشور بازی می‌کرد خشنود نبود. او بی‌مهابا نسبت به آنان‌که درون حزب حاکم با وی به مخالفت برمی‌خاستند، باخشونت برخورد می‌کرد. امین راه تماس با آمریکایی‌ها و پاکستانی‌ها را گشود تا از حضور سنگین شوروی در افغانستان پس از داوود بکاهد. او با افسرانی که ارتباط نزدیکی با ارتش شوروی و مؤسسات سیاسی در آن کشور داشتند، برخورد تندی داشت.

ویژگی نیمهٔ دوم سال ۱۹۷۹، خشونت، مُثله‌کردن و بی‌ثباتی خطرآفرین سیاسی در افغانستان بود.

تمایل امین به غرب در نهان موجب عملیات آژانس‌های اطلاعاتی پاکستان و آمریکا علیه ارتش شوروی و ارتش افغان شد. امین مجبور شد رابطه‌اش را با شوروی قطع کند که قابل‌پذیرش برای اتحاد شوروی نبود؛ بنابراین، اتحاد شوروی تصمیم گرفت حرکت غیرمعمول و تندی انجام دهد و از عناصری از حزب دموکراتیک خلق افغانستان که طرف‌دار شوروی بودند، حمایت کند.

ورود نیروهای مسلح شوروی به افغانستان، ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ آغاز شد. رژیم PDPA موردحمایت شوروی، شب ۲۹ دسامبر کنترل اوضاع را در دست گرفت. این دولت را ببرک کارمل، هم‌پیمان افغان و مورداعتماد شوروی رهبری می‌کرد. امین تسلیم پیشنهادهای شوروی نشد. او کاخ ریاست‌جمهوری را ترک کرد و خودش را به ساختمان وزارت دفاع در حومهٔ کابل رساند. نظامیان شوروی و افغان ساختمان را محاصره کردند و او را در یک تبادل آتش سنگین که بین حامیانش و نیروهای مسلح شوروی درگرفت، کشتند.

رژیم کارمل از دسامبر ۱۹۷۹ تا ۸۹-۱۹۸۸ با حمایت نظامی، سیاسی، اداری و اقتصادی شوروی به مدت نُه سال و نیم دوام پیدا کرد. دولت جدید به سرپرستی کارمل از تعداد زیادی مشاور روسی در تمام بخش‌های دولتی استفاده می‌کرد. یک نیروی عظیم نظامی شوروی (پیاده‌نظام، لشکرهای مجهز و نیروی هوایی) به داخل افغانستان حرکت کردند و مستقیماً وظیفهٔ دفاع و امنیت کشور را بر عهده گرفتند. بخش اداری، اقتصادی و اطلاعاتی دولت جدید افغانستان نه‌تنها تحت نفوذ، بلکه تحت سیطره و ادارهٔ عناصر شوروی بود. دولت و تمامی امور PDPA تحت سلطهٔ اتحاد شوروی و حزب کمونیست آن کشور قرار داشت.

اگرچه حمایت شوروی از رژیم PDPA -که از سال ۱۹۷۸ آغاز شد- برای همهٔ کشورهای منطقه و قدرت‌های مهم به‌خوبی شناخته شده بود، تهاجم نظامی شوروی به داخل افغانستان آن‌ها را شگفت‌زده کرد. بعداً مطرح شد که اگر آمریکایی‌ها از طرح شوروی برای ورود نظامی به افغانستان آگاه شده بودند، مطمئناً می‌توانستند مقاومتی را به سرپرستی امین که با آن‌ها ارتباط‌هایش را بیشتر کرده بود تشکیل دهند.

در این مقطع، ضروری است عکس‌العمل هند را نسبت به رویدادهای افغانستان، از سرنگونی داوود تا مرحلهٔ دخالت نظامی شوروی یادآور شوم. روابط هند با افغانستان طی دورهٔ ظاهرشاه همچون دورهٔ بعدی یعنی داوود، عموماً مثبت و دوستانه بود؛ ولی بایستی به خاطر داشت که نظر ظاهرشاه علی‌رغم توجه افغانستان به موضوع پشتونستان و غیره، درمورد روابط هند-پاکستان مبهم بود. وی حامی هند در درگیری‌هایش با پاکستان در سال‌های ۴۹-۱۹۴۷، ۱۹۶۵ و ۱۹۷۱ نبود. او در مسئلهٔ کشمیر زبان در دهان می‌چرخاند و دوپهلو سخن می‌گفت. روابط با داوود طی دوره‌ای که بر سر قدرت بود، بهتر بود. هند یک برنامهٔ سنگین و گستردهٔ همکاری فنی، اقتصادی و اجتماعی را با افغانستان آغاز کرده بود. سرنگونی داوود موجب شگفتی دولت هند شد.

مناسب است یادآوری شود سفارت هند در افغانستان، ارزیابی‌های گوناگونی درمورد این حادثه به دولت هند ارائه کرد. درحالی‌که مسئول هیئت [سفیر] در آن زمان «اس. ک. سینگ» احساس می‌کرد رژیم داوود پایدار است و پیش‌بینی‌ها این بود که او با حمایت عمومی در حال تحکیم موقعیت خویش است، کنسول سیاسی‌اش (ج. دولت سینگ) احتمالاً آگاه‌تر به‌نظر می‌رسید (تا آن اندازه که من می‌دانم، با درک قوی‌تری که داشت) و به همین لحاظ توفانی سیاسی را در افغانستان پیش‌بینی کرد و به دلیل شخصیت درونی داوود و اختلافاتی که بین او و ارتش افغانستان و PDPA می‌دید، گزارش از آیندهٔ نامعلوم افغانستان می‌داد.

هند با تغییرات رژیم پس از سرنگونی داوود به بهترین وجه کنار آمد. هند در پی شکست انتخاباتی خانم ایندیرا گاندی دچار توفان اضطرار و اضطراب بود. دسای مورارجی (Morarji Desai) بر سر کار بود که داوود سرنگون شد. پس از مورارجی، دولت موقت غیراجرایی، نخست‌وزیر کاران سینگ بر سر قدرت بود که امین سرنگون شد و یورش نظامی شوروی در افغانستان اتّفاق افتاد. هند موضع رسمی و قدیمی خود را مبنی بر تعامل با هر دولتی در افغانستان که قدرت کامل را به دست گرفته باشد، پیش گرفت: تعهد و نگرانی هند، مردم افغانستان بودند.۴ دخالت نظامی شوروی موجب شد هند با شرایطی پیچیده و غیرقابل‌فرار روبه‌رو شود.

یک ابرقدرت به‌صورت نظامی وارد یک کشور غیرمتعهد شده و عامل خود را به‌عنوان رئیس‌جمهور افغانستان بر کرسی نشانده بود. ادعای قانونی شوروی این بود که با دعوت رهبری افغانستان، کمک نظامی به این کشور فرستاده است. مطمئناً نمایشنامهٔ پرغوغایی درمورد ورود شوروی به افغانستان در دهلی نو روی پرده بود.

سفیر شوروی آن زمان یولی ورونتسوف (Yuli Vorontsov) شب ۲۷ دسامبر ۱۹۷۹ به مسئول دبیرخانهٔ مشترک اروپای شرقی زنگ زد و به دنبال وقت ملاقات با نخست‌وزیر کاران سینگ بود. کاران سینگ و وزیر خارجه (سیام ناندان میشرا) در دسترس نبودند. نهایتاً دبیرمشترک مربوطه (آرویند دئو) توانست حدود نیمه‌شب وقت ملاقاتی برای سفیر شوروی با دبیر وزارت خارجه آن زمان آر. دی. ساث (R. D. Sathe) تنظیم کند. ورونتسوف منطق دخالت نظامی شوروی در افغانستان را به‌طور شفاهی به آقای ساث توضیح داده و گفت از جانب رئیس‌جمهور برژنف پیامی برای نخست‌وزیر کاران سینگ دارد که مایل است هرچه زودتر تسلیم کند.

تاآنجاکه به خاطر می‌آورم، ملاقات فردای آن شب انجام شد. کاران سینگ آخرین روزهای نخست‌وزیری‌اش را می‌گذراند. انتخابات سراسری در جریان بود و تا آخر ژانویه، دولت جدیدی در دهلی نو به‌قدرت می‌رسید. ورونتسوف پیامش را تسلیم کرد و درخواست کرد هند شرایط را درک و از آن پشتیبانی کند. پاسخ کاران سینگ قاطع و خشک بود. شب قبل، دبیر وزارت خارجه نگرانی و تردیدش را درمورد حرکت شوروی تفهیم کرده و گفت‌وگوی ورونتسوف را به اطلاع نخست‌وزیر رسانده بود. کاران سینگ به سفیر شوروی گفت دخالت نظامی شوروی غیرقابل‌پذیرش است، به‌ویژه که دخالت علیه یک همسایهٔ نزدیک هند و یک کشور غیرمتعهد اتّفاق افتاده است. او گفت شوروی باید هرچه زودتر نظامیانش را از افغانستان خارج کند. کاران سینگ گفت هند نظرش را در مسکو و همچنین در سازمان ملل اعلام خواهد کرد. ملاقات خوشایندی برای آقای ورونتسوف نبود، ولی مضطرب نشد.

پاسخ نخست‌وزیر بجا و درست، اما واقعیت‌های افغانستان چیز دیگری بود. مخالفت‌ها علیه انقلاب PDPA افزایش یافته و از ابتدای سال ۱۹۷۸ اندک‌اندک جمع شده بود. اوضاع افغانستان پیچیده شده و توطئه علیه حزب حاکم بسیار بود و آنچه واقعاً جریان داشت چیز دیگری بود. کاران سینگ به قول خود عمل کرد. دولت هند بیانیه‌ای صادر کرد و در آن از دخالت شوروی در افغانستان اظهار تأسف و درخواست کرد نظامیان روسی از افغانستان خارج شوند. نمایندهٔ دائم هند در سازمان ملل، آقای براجش میشرا (Brajesh Mishra) -که اکنون منشی اصلی نخست‌وزیر است- دستور یافت دیگر هیئت‌های سازمان ملل و دبیرکل این سازمان را درمورد پاسخ نخست‌وزیر کاران سینگ آگاه کند که وی این کار را در نیمهٔ نخست ژانویهٔ ۱۹۸۰ انجام داد.

خانم ایندیرا گاندی برندهٔ انتخابات سراسری شد و قدرت را در سومین هفتهٔ ژانویه ۱۹۸۰ به‌دست گرفت. درحالی‌که او نیز مخالف ورود نظامی شوروی بود، با توجه به امنیت هند و روابط سیاسی با اتحاد شوروی، بنا بر مقتضیات زمان عمل کرد۵ بدون‌اینکه آشکارا نسبت به اتحاد شوروی انتقاد کند، از رهبری انقلاب افغانستان حمایت کرد و از آن‌ها خواست خروج نیروهای شوروی را در یک دورهٔ زمانی تشویق کنند. رویکرد هند نسبت به بحران افغانستان را که طی سال‌های ۸۰- ۱۹۷۹ پیشرفت کرد، می‌توان به‌صورت زیر خلاصه کرد:

۱. اولویت هند، اطمینان‌یافتن از تداوم روابط بین مردم [؟] دو کشور بود.

۲. هند کاملاً معتقد بود تنها اگر جریان‌ها و سیاست‌هایی را در افغانستان پشتیبانی کند که مردم آن کشور را خوشبخت و دولت افغانستان را پایدار کند، این جریان می‌تواند دست‌یافتنی باشد و مدرنیزه‌کردن افغانستان برای این هدف ضرورت دارد.

۳. هند هیچ علاقه‌ای به دخالت در امور داخلی افغانستان ندارد و با هر دولت قانونی که قدرت را در دست داشته باشد ارتباط برقرار می‌کند. درحالی‌که هند اساساً از اهداف اعلام‌شدهٔ انقلاب افغانستان پشتیبانی می‌کند، مخالف خشونت و نیز ورود نظامی شوروی به افغانستان است.

۴. درحالی‌که هند به‌طور علنی با روسیه مخالفت نکرد و در محافل دیپلماتیک علیه شوروی دخالت نکرد، لیکن ملاحظات جدّی خویش را درمورد مشکلات ورود نظامی شوروی به داخل افغانستان، با تأکید بر اینکه در درازمدت این امر می‌تواند نتیجه‌ای عکس بدهد، ابراز داشت. خانم گاندی این موضوع را در ژانویه ۱۹۸۰ در دهلی به آندری گرومیکو گفته بود. ناراسیمها رائو (که آن زمان وزیر خارجه بود) نیز این را در ژوئن ۱۹۸۰ در مسکو به لئونید برژنف منتقل کرد.

یادداشت‌ها

اگرچه متن معرفی کتاب و نویسنده را ناشر اصلی کتاب یعنی کنارک (Konark) نوشته، ولی در متن کتاب هم متأسفانه با چنین تعبیراتی درمورد مجاهدین افغانستان برخورد می‌کنیم. نسبت‌هایی که ازسر کینه به مدافعین استقلال افغانستان عزیز داده شده و آن‌گونه که به خاطر دارم، حتّی یک بار هم برای متجاوزین و مهاجمین شوروی به کار برده نشده است. خواهیم دید که ناشر هم بازگوکنندهٔ اندیشه و کلام نویسنده و سیاست هند بوده است. م

یا فارسی برگرفته از دَری است. م

چادر؛‌ نویسنده اصطلاح پرده را به کار برده که هنوز هم رایج است. م

اثبات این ادعا به صفحات بعد موکول می‌شود. م

و جایی برای آن تعهد و نگرانی دوسه صفحهٔ قبل هند نسبت به مردم افغانستان باقی نماند. م

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین