روایت ایرانی (شماره پنجم)

تنیظیمات

 

فصلنامه روایت ایرانی

سال دوم، شماره پنجم، پاییز ۱۴۰۲

صاحب امتیاز: حوزه هنری انقلاب اسلامی

و روشن‌روانان چنین می‌فرمایند که هر آن هُدهُدی که در فصل ربیع قصدِ کوهِ قاف کند و آشیان خود را بترک بگوید و به منقار خود بال و پرِ خود برکَنَد و قصدِ کوهِ قاف کند. چون سایهٔ کوهِ قاف برو افتد هزار سال از آن زمان که «وَ اِنَّ یَوماً عِندَ رَبّکَ کألفِ سنةٍ» (۴۷/۲۲) و این هزار سال در تقویم اهل حقیقت یک صبح است از مشرقِ لاهوتِ اعظم، در این مدّت سیمرغی گردد کی صفیرِ او خفتگان را بیدار کند و نشیمنِ او در این کوه باشد و صفیرِ او به همه می‌رسد و لکن مستمع کم دارد. همه با اواَند و بیشتری بی‌اواَند:

با مایی و با ما نه‌یی

جانی از آن پیدا نه‌یی

منبع: منطق‌الطّیر، فریدالدین عطار نیشابوری، مقدمه، تصحیح و تعلیقات دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی، چاپ هجدهم: ۱۳۹۹، ص ۱۲۷

سخن نخست

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

بسم الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

آدمی آنگاه که باور بدارد که در این کاروانسرای نه دیرپای، بقایی ندارد و اصالت و ریشه‌اش جای دیگری و نزد محبوبی ازلی شکل گرفته است، از این دنیای دنی و حصارش رهایی نمی یابد. اگر به شعر بالا بنگریم می‌بینیم که نگاه شاعر والانگر و بالااندیش ما؛ حضرت جلال‌الدین بلخی سبب شده است که اشعار و سخنان او در خدمت صعود و رجعت انسان به اصالتش باشد. توجه و اهتمام انسان به اصالت و ذات خود، سبب طی طریق الی‌الله است و گذر از این دامگه.

هنر و ادبیات صرفا نه سرگرمی است نه سبب لذت. هنر در خدمت اندیشه‌های ناب و متعالی است تا بشر گم نشود در این وادی سرگردان. هنر در خدمت تعالیم الهی اگر قرار بگیرد تقدس می‌یابد و راه هموار می‌نماید و انسان بر این مدار سریعتر به معبود الهی خویش پرواز می‌کند. شعر، داستان و هر روایت دیگری اگر حق حضور خود را شناخت و توسط سرایندگان و نویسندگان خود صرف امیال و اندیشه‌های به خطا رفته معطوف نشد همان امر مورد تأیید ذات اقدس حضرت اله خواهد بود. روایت‌ها از درون انسان‌ها می‌جوشند. روایت‌ها قصه پرغصه هبوط انسان‌هایند. قصه سرگشتگی‌های او. قصه اسارت‌ها و رهایی‌ها. روایت‌ها سرگذشت عبرت‌آموز آدم‌هایی هستند که در تلخ و شیرین دنیا عمر گذراندند و سرافراز یا سرافکنده به سوی حضرت باریتعالی رجعت کردند. حال آن‌ها که با سرنوشت آدم‌ها آشنا می‌شوند به کدام سوره خواهند یافت؟ به کدام قبله و معبد؟ به کدام محبوب و معبود. به کدام ناحیه و به کدام سرزمین آرام، ره نُما می‌شوند. هر چه از هنرمند می‌طراود بایستی به این پرسش‌ها هم او پاسخ دهد. او برای خلق هر اثر هنری که به دست مردمانش می‌رسد و به هر دریافتی که توسط مخاطبان صورت می‌گیرد؛ پاسخگوست. هنرمندان و ادیبان نمی‌توانند تفنن را بهانه کنند و زایش هنری‌شان صرفاً طراوشات ذهنی و شخصی‌شان باشد. چه بسا ممکن است این طراوشات حاصل تحصیل اشتباه باشد.

ادبیات کهن ما مملو از ره‌یافت‌ها و رهنمون‌هاست. مملو از تماشاست. مملو از توصیف تماشاگه راز است. این ادبیات از بطن انسان‌های خدااندیش و آسمان‌نگر است و انسان را جز به سمت پروردگار و به سوی هدایت نیست. مرادمان ادبیاتی است که گویی تفسیر قرآن است (مثنوی معنوی)، پر از حکمت ایرانی است (شاهنامه فردوسی)، مشحون از دلدادگی‌ها و حکایت‌ها و عاشقانه‌های پاک است (لیلی و مجنون)، پر از قصه‌های رسیدن و به قله قاف رسیدن است (منطق الطیر).

سال‌هاست نتوانستیم آنچنان که باید و شاید به جوانانمان عظمت و اهمیت آثار فاخر روایی خود را گوشزد کنیم. باورمان بر این است که میراث‌داران به حق چنین گنجینه‌ای، همین فرزندان برومند ایران‌زمین هستند. دفتر روایت ایرانی امیدوار است به اندازه توان و باور خود گامی را به سمت تسهیل در دریافت این خزائن مفقود بنماید.

جستاری در تبار معنایی واژهٔ داستان (بخش دوم)

دکتر مجید آقائی

آنچه در این مقاله می‌آید، مختصری است از پژوهشی گسترده‌تر و کتابی در دست نگارش، پیرامون تلقیّات معنایی مستتر در واژگان مرتبط با روایت و داستان از منظر معرفت ایرانی. قسمت اول این مقاله در شماره قبلی روایت ایرانی منتشر شده است.

لوگوس / سخن

گسترش حوزه‌های خردورزانه شناخت، موجب تحوّل در شیوه جهان‌بینی بخشی از تمدّن‌های باستان (به طور مشخص یونان) و در نتیجه گذر از ادراک میتولوژیک و در نهایت، شکل‌گیری و استحکام مبانی متافیزیک گردید. در این رهگذر، اندیشه یونانی از مفهوم «میتوس» به‌مثابه روایت گفتاریِ متّکی بر انگاره‌های اساطیری، به گفتار رواییِ خردورزانه‌ای تحت عنوان «لوگوس» دگردیسی می‌یابد.

بر اساس مطالعات ریشه‌شناختی، واژه Logos که در زبان یونانی به معنی «کلمه و گفتار» و نیز «محاسبه، قضاوت، قانون» آورده شده و در معانی متافیزیکی و الهیاتیِ ناظر بر متون فلسفی حکمای یونان باستان و نوافلاطونیان در مفهوم «کلمه، خرد و عقل» به‌کار رفته است، ریشه در واژه «log-o» دارد که فرم پیشوندی از واژه leg در همان زبان، به معنی «جمع‌آوری و گزینش واژگان» تحت مفهوم عام «گفتن» است.

(Grimshow, ۱۸۴۸ & online etymology dictionary of oxford)

واژه Logos به شکل «لغت» به زبان عربی نیز راه یافته است. (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۹۷۲۴-۱۹۷۲۲)

در خوانش و تعاریف ناظر بر مفهوم «لوگوس» که عمدتاً در حکمتِ ھراکلیتوس (۴۸۰-۵۴۰ ق. م) و مکتب فلسفی رواقیون مورد پردازش قرار گرفته است، به‌مرور دو معنای «عقل» در فلسفه یونان باستان و «کلمه» در سنت مسیحی برجسته‌تر گردید. ازاین‌رو امروزه نزد بخش کثیری از فیلسوفان معاصر مغرب‌زمین مفهوم لوگوس برابر است با مفاهیمی همچون «کلمه، عقل، محاسبه و قانون کیهانی» در این میان، فیلسوف آلمانی، مارتین هایدگر، با مراجعه به سنّت پیشاسقراطیِ اندیشه در یونان باستان و به طور مشخص آرایِ هراکلیتوس، خوانشی متفاوت از لوگوس ارائه داده است.

در قطعه پنجاه از مجموع نزدیک به ۱۳۰ پاره گفتاری که در رساله‌ای با عنوان «درباره طبیعت» از هراکلیتوس به جا مانده است، می‌خوانیم: «دانایی نه گوش دادن به من؛ بلکه به لوگوس است هم‌سخن شدن که همه چیز یکی است.» (شرف خراسانی، ۱۳۷۰: ۲۳۹) این گفتار به‌ظاهر ساده از نظر هایدگر حاوی پیام ناشنیدهٔ بسیار مهمی است؛ پیامی که در آن، ذات نااندیشیدهٔ لوگوس به بیان درآمده است.

بنا به رأی هایدگر، لوگوس برگرفته از واژه لِگِین λέγειν= legein است. لگین را به طور معمول به معنای سخن‌گفتن در نظر آورده‌اند. اما بنا به نظر هایدگر می‌توان معنای آغازین‌تری برای واژه لگین سراغ گرفت و آن معنا «پیش نهادن» است. درواقع از نظر هایدگر، واژه لگین با فعل آلمانی Legen که به معنای «فرا پیش‌آوردن» است، نسبت دارد. البته پیش آوردن و پیش نهادن لوگوس از نظر هایدگر پیش آوردن و پیش نهادن خاصی است. لوگوس از وجهه نظر هایدگر با «گرد هم آوردن» پیش می‌آورد و پیش می‌نهد. پس لوگوس گردآورنده، پیش‌آورنده و پیش‌نهنده است. لوگوس گردآورنده‌ای است که چیزها را از طریق آشکارشدن حفظ و صیانت می‌کند: آنچه در پی آشکارشدن فراهم آمده، ذخیره و حفظ می‌شود و این امر حاکی از آن است که به‌واسطه آشکارگی «اسکان» می‌یابد. (صافیان، ۱۴۰۱: ۵۰۴-۵۰۳)

ازاین‌منظر، لوگوس با به ظهور رساندن و آشکارکردن چیزها از آن‌ها محافظت می‌کند. حال، بلافاصله این پرسش پیش می‌آید که تفسیر فوق از لوگوس چه ربط و نسبتی با معنای اولیه «لگین» یعنی «گفتن» دارد؟ به‌عبارت‌دیگر چه پیوندی میان نهادن و گفتن است؟

از نظر هایدگر هر گفتنی، ارائه یا فرا رونهادن است و گفتن از این طریق، چیزها را آشکار کرده و به ظهور می‌رساند. تنها اینجا مشخص می‌شود که با گفتن، چیزی ارائه، نهاده و وضع می‌شود و لوگوس، آن امکان بنیادین است که اجازه وضع‌شدن و نهاده‌شدن چیزها را می‌دهد. پس در اصل لوگوس همان «هستی» و «وجودِ» موجودات است که لوگوس آن را بیان و به آشکارگی می‌رساند. (همان: ۵۰۴)

بنابراین، لوگوس، گفتن، بیان‌داشتن، نهادن و ارائه‌کردن است. لوگوس بنیان هر آن چیزی است که نهاده و ارائه می‌شود. حال اگر گفتن همان ارائه و نهادن باشد، باید دید که در این قطعه نسبتِ میان گفتن به‌مثابه نهادن، با شنیدن چیست؟ به چه معنا باید به لوگوس گوش داد؟ اگر لوگوس به‌مثابه وجودِ موجودات، آن‌ها را صیانت می‌کند و به آشکارگی می‌رساند، گوش‌دادن به آن، چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

درست همان‌طور که گفتن، صرفاً صوت و آوایی نیست که به کمک آن‌ها ما پیامی را به دیگری منتقل می‌کنیم، شنیدن نیز صرفاً دریافت کلمات از طریق گوش نیست. چرا که اگر این‌گونه باشد اصطلاحاً صوت و آوا از گوشی داخل و از گوش دیگر خارج می‌شود و در این حالت ما نسبت به گوینده، به‌تمامی نیوشا نیستیم. بنا به گفته هایدگر شنیدن حقیقی یا به عبارتی «گوش‌کردن»، آن زمان اتفاق می‌افتد که ما خود را جمع آورده باشیم. بی‌جهت نیست که ما در فارسی هم وقتی می‌خواهیم از شنیدن حقیقی و کامل سخن بگوییم، از اصطلاح «سراپاگوش بودن» استفاده می‌کنیم. این تعبیر زمانی اتفاق می‌افتد که ما برای نیوشا بودن حواس خود را به‌تمامی جمع کرده باشیم. تازه وقتی که سراپاگوش باشیم به سخن دیگری تعلق پیدا می‌کنیم.

«هایدگر Hören به معنای شنیدن را در نسبتی وثیق با Gehören به معنای تعلق داشتن در نظر می‌گیرد. شنیدن حقیقی آنجاست که ما یکسره خود را برای نیوشا بودن به غیر، وقف کرده باشیم.» (همان)

درعین‌حال، در فهم آرای هراکلیتوس، باید به تمایزی اشاره کرد که او خود بدان تأکید دارد Logos: که گوش‌دادن به آن را توصیه می‌کند و Ego (من) که گوش‌دادن را از آن سلب کرده است. این نکته بسیار کلیدی برای فهم تفسیر هایدگر از هراکلیتوس است. درواقع منظور از نیوشا بودن، نیوشا بودن از موضع غیر و فردی نیست، بلکه آنچه مدنظر است، نیوشا بودن در همراهی با لوگوس و تعلّق به آن به‌مثابه کلّی پیونددهنده، یا همان وجودِ فراگیر تمامیِ موجودات است. به نظر می‌رسد بتوان تفسیر هایدگر از جمله هراکلیت را این‌گونه معنا کرد: «عقلانی این است که بگوییم شما به سخنان من گوش نمی‌دهید، بلکه در واقع در قالب نظام فراگیر لوگوس است که شما سخنان من را درک می‌کنید، باید بگوییم که همه چیز یکی است و آن هم لوگوس است.» (سلطانی کوهانستانی، ۱۴۰۰: ۲۵۹)

به عقیده هایدگر: «اگر چنین شنیدن درستی در کار باشد، همولگین (ὁμολογεῖν) وجود خواهد داشت. درواقع اگر انسان به لوگوس تعلق پیدا کند، صاحبِ گفتِ اصیلِ خود یعنی Homo- legein می‌شود؛ نهادنی انسانی که به جهت تعلق به لوگوس، چیزها را به آشکارگی می‌رساند و آن‌ها را در غیریتشان صیانت و حفظ می‌کند.» (صافیان، ۱۴۰۱: ۵۰۵) پس اگر نیوشایی حقیقی صورت پذیرد، همولگین محقق می‌شود. اما اگر همولگین به تحقق رسد چه می‌شود؟ هراکلیت پاسخ داده بود: «اگر همولگین به تحقق رسد خردمندانه است»؛ بنابراین اگر همولگین محقق شود خردمندی محقق شده است. اما منظور از خردمندی (σοφόν) چیست؟ هایدگر معنای اصیل «خرد =Sofon =Wise) σοφόν)» را امرِ مقدر می‌داند.

به باور هایدگر: «آن هنگام که شنیدن درست چونان همولگین صورت پذیرد، امر مقدّر آنگاه محقق خواهد شد. لگین فانیان رهسپار و متّصل به لوگوس می‌شود.» (همان)

بنابراین، نسبت و قرابت همولگین با لوگوس، به‌مثابه خرد مطلق و فراگیر، امر مقدّر که همان خردمندی است را برای موجودات فانی، به‌ویژه انسان به ارمغان می‌آورد.

روشن است که «خردمندی» یا بنا بر این تفسیر «امر مقدر»، چنان‌که از نامش روشن است، یک‌بار برای همیشه به آشکارگی نمی‌رسد و متناسب با هستی‌شناسی هراکلیتوس امری است دائماً نو شونده، پیوسته و مستمر. مواجهه میرایان با وجود، تمام‌نشدنی و خلاصه‌نشدنی است و هایدگر این مضمون را در مواجهه با کلیدی‌ترین مفهوم فلسفه هراکلیتوس یعنی لوگوس بیان می‌کند. خردِ موجودات فناپذیر باید از (منِ فانی) رها شده و در پیوند و تعلّقی دائمی با لوگوس یا همان وجودِ خردمندِ فراگیر و همواره در گردش هستی باشد، و این با آنچه در پیوند تفکّر با «من» (Ego) در تلقیّات پساسقراطی که منجر به دگردیسیِ معناییِ لوگوس به تعقّل (Ratio) و مشتقّات آن می‌شود، به کلِّی متباین است؛ لذا ترجمه کمّی و شتاب‌زده لوگوس صرفاً به واژگانی همچون عقل، قانون، محاسبه و... می‌تواند ناشی از اِعمالِ مفاهیم از پیش مفروض بر آرا هراکلیتوس باشد، نه درک دقیق معانی مستتر در اندیشه او. هایدگر خود به‌روشنی درمورد هراکلیتوس و دشواری فهمش این‌گونه اظهارنظر کرده است: «چراکه ما معنای این واژگان را نمی‌فهمیم. بدین معنا که ما را یارای آن نیست که طریقِ خودِ هراکلیتوس در تصور اشیا را باز آوریم. مضاف بر اینکه از فهمِ متأمّلانه این کلمات فاصله‌ای کهکشانی داریم.» (Heidegger, ۱۹۸۴: ۲۲۴)

خوانشِ هستی‌شناختی ناظر بر مفهوم «لوگوس» و تبیین پیشاسقراطی آن در معنای ارائه، بیان و ندای فراگیر وجود، به‌ویژه در آرای هراکلیتوس، در حکمت و عرفان ایرانی و متون شارحان آن نیز استیلا و سابقه‌ای طولانی دارد که این خود شاهدی است بر بهره‌مندی از مشرب و مبانی هستی‌شناختی مشترک از سوی این دو رویکرد حِکمی که نمونه‌ای از آن را می‌توان در اندیشه مولانا دریافت.

حضرت مولانا در مثنوی، کلام‌الله یا ندای حق را، کلام اصیل و خاستگاه همه صورت‌ها؛ پدیدارگاه‌ها و جلوه‌های گوناگون کلام در عالم شهادت می‌شمارد. کلامی که «بی گوش و لب» نه‌تنها برای تُرک و کُرد و... بلکه برای همهٔ مراتب وجود، حتی جمادات قابل درک و فهم است. (فروزانفر، ۱۳۷۵: ۸۵۷/۳)

آن ندایی که اصل هر بانگ و نواست

خود ندا آن است و این باقی صداست

ترک و کرد و پارسی‌گو و عرب

فهم کرده آن ندا بی‌گوش و لب

خود چه جای ترک و تاجیک است و زنگ

فهم کرده آن ندا را چوب و سنگ

در جهانی که مولانا در مثنوی و دیگر آثار خود تصویر می‌کند، مراتب هستی اعم از جوهر و اعراض ندای «اَلسَت» الهی را می‌شنوند، درک می‌کنند و بدان پاسخ می‌گویند:

هر دمی از وی همی آید ألَسْت

جوهر و اعرض می‌گردند هست

گر نمی‌آید بلی زیشان ولی

آمدنشان از عدم باشد بلی

در این جهان، انسان با برون آمدن از (من) و آمیختن با هستی، به جلوه‌ای از ندای او تبدیل می‌شود:

زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم

گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم...

اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو

هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم

او همچنین در نخستین بیت مثنوی می‌سراید:

بشنو از نی چون حکایت می‌کند

از جدایی‌ها شکایت می‌کند

و بدین ترتیب مخاطب خویش را به شنیدن آوایِ نی فرا می‌خواند که آن «نی» را تعبیر به «نفس سخن‌گوی / ناطقه» یا همان انسان کامل کرده‌اند. (همان: ۸)

«سماع» و «شنیدن» قرینه‌ای است برای «سخن» که از آن نفس کمال‌یافته برمی‌خیزد و القاءکنندهٔ مفهوم waxšūrīh و waxš در حکمت ایران باستان است که «سخن» ریشه در آن دارد و می‌توان آن را مترادفی برای «لوگوس» محسوب کرد. ناصرخسرو در اشعارش پیوند جان و سخن را این‌گونه آشکار کرده است:

طعام جان، سخن باشد، سخن جز پاک و خوش مشنو

ازیرا چون نباشد خوش طعام و پاک، بگزاید

خرد و جان سخن گوی که از طاعت علم

پریان‌اند بر این گنبد پیروزه پرند

علم عروض از قیاس بسته حصاری است

نفس سخن گویِ من کلید حصار است

ازاین‌رو در حکمت ایرانی، سخن خردمندانه در جایگاهی همچون لوگوس قرار می‌گیرد، چرا که سخن نیز به اعتبار پیوند بنیادینش با خردِ جاری در جانِ هستی و نظام طبیعت، عرصه ظهور و جلوه‌گاه مراتب وجود است:

سخن از عرش برین آمده است

بهر پاکان به زمین آمده است

(جامی)

نام قضا، خرد کن و نام قَدَر، سخن

یاد است این سخن ز یکی نامور مرا

(ناصرخسرو)

دل هر که را کو سخن‌پرور است

سروشی سراینده، یادی‌گر است

(نظامی)

سخن بحضرت او قیمت گران دارد

دهد بمزد سخن قیمت گران سخن

(سوزنی سمرقندی)

از نظر حکیم بزرگ، ابوالقاسم فردوسی نیز سخن در پیوند و ارتباطی بنیادین با خرد و دانش خداوندی است:

به نام خداوند جان آفرین

حکیم سخن در زبان آفرین

گذشته خرد یاد دارد سخن

به دانش، روان را همی پرورد

کسی را که یزدان فزونی دهد

سخن‌دانی و رهنمونی دهد

همچنین، در خوانش هستی‌شناختی مولانا سخن نه تنها سرچشمه و زایندهٔ هستی است، بلکه عین عالم هستی و کائنات تلقی می‌شود و مخلوقات و موجودات سخن خداوند شمرده می‌شوند. «آخر آسمان‌ها و زمین‌ها همه سخن است پیش آن کس که ادراک می‌کند و زاییده از سخن است که کُن فَیَکُون» (یس.۸۲)

(مولوی، ۱۳۶۹: ۷۵-۲۲)

سخن به نزد سخن‌دان بزرگوار بود

ز آسمان سخن آمد، سخن نه خوار بود...

سخن ز پرده برون آید، آنگهش بینی

که او صفات خداوندِ کردگار بود

سخن چو روی نماید، خدای رشک برد

خنک کسی که به گفتار رازدار بود

ز عرش تا به ثری ذره ذره گویااند

که داند؟ آنک به ادراک عرش وار بود...

(غزل ۹۳۸)

منابع

دهخدا، علی‌اکبر (۱۳۷۷)، لغت‌نامه، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران

سلطانی کوهانستانی، مریم، کاملیا طالعی بافقی و اسماعیل سعادتی خمسه (بهار و تابستان ۱۴۰۰)، اتوس و تحوّل معنایی آن در آرایِ هایدگر، دوفصلنامهٔ علمی پژوهش‌های هستی‌شناختی، سال دهم، شمارهٔ ۱۹، صص ۲۷۰-۲۴۵

شرف خراسانی، شرف‌الدین (۱۳۷۰) نخستین فیلسوفانِ یونان، چاپ دوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.

صافیان، محمدجواد و سید جمال سامع (۱۴۰۱)، لوگوس هراکلیتوس از منظر پدیدارشناسیِ آغاز دیگرِ هایدگر، پژوهش‌های فلسفی، دورهٔ ۱۶، شمارهٔ ۳۹، صص ۵۱۳-۴۹۸

صدیقی، بهار (تابستان ۱۴۰۰)، از «استارهٔ فارسی تا «اسطوره» عربی، واکاوی ریشه‌شناسی و نشانگری اسطوره، فصلنامهٔ زبان و ادبیات عربی، دورهٔ سیزدهم، شمارهٔ ۲ (پیاپی ۲۵)، صص ۷۷-۶۳

فروزانفر، بدیع‌الزمان (۱۳۷۵)، شرح مثنوی شریف، تهران، علمی و فرهنگی

مولوی، جلال‌الدین محمد بلخی (۱۳۶۹)، کتاب فیه مافیه، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر.

Grimshow, William (۱۸۴۸), An Etymological Dictionary of the English Language, Philadelphia: Grigg, Eliot & co.

Heidegger M. (۱۹۸۴) Early Greek Thinking. New York: Harper and Row.

____________ ۲۰۰۰ Introduction to Metaphysics. New York: Harper & Row.

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین