نمایش معنا

تنیظیمات

 

نمایش معنا

بررسی تحلیلی شیوه اقتباس نمایشیِ وفادارانه از داستان‌های نمادین و رمزی ادبیات فارسی

نویسنده: مجید آقائی

نشر صاد

سخن ناشر

بر این باوریم فرهنگ و تمدن ایران اسلامی قرنهاست بر تارُک جمیع فرهنگ‌ها و تمدن‌های دنیا می‌درخشد. این توفیق دیرزمان، محصول مجاهدت‌های بزرگان علمی و معنوی ایران بزرگ و معلومات غنی مملو از مضامین الهی است. بدید سبب سال‌هاست هنر و ادب اسلامی_ایرانی ما مردمان، زبانزد عوام و خواص مردم سرتاسر این گیتی شده است. آثاری که ضمن برخورداری از صنایع لطیف ادبی، انسان‌ها را به سمت الهیات و پروردگار متعال رهنمون می‌سازد.

فلذا زنده نگه داشتن این تمدن و این فرهنگ بالنده، برای ما لازم است و مایه مباهات.

در همین راستا نشر صاد، پس از اعلام مأموریت تازه خود در حوزه روایت ایرانی، سعی دارد تا مضامین و مفاهیم والای اسلامی و ایرانی را در آثار منتشره خود بازتاب دهد. روایتی که سالهاست گَرد فراموشی و نسیان بر آن نشسته است و اهتمام جدی می طلبد تا دوباره در قوالب گوناگون هنری و ادبی احیاء شود. بی‌شک محتوای صادره که برگرفته از همین روایت ایرانی است، سبب سوق نوجوانان و جوانان سرزمین‌مان به سمت معنویت و روشنی خواهد بود؛ ان‌شاءالله.

محصول پیش رو برهمین مبنا تولید شده است.

باشد که بتوانیم سرباز کوچکی برای تمدن نوین ایران اسلامی باشیم.

پیشگفتار مؤلّف

معنی اندر آن بسان دانه‌ای است

ای برادر قصّه چون پیمانه‌ای است

ننگرد پیمانه را گرگشت نقل

دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل

(مولوی)

انسان به‌مثابهٔ موجودی اندیشمند و ماهیتاً اجتماعی، برای ایجاد ارتباط با واقعیات پیرامون و درعین‌حال ادراک و تحلیلشان، نیازمند توسّل به ساختاری نظام‌مند به نام زبان است. این ساختار، ازیک‌سو با بهره‌گیری از نشانه‌های زبانی و در قالب روایات، امکان بیان و انتقال مفاهیم ادراک‌شده را برای انسان فراهم می‌آورد و ازسوی دیگر، به او در خوانش و کسب مفاهیم از روایاتی که دریافت می‌کند، یاری می‌رساند. به دیگر سخن، برای ردیابی و جست‌وجوی منشأ پیدایش زبان و گسترهٔ وسیع انواع آن، باید به مبادی ظهور اندیشه در جوامع انسانی مراجعه کرد.

توانایی به‌کارگیری صورت‌بندی‌هایی متنوّع از زبان که محصول تنوّع در گستره و تفاوت در عملکرد نشانه‌های زبانی است، موجب می‌شود که انسان از این برساختهٔ خود، درجهت ایجاد روایات و ارتباط با پدیده‌ها در سطوحی مختلف بهره ببرد. به عبارتی، انسان برای فهم و انتقال مفاهیم حاصل از ادراک، واقعیات پیرامونی‌اش را ازطریق زبان بازسازی می‌کند و بدین‌ترتیب به موازات جهان واقعی، دست‌به‌کار آفرینش جهانی مجازی می‌شود که در آن، صورت‌بندی‌های متنوّع زبانی، با وام‌گیری از اشکال گوناگونی از نشانه‌ها همچون آواها، ایماواشارات، تصاویر، حرکات و واژه‌ها، پدیده‌های ادراک‌شده از جهان واقع را نمایندگی می‌کنند.

ازاین‌رو نه‌تنها دلایل ظهور نماد و رمز در ساختار زبان شفاهی و آفرینش متونِ معناگرا و مکتوبِ نمادین و رمزی، بلکه زمینه‌های ابداع زبان نمایش و ظهور آن در مناسک اوّلیه و اَعمال آیینی- به‌مثابهٔ زبانی موجز با قابلیت بازنمایی و انتقال مفاهیم ذاتاًمعنایی، ازطریق رفتارهای نمایشی- را نیز می‌توان در بنیادهای جهان‌بینی جوامع باستان ردیابی کرد.

به بیان دیگر، از منظری زبان‌شناختی، آنچه از تجربیات و تلاش‌های طولانی و مستمر جوامع انسانی برای پیوند میان دو ساختارِ اسطوره و زبان برایمان به یادگار مانده است، در واقع میراثی است که امروزه در حوزهٔ ادبیات و نمایش از آن تحت عنوان ادبیات عرفانی/ رمزی و آیین یاد می‌کنیم.

این کتاب در تداوم تلاش ادیبان، متفکّران و فرهیختگان گران‌قدری که آثار پربارشان موجبات معرّفی این میراث شگفت‌انگیز ادبی و آشنایی با نمونه‌های ارزشمند آن در حوزهٔ ادبیات فارسی را فراهم آورده؛ درپی آن است تا با بررسی سیر تطوّر اندیشهٔ انسانی و نقش اَشکال گوناگون زبان در بیان آن، به تحلیل فرایند و چگونگی تأثیر معرفت انسانی بر آفرینش انواع متون رمزی بپردازد؛ تحلیلی نشانه‌شناختی از زبان متون رمزی اعم از شفاهی، مکتوب و نمایشی ارائه دهد و سپس تداوم حضور مبانی هستی‌شناختی و تعیّنات نشانه‌شناختی ناشی از آن در مناسک و آیین‌ها - به‌مثابهٔ اشکال بنیادین زبان نمایش- را در شیوهٔ اجرای نمایش‌های شرقی موردبررسی قراردهد تا از این طریق، با اتکا به پیوند مبانی هستی‌شناختی متون رمزی ادب فارسی با فرهنگ تصویری و اشکال آیینی نمایش در فلات فرهنگیِ ایران‌زمین، به کسب شیوه‌ای کاربردی برای اقتباس، نمایشی‌کردن و اجرای گنجینهٔ گران‌بهای متون ادبیات رمزی/ نمادین این سرزمین نائل آید.

ازآنجاکه هدف این کتاب بررسی و تحلیلِ شیوهٔ اقتباس از متون نمادین و رمزی ادبیات فارسی ازطریق فهم بنیادهای معرفتی، اخذ ایده‌های معنایی و انتقال وفادارانهٔ آن‌ها به متون نمایشی در دو حوزهٔ اجرا و نگارش است، در فرآیند پژوهش، مراجعه به مباحث هستی‌شناسی، شناخت‌شناسی، زبان‌شناسی، نشانه‌شناسی، معناشناسی، روایت‌شناسی و داستان‌نویسی در عینِ تشریح برخی نظریه‌هایِ معاصر به‌ویژه از منظر علوم شناختی، لازم می‌نمود. لذا آنچه دراین‌باره در طول کتاب ارائه می‌شود، شرحی است تا حدّ کفایت ضروری و در پیوند با مقصودِ نهایی کتاب و در جهت مخاطب قراردادن علاقه‌مندان رشته‌های نمایش و سینما، دست‌اندرکاران نگارش و اجرایِ نمایشی و پژوهشگران حوزهٔ ادبیات و فولکلور. ضمناً در طول متن و در ارتباط با ارجاعات، چه ترجمهٔ متون از منابع غیرفارسی و چه اشارات مربوط به منابع فارسی، خود مواردی را به شکل تأکید )( یا پانویس، به قصد روانیِ خوانش، اطلاع از جزئیات یا فهم دقیق‌تر مطالب ارائه داده‌ام.

مُصرّانه لازم می‌دانم نهایت قدردانی و امتنانم را نسبت به همکاران گران‌قدر و فرزانه‌ام جناب آقای میرشمس‌الدّین فلاح‌هاشمی و جناب آقای پرویز شیشه‌گران برای همراهی و مساعدت در انتشار این کتاب ابراز نمایم.

مجید آقائی

زمستان ۱۴۰۰

فصل اوّل: بررسی خاستگاه تاریخی و مبانی هستی شناختیِ روایات نمادین و رمزی با رویکرد علوم شناختی

اندیشیدن و تفکّر، فرایندی شناختی است؛ تلاشی است برای کسب راه‌های معرفت بر هستی و مناسبات آن و فرایندی درجهت فهم، شناخت و تعیین موقعیت پدیده‌ها.۱ در این مسیر، کاربرد علومی همچون «هستی‌شناسی»۲ و «شناخت‌شناسی»۳، تفکّر و پرسش پیرامون هستی، هستندگان و سازوکار شناخت آن‌ها به قصد تعریف وجود و چگونگی درک اشیا، موضوعات و پدیده‌هاست.

هستی‌شناسان درپی آن‌اند تابا بررسی مقولهٔ وجود، پاسخی برای چیستیِ بودن، شدن و ظهور آن در واقعیت بیابند و شناخت‌شناسان بر آن‌اند تا با کاووش در قلمرو و شیوه‌های شناخت انسان و آنچه می‌توان بر آن معرفت یافت، به چیستی شناخت، چگونگی معرفت بر پدیده‌ها و شیوهٔ حصول آن پاسخ دهند.

درک نسبت بین وجود و موجود و حصول تعریف ناشی از شناخت آن‌ها به‌واسطهٔ تفکّر، ناظر به التفات نسبت به عاملیت موجودی به نام انسان است و بدیهی است که وقتی ما از هستی‌شناسی و شناخت‌شناسی سخن می‌گوییم، درواقع مقصودمان هستی و چیستی موجودات از منظر انسان است. ازسویی، هرچند هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی به‌عنوان شاخه‌هایی از فلسفه، علومی تفکّربنیادند؛ ولی به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران و پژوهشگران تاریخ اندیشه، دامنهٔ آن‌ها تنها به فلسفه محدود نمی‌شود؛ چراکه فلسفه به‌مثابهٔ کنشی تفکّربنیاد و فرایندی اندیشه‌ورزانه و متکی بر خرد و عقلانیت انسانی، صرفاً شکلی تحوّل‌یافته از اندیشهٔ انسانی است؛ درحالی‌که انسان در مسیر اندیشه‌ورزی و تلاش برای فهم چیستی جهان و شناخت مناسبات حاکم بر آن، پیش از این مرحله، ادواری پیشاعقلانی را نیز سپری نموده است. ازاین‌رو قصد ما از ارائهٔ عنوان سیر اندیشه‌ورزی برای این فصل، بررسی فرایند تطوّر و دگرگونی اشکال ابتدایی اندیشه در طول تاریخ حیات انسان در این کرهٔ خاکی و تعمیم گسترهٔ پژوهش‌های هستی‌شناختی و شناخت‌شناختی به ادوار نخستین حیات جوامع بشری برای واکاوی مبانی ادراک و بنیادهای اندیشه‌ورزی انسانی و دلایل ظهور زبان نمایش و بیان رمزی است؛ ادواری ابتدایی از تاریخ اندیشه که در طی آن‌ها، انسان نه‌تنها در مواجهه با جهان هستی و برای شناخت طبیعت پیرامونش، عقلانیت فردی خود را حجاب و ابزار ادراک قرار نمی‌داده است؛ بلکه اصولاً در مسیر تلاش برای شناخت پدیده‌ها و در تناسب و تعامل با دیگر باشندگان عالم هستی، ازحیث وجودی به هویتی مشترک با آن‌ها قائل بوده و درنتیجه برخلاف آنچه که امروزه برای اِعمال تسلّط و حاکمیت بی‌چون‌وچرای خود بر طبیعت و چرخهٔ حیات ازطریق توسّل به عقلانیت و تحت عنوان انسان خردمند توجیه می‌کند، از رویکرد ادراکی متفاوتی بهره می‌برده است.

به همین خاطر است که با مقایسهٔ تطبیقی سیر تطوّر اندیشه در جوامع انسانی، سابقه و سرچشمهٔ آرای مبتنی‌بر واحدپنداشتن هستی و تفکّر و درنتیجه یکپارچه‌انگاشتن ذهن باوجود جاری در هستی - به‌مثابهٔ کلّی واحد- در تلقّیات حِکمی حُکمای نخستین یونان و بسیاری از حکمای مشرق‌زمین را می‌توان در مراجعه با نخستین تجلّیات ظهور اندیشه در آن جوامع و تجربهٔ زیستهٔ انسان در مناسباتش با طبیعت جست‌وجو کرد.۴

به باور «مارتین هایدگر»۵ نمود این چرخش در اندیشه و ادراک نسبت به هستی را می‌توان در جامعهٔ یونان باستان به‌عنوان زادگاه اندیشهٔ فلسفی و تفکّر متکی بر عقل و خرد انسانی، در تفاوت دیدگاه حکمای نخستینی همچون «آناکسیمندر»۶، «زنوفون»۷، «هراکلیتوس»۸ و «پارمنیدس»۹ با فیلسوفان بعد از خود همچون افلاطون و ارسطو نیز مشاهده کرد؛ چرخشی که محصول دگرگونی در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و درنتیجه تغییر تلقّیات آن جامعه از جایگاه انسان و نسبتش با هستی است.

«به تأویل هایدگر، Physis در یونانی صریحاً معنای «هستی» می‌داد و ریشهٔ آن Phyein به معنای پدیدآمدن و رشدیافتن بود. این واژه در زبان هراکلیتوس، پارمنیدس و آناکسیماندروس بسیار به‌کار رفته است. ازنظر اوّلین متفکّران یونانی، Physis دربردارندهٔ تمامی موجودات بود؛ امری که بر پایهٔ خودش ظاهر می‌شود. آن‌ها با این واژه، امری فراتر از موجودات و طبیعت را مراد می‌کردند. Physis تجربهٔ اصیل یونانیان را نشان می‌داد که آن را صرفاً ازطریق فراشدهای طبیعی کشف نکرده بودند. درست برعکس، آن‌ها در پرتوِ آن تجربهٔ اصیل به موجودات می‌نگریستند و می‌اندیشیدند و تمام معانی، مفاهیم و نظریه‌هایشان را در پرتو هستی می‌دیدند. ازجمله برداشتی که از تفکّر داشتند، در ساحت هستی شکل گرفت. ازنظر آن‌ها میان هستی و تفکّر، ارتباط نزدیکی وجود داشت. چون به یکی از آن‌ها می‌اندیشیدند، با دیگری روبه‌رو می‌شدند. مثلاً پارمنیدس در شعر فلسفی‌اش گفته بود که تفکّر (noine) و هستی (einai) یکی هستند (to auto) و مقصود او این بود که چون می‌اندیشیم، از هستی باخبر می‌شویم. آن‌هاتفکّر را به عقل (ratio) و متفکّر را به حیوان عاقل تنزّل نمی‌دادند. Logos واژه‌ای بود که به هستی، تفکّر و زبان اشاره داشت. تقرّب اوّلین متفکّران یونانی به هستی، آن‌ها را از برداشت‌های نادرستی که در طول تاریخ متافیزیک درمورد مفهوم تفکّر به‌وجود آمده است، دور نگه داشت. آن‌ها به اشتباهاتی که فلاسفهٔ متافیزیسین در فهم حقیقتِ تفکّر مرتکب شدند، دچار نشدند؛ اما از افلاطون و ارسطو به بعد، برداشت اوّلیهٔ متفکّران یونانی از تفکّر (Logos) در پرتو انحرافی که از معنای واژهٔ Physis صورت گرفت، تحریف شد. هایدگر نشان می‌دهد که در گذر از دنیای یونان به جهان رومی و لاتین، این لفظ به Physica تبدیل شد که دیگر معنای هستی نداشت؛ بلکه شناخت طبیعت دانسته می‌شد. خود طبیعت هم با لفظ natura مورداشاره قرار می‌گرفت. در زبان لاتین و در تفکّر متافیزیکی Physica به‌عنوان راه‌های شناختن natura به معنای طبیعت به‌کار رفت. در واژهٔ لاتین natura اثری از هستی نماند. این دگرگونی در معنای Physis بسیار بنیادی بود؛ به این معنا که بر دگرگونی معنایی واژه‌های دیگر یونانی تأثیر گذاشت. معانی، مفاهیم و نظریه‌های جدیدی در پرتو این واژه‌های جدید شکل گرفتند. مثلاً در نظریهٔ ایدهٔ افلاطون، در تبدیل Physis به طبیعت، نیروی اصیل نامیدن چیزها از بین رفت؛ اما این فقط درمورد ترجمهٔ این واژه به لاتین به چشم نمی‌آید؛ بلکه درحقّ تمامی ترجمه‌های زبان فلسفی یونان به زبان رومی صادق است. این فراشد برگردان از یونانی به لاتین، تصادفی یا گونه‌ای بی‌توجهی نبود؛ بلکه اوّلین مرحله بود در فراشد مسدودکردن و بیگانه‌ساختن حقیقت اصیل فلسفهٔ یونان. مهم‌ترین موارد این تبدیل، دگرگونی معنایی «aletheia»۱۰ به «Veritas»،۱۱‌«theoein»۱۲ به «contemplation»۱۳، «»۱۴ به «actualitas»۱۵ است؛ اما دگرگونی معنایی «logos»۱۶ به «ratio»۱۷ را نباید فراموش کنیم. اوّلین فلاسفهٔ متافیزیک، صرفاً دربارهٔ موجودات می‌پرسیدند و میان عقل خودشان که پرسش‌ها را مطرح می‌کرد و موجوداتی که درباره‌شان سؤال می‌شد، تفاوت قائل شدند.» (لطفی، ۱۳۸۶: ۶۷-۶۶)

فهم جایگاه کنونی انسان و رویکردهای فکری و درنتیجه روایتش از مواجهه با جهان، مستلزم واکاویِ سیر تحوّلات اندیشه به‌مثابهٔ زنجیره‌ای پیوسته است که بررسی موقعیت هریک از حلقه‌هایش، ما را درفهم بهتر کلّیت این زنجیره و پیوندش با موقعیت کنونی‌مان یاری می‌رساند. دراین‌میان بهره‌گیری از علوم مختلف، می‌تواند ما را در این بررسی یاری نماید.

آنچه از اواخر قرن بیستم به نام علوم شناختی مطرح شده‌اند، تلاشی است مهم درجهت تحلیل تمامی اشکال اندیشهٔ انسانی و سیر تحوّل و تکامل آن‌ها در طول تاریخ حیات انسان‌ها.

«علوم شناختی رویکردی است که با نگاهی میان‌رشته‌ای، مجموعه‌ای از روش‌های مطالعاتی را در مطالعهٔ ساختار و قوای شناختی آدمیان به‌کار می‌گیرد و به بررسی روند تغییرات و تکامل‌های آن در تاریخ و نیز در طول حیات هر فرد می‌پردازد.» (زاهدی و حق‌شناس، ۱۳۹۲: ۱۴۵)

علوم شناختی با تأکید بر مطالعهٔ بینارشته‌ای پیرامون ذهن و تحلیل سازوکار و قابلیت‌های شناختی ذهن انسان، برآیند همکاری میان‌رشته‌ای عظیم مابین پژوهشگران علاقه‌مند به رویکرد شناختی در حوزه‌های متنوّع همچون فیلسوفان، انسان‌شناسان، زبان‌شناسان، روایت‌شناسان، جامعه‌شناسان و روان‌شناسان است که درعین‌حال از بسیاری از تجربیات و پژوهش‌های مستقلی که علوم فوق در طول پیدایی و حیاتشان حاصل کرده‌اند نیز، بهره می‌برد.

«فرضیهٔ مرکزی علوم شناختی این است که بهترین راه فهمیده‌شدن فرایند «تفکّر»۱۸ مطالعهٔ ساختارهای بازنمایی‌شده در «ذهن»۱۹ ازسویی و فرایندهای محاسباتی که بر روی این ساختارها عمل می‌کنند، ازسوی دیگر است.»(همان: ۱۴۷)

بررسی تطوّر اندیشه در ادوار مختلف حیات اجتماعی بشر، بیانگر آن است که تفکّر انسانی سویه‌ای ایستا و ساکن نداشته و همچون فرایندی پویا، همواره در دادوستدی دائم با تحوّلات جوامع انسانی بوده و در تعامل با تحوّل مناسبات انسان با جهان پیرامونش، رویکردی متفاوت اختیار نموده است. ازاین‌رو:

«به لحاظ فلسفی، علوم شناختی رویکردی طبیعت‌گرایانه دارند. مطابق این رویکرد، تکوین نظام فلسفی در پیوندی تنگاتنگ با مراحل پیشرفت علمی در حوزه‌های مختلف علوم شناختی قرار دارد و احکامی از سنخ احکام وجودشناختی در باب سرشت ذهن، نه احکامی منتج از تأمّلاتی صرفاً پیشینی؛ بلکه بخشی از صورت‌بندی نظریه‌ای خواهند بود که در هر مرحله، بر یافته‌های این علوم بنا می‌شوند. بنابراین، این احکام نتایجی قطعی و یقینی نیستند؛ بلکه همچون گزاره‌های علمی، از سنخ احکامی احتمالی هستند که ما همواره در حال دستیابی به آن‌ها هستیم.» (Thagard ۲۰۰۹)

پژوهشگران این حوزه ازجمله می‌کوشند به کمک ساختارهای شناختیِ اساسی که همهٔ انسان‌ها واجد آن هستند، به تبیین باورهای دینی و تحلیل فعّالیت‌های دینی انسان بپردازند. به اعتقاد اکثر قریب‌به‌اتّفاق پژوهشگران حوزهٔ مردم‌شناسی، انسان‌شناسی و جامعه‌شناسی و به‌ویژه آن دسته که متکی به رویکردهای شناختی‌اند، اوّلین بارقه‌های هستی‌شناختی، در باورهای انسان جوامع اوّلیه نسبت به جهان و طبیعت پیرامونش تجلّی می‌یابد و این باورهای هستی‌شناسانه را می‌توان زمینهٔ بروز دین دانست؛ چنان‌که «ماکس مولر»۲۰، یکی از برجسته‌ترین محققان قرن نوزدهم، در باب دانش زبان‌شناسی، دین‌شناسی (به‌ویژه دین‌شناسی تطبیقی) و اسطوره‌شناسی (به‌ویژه اسطوره‌شناسی تطبیقی)، در مقدّمهٔ انگلیسی کتاب «درآمدی بر علم دین»۲۱ خود، در تعریف دین، این عبارت را عین‌به‌عین از کتاب «نقد عقل محض»۲۲ «کانت»۲۳ به عاریه می‌آورد:

«استعداد دریافت امر نامتناهی.» (نامورمطلق و عوض‌پور،:۱۳۹۵ ۳۶-۳۵)

جای توجه دارد که این کتاب مهم کانت، برای نخستین‌بار توسّط مولر به انگلیسی ترجمه شده است. گفتنی است که به ساده‌ترین شکل ممکن، تعریف ماکس مولر از دین همین است: «به عقیدهٔ او منشأ دین، ادراک امر نامتناهی است.» (Sharp, ۱۹۷۵: ۳۹)

بسیاری از محققان «علوم شناختی دین»۲۴ به‌جای تعریف دین، بر روی مفاهیم دینی به‌ویژه مفهوم عوامل فراطبیعی متمرکز می‌شوند. درواقع ازنظر اغلب آن‌ها، دین عبارت است از باور به چنین عواملی فراطبیعی یا اموری که به‌نوعی مرتبط با چنین عواملی است؛ مانند باور به زندگی پس از مرگ، دعا و (Schloss:۲۰۰۹.۱۲) متناسب با چنین تعریفی از دین، مفهوم خدا نیز ازنظر آن‌ها عاملی فراطبیعی است که باور به آن، محرک اعمال و افعالی است که فرد انجام می‌دهد و آن‌ها را اعمال یا افعال دینی می‌نامیم و برای سهولت در انجام اعمال و تقاضاهایی که مستقیماً با آن نیروی فراطبیعی در ارتباط است، آن عامل یا نیرو شبیه انسان فرض می‌شود. (Barrett, ۲۰۰۷)

«ازنظر مدافعان CSR، رخ‌دادن وقایع غیرعادی) همچون یک بیماری لاعلاج، زلزلهٔ خسارت‌بار و...) است که «ابزار ذهنی»۲۵‌(HADD) را به‌سوی فرض هویات فراطبیعی سوق داده و زمینه را برای باور به خدا فراهم می‌کند. برای مثال، فرض کنید کسی دچار بیماری خطرناکی همچون سرطان یا یک حادثهٔ دهشتناک مثل زلزله‌ای شدید گشته است، براساس HADD در او، این تمایل طبیعی خودکار وجود دارد که این وقایع را به یک عامل قصدمند نسبت دهد. به‌علاوه، در این‌گونه وقایع غیرعادی، ازآنجاکه مکانیزم‌های مرتبط با استدلال‌های عرفی ما برای یافتن دلیلی زیستی یا فیزیکی برای آن وقایع، اغلب شکست می‌خورند، تمایل شناختی ما به فرض عوامل فراانسانی و نامشهود تقویت می‌شود. در این موارد، خدا به دلیل توانمندی خارق‌العاده‌اش، گزینهٔ بسیار مناسبی است که می‌تواند شکاف تبیینی برای توضیح این‌گونه وقایع غیرعادی را به‌خوبی پر کند. ازاین‌رو انسان‌ها اغلب به‌صورت ناخودآگاه این شکاف‌ها را با توسّل به عوامل فراطبیعی (به‌ویژه خدا) پر می‌کنند. ازنظر مدافعان CSR، اگر چنین کاری بارها انجام شود، چنین طرح استدلالی به معقولیت جمعی رسیده و باور به خدا و انتقال این باور را تقویت می‌کند.» (Barrett, ۲۰۰۰: ۷۷۳)

ازاین‌رو آنان در بررسی مبانی هستی‌شناختی جوامع ابتدایی، به بررسی سیر اندیشه‌ورزی و شناخت در آن جوامع در قالب علوم شناختی دین می‌پردازند. این حوزهٔ پژوهشی که نزدیک به دو دهه است از قابلیت‌های علوم شناختی در بررسی ساحت دینی بشر بهره می‌جوید، امروزه با اقبال انسان‌شناسان، روان‌شناسان، فیلسوفان و الهی‌دانان روبه‌روشده است. در میان شاخه‌های سازندهٔ این علوم، به لحاظ تاریخی، انسان‌شناسی شناختی رویکرد پیش‌گام در مطالعهٔ شناختی ادیان بوده است؛ اما امروزه روان‌شناسی شناختی دین و به‌ویژه، روان‌شناسی رشد شناختی که مفاهیم، باورها و اعمال دینی را در طول حیات فردی موردمطالعه قرار می‌دهد، مورداقبال روزافزون است. این شاخه از علوم، پنجره‌ای جدید در مطالعهٔ دین، به‌عنوان یکی از وجوهِ شناختیِ درازعمر، چندبعدی و پیچیده در حیات بشر، گشوده است و ازحیث نظری، دقّت و تکامل آن در مقایسه با رویکردهای پیشین، چندبعدی‌تر و جامع‌نگرتر بوده و درنتیجه، در ساحت عملی قابل‌اعتمادتر است.

پرسش‌های اصلی علوم شناختی دین را می‌توان در قالب سه پرسش زیر بیان کرد:

۱ ایده‌های دینی چگونه «بازنمایانده»۲۶ می‌شوند؟

۲ ایده‌های دینی چگونه «کسب»۲۷ می‌شوند؟

۳- کدام «اعمال»۲۸ این ایده‌ها را نهادینه کرده‌اند؟

علوم شناختی دین، پیشینهٔ بسیار کوتاهی دارند. به نظر می‌رسد نخستین‌بار «جاستین بارِت»۲۹ در مقاله‌ای با عنوان «بررسی بنیان‌های طبیعی دین»۳۰/ ۲۰۰۰، از اصطلاح علوم شناختی دین در یک متن رسمی بهره گرفت. همچنین «ارنست تامس لاوسن»۳۱ که از مهم‌ترین محققان این حوزه محسوب می‌شود، برای مقالهٔ معروف خود که در سال ۲۰۰۰ منتشر کرد، عنوان «به‌سوی علوم شناختیِ دین»۳۲ را برگزید که نشان‌دهندهٔ نظر او مبنی‌بر عدم تثبیت این رویکرد مطالعاتی تا آن‌زمان است. باوجوداین، تا پیش‌ازآنکه عنوان علوم شناختی دین توسّط او تثبیت شود، بسیاری از مهم‌ترین آثار این رویکرد منتشر شده بودند که لاوسن نیز به آن‌ها اشاره کرده است. اوّلین اثری که خبر از ایجاد این رویکرد می‌داد، اثر مشهور «دن سپربر»۳۳ با عنوان «بازاندیشی نمادگرایی»۳۴/ ۱۹۷۵ است که امروزه اثری کلاسیک در انسان‌شناسی شناختی و علوم شناختی دین محسوب می‌شود. لاوسن و «مک کالی»۳۵، در سال ۱۹۹۰ با انتشار «بازاندیشی دین: پیوند شناخت و فرهنگ»۳۶، در تأسیس زمینه‌های این رویکرد نقش مهمی ایفا کردند؛ نقشی که با مقالهٔ «نظریهٔ شناختی دین»۳۷ /۱۹۸۰ «استوارت گاتری»۳۸ تکمیل شد؛ اما مهم‌ترین آثاری که باعث تثبیت این حوزه شدند، دو کتاب بسیار تأثیرگذار، انسان‌شناس فرانسوی، «پاسکال بویر»۳۹، با عنوان «طبیعی‌بودن ایده‌های دینی»۴۰/ ۱۹۹۴ و نیز کتاب دیگر لاوسن و مک کالی در بررسی اختصاصی آداب و مراسم دینی با عنوان «به‌ذهن‌سپردن آیین: بنیادهای روان‌شناختی صور فرهنگی»۴۱/ ۲۰۰۲ است.

در تحلیل زمینه‌های تاریخی ظهور و نُسج علوم شناختی، می‌توان به پیش‌تر مراجعه کرد. ورود تاریخ به دوران مدرن که می‌توان شروع آن را در قرن پانزدهم میلادی و عصر نوزایی جوامع اروپایی و رهایی فکری آن‌ها از تسلّط چارچوب‌های نظام عقیدتی مسیحیت شاهد بود، در پایان قرن هجدهم با رخدادهایی همچون تحوّلات علمی، انقلاب صنعتی، انقلاب فرانسه و استقلال آمریکا به تکامل رسید و موجب بلوغ فکری و فلسفی مدرنیته و تحوّلاتی اساسی در نگرش جوامع اروپایی به موقعیت انسان و جایگاه اجتماعی آن شد؛ تکاملی که می‌توان مبانی آن را در تحوّل نگرش نسبت به فردیت انسان و آزادی‌های فردی، جدایی دین از دولت، افسون‌زدایی از جهان و تحلیل آن در چارچوب علم و عقل انسانی جست‌وجو کرد.۴۲ در همین راستا، شکل‌گیری و رشد علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی در قرن نوزدهم میلادی، نشان از تمایل نظریه‌پردازان و عالمان اروپایی به تحلیل مدل تکاملی و تأثیر متقابل فرد و جامعه در سیر تحوّل جوامع انسانی دارد که بخش مهمی از این تمایل در گرایش‌های تاریخی از جامعه‌شناسی آشکار می‌شود.

«جامعه‌شناسی تاریخی به‌عنوان یک شاخهٔ ترکیبی و حوزهٔ میان‌رشته‌ای، نقطهٔ تلاقی دو علم تاریخ و جامعه‌شناسی محسوب می‌شود. این رشته که درحقیقت، جامعه‌شناسی جوامع پیشین براساس اسناد و گزارش‌های تاریخی به جای مانده است، از اعضای نسبتاً جوان خانوادهٔ علوم اجتماعی و از شکوفه‌های این شجرهٔ تنومند شمرده می‌شود. جامعه‌شناسی تاریخی، بیشتر با تأکید بر فرایند فعّال به‌جای یک الگوی ایستا، مستقیماً تمایز میان تبیین‌های مبتنی‌بر ساخت و تبیین‌های مبتنی‌بر عمل (agency) را منظور نظر دارد.» (گرین، ۱۳۸۴: ۸۵-۸۴)

همچنین در پیوند با مباحث جامعه‌شناختی، از اواخر قرن نوزدهم، شکل‌گیری علوم دیگری همچون «انسان‌شناسی»۴۳ و «مردم‌شناسی»۴۴ به‌مثابهٔ بخشی از علوم اجتماعی با بررسی ابعاد وجودی انسان، حوزهٔ گسترده‌ای از فرهنگ و تاریخ تکامل انسان را تحت پژوهش قرار دادند و از این طریق موجب فهمی دقیق‌تر از جوامع انسانی در ادوار تاریخ حیات بشر گردیده‌اند.

«مردم‌شناسی، زندگی اجتماعی، حیات فکری و فرهنگ انسان را باتوجه‌به سیر تاریخی و مناسبات طبیعی و اجتماعی بررسی می‌کند و ویژگی‌های جسمانی و زندگی فکری و فرهنگی انسان‌های نخستین و جوامع ابتدایی را می‌کاود.» (فربد، ۱۳۷۶:۲)

قلمروِ پیدایش و رشد مردم‌شناسی، عمدتاً در کشورهای انگلستان، فرانسه و ایالات متحدهٔ آمریکاست. در فرانسه عموماً مردم‌شناسی جنبهٔ فلسفی به خود گرفت؛ برای مثال برجسته‌ترین مردم‌شناس فرانسوی، «کلود لوی-اشتراوس»۴۵ در روش تحقیق علمی خود در این حوزه، بر زبان‌شناسی و تفسیر اسطوره‌ها تأکید داشت. در انگلستان گرایشی از مردم‌شناسی که با عنوان انسان‌شناسی یا مردم‌شناسی فرهنگی شناخته می‌شود و در ادامه با  زبان‌شناسی علمی نیز سروکار یافت، شروع به بررسی نظام فرهنگ انسانی به‌ویژه مطالعهٔ اقوام و جوامع آفریقایی و آسیایی کرد.۴۶ از مکاتب مهم این گرایش، می‌توان از مکتب «تطوّرگرایی»۴۷ نام برد. از منظر این مکتب، به‌عنوان نخستین نظریهٔ کلاسیک در  انسان‌شناسی قرن نوزده که تا اوایل قرن بیستم میلادی، نظریهٔ مسلّط در انسان‌شناسی به‌شمار می‌رفت، جوامع بشری ازنظر فرهنگی به دلیل دگرگونی در نظام شناختی‌شان برای انطباق با محیط، در حرکت و پویایی دائمی بوده‌اند که این منجر به تحوّل و پیچیدگی ساختار جوامع انسانی در طول ادوار مختلف حیات تاریخی‌شان گردیده است. ازجمله نظریه‌پردازان صاحب‌نام این مکتب می‌توان به «ادوارد برنت تِیلور»۴۸ اشاره کرد.

ادوارد برنت تیلور، از پیش‌گامان علم مردم‌شناسی و مبدع نظریهٔ تطوّرگرا، معتقد بود تمدّن امروزی محصول ارتقای سطح خردورزی انسان است و می‌توان آن را از گذشته تا به امروز در یک توالی تکاملی طبقه‌بندی کرد. نظریهٔ تطوّرگرایی او تأثیری عمیق بر مباحث جامعه‌شناختی «امیل دورکیم»۴۹ نهاد و هرچند امروزه در این رویکرد، تغییراتی اساسی ازجمله پرهیز از جبرگرایی مشاهده می‌شود؛ ولی چارچوب‌های اساسی آن همچنان در قالب مکاتب نوتطوّرگرایی و انسان‌شناسی محیط‌شناختی حفظ شده است. درضمن این نظریه حاوی پاسخ‌هایی ارزشمند به چیستی و چرایی آداب نمایشی جوامع بدوی به‌واسطهٔ شیوهٔ ادراکشان نسبت به جهان و همچنین مباحث زبان‌شناختی مربوط به آن‌هاست.

جان‌انگاری (Animism)

ادوارد برنت تیلور تحت‌تأثیر مباحث طبیعت‌شناسانهٔ داروین، معتقد بود ازآنجاکه یافته‌های باستان‌شناسی در نقاط مختلف جهان، در بیان سیر تکامل سازمان اقتصادی جوامع به‌سوی صنعتی‌شدن، از سلسله‌مراتبی واحد و مراحلی همسان یعنی از شکار و گردآوری تا شبانی و کشاورزی تبعیت می‌کنند، می‌توان نتیجه گرفت که باورها و فرهنگ جوامع مختلف نیز همسان با تحوّلات اقتصادی و درنتیجه اجتماعی، طبق الگویی همسان، تطوّر و دگرگونی می‌یابد. ازاین‌رو در همین دوران معاصر، مطالعهٔ شیوهٔ زیست و باورهای مردم برخی از نقاط جهان همچون ساکنان بومی استرالیا، بوشمن‌های صحرای کالاهاری یا بادیه‌نشینانِ آسیا و آفریقا در مقایسه با جوامع صنعتی اروپای شمالی و ایالات متحده، می‌تواند گویای پیوند و تداوم شیوهٔ زیست و درنتیجه باورهای به‌جامانده از ادوار ابتدایی باشد؛ رویکردی که در ادامه به‌وسیلهٔ یکی از دنباله‌روان او، «جیمز جرج فریزر»۵۰، پژوهشگر فرهنگ عامه و انسان‌شناس اهل اسکاتلند نیز موردمطالعه و پیگیری قرار گرفت. «فریزر نیز مانند تیلور می‌پنداشت که برخی از جوامع معاصر که به شیوه‌ای بدوی اداره می‌شوند، همچنان به کارکرد خود در سطحی مابین دین و جادو ادامه می‌دهند و مطالعهٔ رویه و روش آن‌ها می‌تواند موجب درک ما نسبت به شیوهٔ گذار فرهنگ اروپایی از موقعیت پیشاتاریخی تا وضعیت پیشرفتهٔ کنونی‌اش گردد.» (Nicholls, ۲۰۱۶: ۶۰)

ازاین‌رو، تیلور با مطالعه بر روی داده‌های باستان‌شناسی و باورهای موجود در جوامع توسعه‌نیافته در دوران حاضر، بر این باور بود که ابتدایی‌ترین تلقّی ادراکی انسان از سازوکار و چیستی هستی، گرایش و باور انسان به جان و روحی است که نه‌فقط در وجود انسان‌ها، بلکه در همهٔ ترکیبات موجودات زنده و اشیا حضور دارد؛ باوری کهن که حتّی امروزه «می‌توان ریشه‌های آن را در بخش مهمی از بسیاری از ادیان حاضر همچون شینتو، هندوئیسم، بودیسم و پاگانیسم۵۱ مشاهده کرد و طیف وسیعی از مذاهب بومی و قبیله‌ای که قائل به پیوند بین سطوح معنوی یا روحی و مادی وجودند را شامل می‌شود. مذاهبی که بر این باورند که نه‌تنها انسان بلکه تمامی موجودات، برخوردار از روح و جانی متمایز از جسم‌اند؛ روح و جانی در اصل یگانه که با تکثّر در موجودات، آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد و ازاین‌رو انسان در اِعمالِ اراده، یگانه و منحصربه‌فرد نیست و اعمالش در تأثیر و تأثّر و دادوستدی دائمی با دیگر موجودات است.»(Harvey,۲۰۱۴:Introduction‌)

تیلور این دوره از حیات فرهنگی بشر که به باورش، حاوی ابتدایی‌ترین شیوهٔ اندیشه‌ورزی و بنیادی‌ترین تلاش‌های انسان برای شناخت جهان هستی و جایگاه خویش در آن است را دوران جان‌انگاری یا انیمیسم نامید. هرچند ریشهٔ اصطلاح انیمیسم را می‌توان در واژهٔ لاتین Anima به معنی تنفّس، زندگی یا روح ردیابی کرد؛ اما تیلور آن را از فرضیهٔ پیشنهادی «جورج ارنست استال»۵۲، شیمی‌دان و پزشک قرن هجدهم مبنی‌بر کنترل فرایندهای جسمانی و فیزیولوژیک بدن موجودات و چیزهای زندهٔ تحت‌تأثیر روح یا جان وام گرفت. او نیز همچون استال، به مباحث مربوط به پیوند روح و جان با تمامی اَشکال زندگی علاقه‌مند بود و درعین‌حال، آغازگر تلاشی بود درجهت انتقال معنای انیمیسم به مباحث مربوط به مبانی فلسفهٔ دین. (Tylor,‌۱۹۹۷:‌۴۲۶)

تیلور معتقد بود تمامی مذاهب باوجوداینکه در باور به روح، دارای منشأ یکسان هستند، در تداوم حیات جوامع بشری و در مسیر تکاملی خود، متناسب با دگرگونی در ساختارهای ادراکی جوامع انسانی، از جان‌گرایی به ادیان «طبیعت‌گرایانه»۵۳ همچون «شیءپرستی»۵۴، «توتمیسم»۵۵، «شمنیسم»۵۶ و از آن به چندخداپرستی و سرانجام به تک‌خداپرستی می‌رسند. بدین‌سان ازنظر تیلور، انیمیسم نوعی باور دینی است که براساس آن، بهره‌مندی از جان و روح برای تداوم حیات آدمیان و سایر موجودات، لازم و ضروری تلقّی می‌شود. ازآنجاکه تیلور به خاستگاه نگرش دینی و سیر تحوّل و تطوّر آن در طول زمان علاقه‌مند بود، چنین مفروض داشت که انسان جوامع ابتدایی، از مواجهه با صورانسانی که در خواب و تصوّر ظاهر می‌شدند، همان احساس همزادانگارانه و جان‌باورانه‌ای را اتخاذ می‌کرد که از مواجهه با تفاوت ناشی از زنده و مرده‌بودن یک بدن. نظریهٔ انیمیسم، اساساً با تکیه بر تمامی پدیده‌های تجربهٔ ناخودآگاه انسان همچون خواب و رؤیاها، الهامات درونی ناگهانی، «اوهام»۵۷، «حالات احتضار هنگام مرگ»۵۸ و خلسه که باوجود حضور در مکانی مشخص و بعضاً اِشراف به آن، وضعیتی شبیه به احساس حضور در جایی دیگر را برایمان فراهم می‌کند، تشریح می‌شود؛ موقعیت‌هایی که به شکلی دائمی در طول ادوار مختلف به موازات حیات آگاهانهٔ انسان تجربه شده‌اند. او چگونگی ظاهرشدن صُوَر جان‌دار آدمی در رؤیاها و تصوّرات را ازطریق ذکر مثال‌هایی متعدّد ازجمله نمونهٔ زیر از «قومِ زولو»۵۹ در آفریقای جنوبی تشریح می‌کند:

«ازنظر فردی از قوم زولو، روح نیاکان مرده که ممکن است در رؤیاها توسّط او ملاقات شوند، درواقع «ایتونگو»۶۰یی است که برای هشدار از خطری قریب‌الوقوع بر او ظاهر شده است. در حالتی دیگر امکان دارد که ایتونگو ازطریق خود آن فرد، او را در رؤیاهایش به ملاقات آدم‌ها یا خویشاوندانی دور ببرد و از خطراتی که آن‌ها را تهدید می‌کند، باخبرش کند. همان‌گونه که پیشگویی حرفه‌ای، فردی را از مواجهه با بیماری مرگبار پیش رویش باخبر می‌کند، اشباح به‌طور مداوم برای صحبت با او به خوابش می‌آیند؛ تاجایی‌که آن‌گونه که در عبارت بومی بیان می‌شود، او به خانه و جایگاه رؤیاها تبدیل می‌شود.» (Ibid:‌۴۴۳)

در تشریح ایتونگو باید یادآور شد که اقوام جنوب آفریقا همچون قوم زولو به‌هیچ‌وجه در زبان خود واژه‌ای به معنای خدا ندارند؛ بلکه مناسب‌ترین واژه‌ای که درآن زبان در قیاس با واژهٔ خدا می‌توان یافت، واژهٔ ایتونگوست که برایشان به معنای نیرویی (روحی) با تأثیرات سراسری و کیهانی است، متعلّق به وجودی که موقعیت و جایگاهی فراگیر و همه‌جانبه دارد. برای نمونه به گفتهٔ یکی از بومیان:

«هنگام عزیمت به دشت و صحرا-برای شکار یا کارهای روزمرّه- ما در شرایط عادی به خدایان محلی که آن‌ها را «آماهولسه»۶۱ (به معنی نیاکان) می‌نامیم، متوسّل می‌شویم؛ ولی در مواجهه با تهدیدات غیرمعمول و خطرناک یا توفان‌های وحشتناک و سهمگین، آن‌ها را رها کرده و از ایتونگو استمداد می‌جوییم.»

(Crais, ۲۰۱۴: ۹۷-۹۸)

یادداشت

ورای تعاریف فلسفی مربوط به تفکّر واندیشه و نمود آن در آرای فیلسوفانی همچون کانت، نیچه و هایدگر، از منظر روان‌شناسی تحوّلی و سایر رویکردهای شناختی به علم روان‌شناسی نیز تفکّر بخشی از کنش‌های ذهنی انسان است که به‌عنوان نوعی فرایند شناختی مطرح می‌شود. (مشهدی، ۱۳۸۲)

Ontology.

Epistemology.

ادبیات فارسی و متون عرفانی ایران سرشار از بیان مضامینی است که ضمن تأکید بر یکپارچگی هستی، با بنیادهای غیرفلسفی اندیشه در پیوند است:

...جان ما همچون جهان بُد، جامِ جان چون آفتاب / از شراب جان جهان تا گردن اندر نور بود

یا:...عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست / عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها (مولوی)

. Martin Heidegger.۱۹۷۶-۱۸۸۹ ق.م (فیلسوف آلمانی)

. Anaximander (۵۴۶-۶۱۰ ق.م)

Xenophans of Colophon (۴۷۵-۵۷۰ ق.م)

Heraclitus. (۴۷۵-۵۳۵ ق.م)

Parmenides. (۴۷۰-۵۱۵ ق.م)

حقیقت.

خدا.

اصالت، درستی.

ملاحظه، مشاهده، تعمّق، تأمّل.

نیرو، قوهٔ بالفعل.

واقعیت.

اصل یا منشاء اندیشهٔ جاری در عالم وجود

. تعقل

Thinking

Mind.

Friedrich Max Muller زبان‌شناس و اسطوره‌شناس و دین‌پژوه آلمانی-انگلیسی.

Introduction to the Science of Religion/ ۱۸۷۳.

Critique of Pure Reason/ ۱۷۸۱.

Auguste Comte فیلسوف و جامعه‌شناس فرانسوی (۱۸۵۷-۱۷۹۸ م).

Cognitive Science of Religion (CSR).

پژوهشگران علوم شناختی دین معتقدند باور به عوامل فراطبیعی، ناشی از یک ابزار ذهنی است که آن‌ها، آن را «ابزار بسیار حسّاس کشف عامل» Hypersensitive Agency Detection Device یا به اختصار HADD می‌نامند (هرچند این اصطلاح اوّلین‌بار توسّط بارِت به‌کار رفته است؛ ولی ایدهٔ اصلی آن توسّط گاتری (Gathrie:۱۹۹۳) ارائه شد.) که ایدهٔ آن‌ها را درخصوص ابزار ذهنی HADD و نحوهٔ عملکرد آن را با این مثال زیر توضیح می‌دهیم. فرض کنید در بوته‌زاری مشغول قدم‌زدن هستید. ناگهان صدای خش‌خش از میان بوته‌زار می‌شنوید. در اینجا دو احتمال کلّی وجود دارد: ۱) صدای خش‌خش ناشی از یک عامل قصدمند Agent مثل مار یا ببر بدانید. ۲) صدای خش‌خش را ناشی از یک عامل غیرقصدمند مثل باد بدانید. مدافعان CSR معتقدند یک سوگیری ادراکی (Perceptual biass) در همهٔ انسان‌ها وجود دارد که اغلب گزینهٔ (۱) را انتخاب می‌کنند. درواقع، انسان‌ها ترجیح می‌دهند فرض کنند صدای خش‌خش، ناشی از یک عامل قصدمند است تا اینکه فرض کنند ناشی از باد است. هرچند درواقع، صدا ناشی از باد باشد و باور آن‌ها باور کاذبی باشد؛ اما چرا انسان‌ها چنین سوگیری ادراکی دارند؟ مدافعان CSR بر این باورند که این‌گونه سوگیری‌های ادراکی، ریشه در فرایند تکاملی ذهن و دستگاه شناختی انسان دارد. آن‌ها، هزینهٔ خطا در این‌گونه موارد را می‌سنجند تا نشان دهند فرایند تکامل که هدفش حفظ بقاست، چگونه این سوگیری را در ذهن انسان موجب گشته است. (بیابانکی،۱۳۹۸: ۳۷-۳۶)

Represent.

Acquire.

Action.

Justin L. Barrett.

Exploring the natural foundations of religion.

Ernest Thomas Lawson.

Toward a Cognitive Science of Religion.

Dan Sperber.

Rethinking Symbolism.

Robert Neil McCauley.

Rethinking Religion: Connecting Cognition and Culture.

ACognitive Theory of Religion.

Stewart Guthrie.

Pascal Boyer.

The naturalness of religious ideas.

 Bringing Ritual to Mind; Psychological Foundations of Cultural Forms.

برای اطلاعات بیشتر (جهانبگلو، رامین، موج چهارم، ترجمهٔ منصور گودرزی، تهران: نشر نی، ۱۳۸۴.)

Etnology.

Antropology.

Claude Lévi-Strauss.

به احتمال زیاد نتایج حاصل از پژوهش‌های این گرایش موردبهره‌برداری‌هایِ استعماری نیز قرار می‌گرفته است.

Evolutionism.

Edward Burnett Tylor (۱۸۳۲-۱۹۱۷).

David Émile Durkheim.

James George Frazer.

Paganism.

Georg Ernst Stahl (۱۶۵۹–۱۷۳۴).

Nature worship.

. Fetishism. باور به وجود نیروی فوق‌طبیعی در برخی اشیای طبیعی موجود در طبیعت و مصنوع دست انسان ازقبیل طلسم.

Totemism باور به وجود جان مشترک یا خویشاوندی و پیوند باطنی روح یا جان انسان با روح یا جان موجودات دیگر همچون حیوانات یا گیاهان. براین‌اساس، یک شیء یا توتم، به‌عنوان تمثیل یا نماد یک قبیله عمل می‌کند و به‌عنوان واسطهٔ این خویشاوندی و دادوستد بین جان‌های مشترک، موردپرستش قرار می‌گیرد.

Shamanism رفتاری دینی است به‌ویژه در میان اقوام یا قبایلی با باورهای جان‌انگارانه است که براساس آن یک شمن، جادوگر یا درمانگر، به‌مثابهٔ عاملی انسانی و رابط بین جهان زندگان و جهان ارواح ازطریق اعمال خلسه‌آمیز موجب ایجاد توازن بین دوسطح جسم و روح شده و باعث درمان بیماری‌ها می‌شود.

به چنین وضعیتی OBE) Out of Body Experiences) نیز گفته می‌شود و آن حالتی است که فرد احساس می‌کند از منظری خارج از بدن جسمانی خویش به خود و محیط اطرافش می‌نگرد.

Near-Death Experiences.

Zulu people.

iTongo.

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین