برآمدن تاریخ‌نگاری مدرن

تنیظیمات

ترجمه: فرهاد علوی

آندره بورگی‌یر، متولد ۱۹۳۸، مدیر مدرسهٔ عالی مطالعات علوم اجتماعی در فرانسه و از سردبیران مجلهٔ آنال، سهم شایانی در توسعهٔ انسان‌شناسی تاریخی و تاریخ ذهنیت داشته است. او به‌ویژه بر مضامینی همچون تاریخ فرهنگی، اجتماعی و جمعیت‌شناختی خانواده، خاصه در قرن ۱۶ تا ۱۹ میلادی، انسان‌شناسی رژیم قبل از انقلاب فرانسه و نظایر آن را مطالعه کرده است. از او تابه‌حال آثار متعددی به رشتهٔ تحریر درآمده که از میان آن‌ها می‌توان به «مکتب آنال: یک تاریخ فکری (۲۰۰۶)»، «مارک بلوک امروز؛ تاریخ تطبیقی و علوم اجتماعی» و... اشاره کرد. در این گفت‌وگو، بورگی‌یر با ارائهٔ شرحی اجمالی از تاریخ شکل‌گیری مکتب آنال و رویکردهایی که پیش‌ازآن در تاریخ‌نگاری مرسوم بوده است، دغدغه‌ها و مسائل اساسی موردتوجه تاریخ‌نگاران آنال را در گذر زمان مطرح می‌کند و معتقد است که مکتب آنال در برجسته‌سازی رابطهٔ فضای انسانی با طبیعت نقش مهمی ایفا کرده است، به‌طوری‌که هیچ حکومتی دیگر نمی‌تواند تلاش دانشمندان علوم طبیعی و اجتماعی را در این زمینه نادیده بگیرد.

‌***

به‌نظر می‌رسد که فقدان سنّت تاریخ فکری در فرانسه در گام نخست با روشی که این رشتهٔ آکادمیک پیموده، مرتبط است. مهم است این نکته را خاطرنشان کنم که ما در فرانسه در مقایسه با آن چیزی که در آلمان یا ایتالیا رایج است، دچار فقدان یک سنّت زبان‌شناسی تاریخی در میان مورخان هستیم. در آلمان، زبان‌شناسی نقش بنیادی در ایجاد مدل دانشگاه هومبولتی و توسعهٔ علوم انسانی در قرن ۱۹ ایفا کرد. شما به‌عنوان کسی‌که کتاب تاریخ فکری آنال را نوشته‌اید، چه تشابه و تفاوتی بین این دو سنّت تاریخ فکری می‌بینید؟

حقیقتاً مطمئن نیستم به‌طور کامل به سؤال شما بتوانم پاسخ دهم. صرفاً سعی می‌کنم با طرح چند فرضیه توضیح دهم که چرا تاریخ و به‌طورکلی حیات فکری در فرانسه راهی کاملاً متفاوت از گرایش هومبولتی در آلمان طی کرد. تأمل تاریخی تا پیش از قرن ۱۸ در کانون گفتار و سنّت فلسفی مرتبط با آن گفتار، اصولاً وجود نداشت؛ چنین تأملاتی فقط ناظر بر جامعهٔ مدنی و سیاست بود. این روح «روشنگری» بود که می‌خواست خود را از معرفت جزم‌اندیشانهٔ کلیسا رها کند تا ویژگی‌های مشخصهٔ انسان زنده را در جامعه آزادانه بیندیشد. باید توجه داشت که مونتسکیو، ولتر یا روسو پیش از هر چیز در اندیشهٔ یک «جامعهٔ خیر» بودند تا مفهوم کلّی «انسان».

برای درک بهتر این جهت‌گیری فکری لازم است تا قرن ۱۶ به عقب بازگردیم، قرنی که در میانهٔ جنگ‌های مذهبی میان کاتولیک و پروتستان، شکوفایی جریانی از مورخان و پارتیزان‌هایی را به خود دید که از «تاریخ جامع» (l’histoire parfaite) حرف می‌زدند؛ ژان بُدن، لویس لوروی، لنسلو لپوپلینیر، اتین پسکیه و ژاک دوتو ازجمله این افرادند. نزد این اومانیست‌ها تقریباً همه چیز در فضایی پارلمانی مطرح بود. (می‌توان از پارلمان پاریس به‌عنوان یکی از مهم‌ترین پارلمان‌ها یاد کرد. این پارلمان‌ها دادگاه‌های عدالتی بودند که مسئول ثبت احکام سلطنتی می‌شدند، قوانینی با حقّ «فرجام».) ازآن‌به‌بعد، مورخان دیگر لازم نبود به وقایع‌نگاری افتخارات پادشاهی بپردازند، وظیفهٔ آن‌ها به‌پرسش‌کشیدن خاستگاه‌های آن‌دست رسومی بود که خاص‌بودن فرانسه را نشان می‌داد.

فضای سیاسی جنگ‌های مذهبی شباهت فرانسوی‌ها با پادشاهانشان را به‌پرسش می‌کشید. اگر شاهی از مسند قدرت عزل بشود یا حتّی بدتر از آن، سوءقصدکنندگانی او را به‌قتل برسانند، چنان‌که در مورد هنری سوم و چهارم شاهدش بودیم، فرانسه همراه او محو می‌شود؟ پاسخ این مورخان اومانیست صدالبته که «نه» بود، زیرا این مردم فرانسه هستند که به‌واسطهٔ فرهنگ ملّی خود با زبان و آداب‌ورسومشان، فرانسه را از دیگر ملت‌ها متمایز می‌کنند و اشارهٔ اصلی این سنّت به جهان دهقانی است. تعارضات و مسائل مطرح برای این تاریخ‌نگاران عالم فرانسوی این امکان را به آن‌ها می‌داد که زبان لاتین، این زبان تحمیلی امپراتوری روم را کنار بگذارند و زبان فرانسوی را جایگزین آن کنند. این تاریخ‌نگاران به حقوق عرفی و حکایات جمعی و فولکلور علاقه‌مند بودند و این نکته که آن‌ها روح ملّی و فرهنگ دهقانی را یکسان می‌پنداشتند، به‌طور غریبی مفهوم Volkgeist، رمانتیسم آلمانی در اواخر سدهٔ ۱۹ را به ذهن متبادر می‌کند.

 

برآمدن تاریخ‌نگاری مدرن

دربارۀ سه مکتب آنال، کمبریج و بیلفلد

گفت‌وگوهایی با: پیتر برک، مارتین جی، کوئنتین اسکینر، رابرت دارنتون، ریچارد بورک، یورگن کوکا، آندره بورگی‌یر، ریچارد ایوانس و...

به کوشش: محمدتقی شریعتی، بهزاد جامه‌بزرگ

نشر صاد

مقدمه

سال‌های اوّلیهٔ قرن بیستم را می‌توان نقطهٔ مهمی در آغاز و انجام مطالعات تاریخ‌نگاری دانست؛ لکن در دههٔ ۶۰ قرن بیستم بود که تاریخ‌نگاری و توجه به اسلوب تاریخ‌نویسی به اوج بلوغ و شکوفایی رسید. در این زمان است که شکل‌های جدیدی از تاریخ‌نویسی صورت‌بندی و تئوریزه می‌شود و تاریخ‌نویسی در عصر مدرن شکل منسجمی به خود می‌گیرد، تداوم این تلاش‌ها در قرن ۲۱ منجر به تولد آثار شایان توجهی در این زمینه می‌شود که همگی معطوف به نظریه‌پردازی در باب تاریخ‌نگاری و تولید نظریه در این زمینه هستند. ناگفته نماند، در این نوع مطالعات می‌توان بنیان‌های نظری متفاوت و مختلفی را دید؛ چنین تنوع و کثرتی خود دال بر اهمیت موضوع برای اندیشمندان حیطهٔ تاریخ‌نگاری است.

مع‌الوصف، دههٔ ۶۰ میلادی را می‌توان نقطهٔ شکوفایی تاریخ‌نگاری دانست. در این دهه مباحث تاریخ‌نگاری جدّی گرفته شد. بسیاری از تاریخ‌نگاران، تاریخ‌نگاری را ملکهٔ رشتهٔ تاریخ می‌دانستند و این امر حاکی از این واقعیت بود که هرگونه بررسی و مطالعهٔ تاریخ بدون صورت‌بندی یک سری اصول و قواعد نمی‌تواند امری بسنده باشد؛ بااین‌وجود، هیچ پادشاهی در سرزمین تاریخ‌نگاری وجود نداشت و هرکس آنچه در نظرش پسند می‌آمد، اجرا می‌کرد. این صورت‌بندی‌ها، اصول و قواعد منجر به شکل‌گیری مکاتب متعدد تاریخ‌نگاری شد که در این بین سه مکتب کمبریج در انگلستان، بیلفلد در آلمان و آنال در فرانسه بیش از سایر مکاتب گسترهٔ تاریخ‌نویسی اروپایی را متوجه نفوذ کلام و تأثیرگذاری خود قرار دادند. اساس فصل‌بندی اثر حاضر را نیز همین ضریب اهمیت سه مکتب مذکور شکل داده است.

مکتب کمبریج به شیوه‌ای از تاریخ‌نگاری در اندیشه اطلاق می‌شود که توانسته است از قرن نوزدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب و به خصوص انگلستان مطرح شود. از اعضای این مکتب به شکل متغیری نام برده می‌شود. از اعضای متقدّم آن به جان برو و دانکن فوربس و از اعضای متأخر آن به پیتر لزلت، جان پوکاک، جان دان و کوئنتین اسکینر می‌توان اشاره کرد. ناگفته نماند، شیوهٔ تاریخ‌نگاری اعضای متقدّم و متأخر به‌کلّی از یکدیگر متفاوت بوده است و نمی‌توان یک شیوهٔ تاریخ‌نگاری مشترکی میان این دو گروه دید. همچنین، اعضای متأخر در برخی موارد از اعضای متقدّم متأثر بوده‌اند. مهم‌ترین مسئله‌ای که مکتب کمبریج در تاریخ‌نگاری فکری با آن مواجه بود، این بود: «چگونه می‌توان به فهم اندیشهٔ سیاسی در گذشته، به خصوص اوایل دوران مدرن نائل شد؟» گرچه در خصوص این مسئله پاسخ‌های متفاوتی ازسوی مکاتب تاریخ‌نگاری داده شده بود، اما ازنظر این مکتب، پاسخ‌های مذکور به‌جای فهم گذشتهٔ تاریخی، خود به مانع فهم تبدیل‌شده‌اند، به‌طوری‌که هیچ‌گاه قادر به پاگذاشتن به اقلیم تاریخی اندیشهٔ فکری نبوده‌اند.

مکتب بیلفلد به‌عنوان یکی از مکاتب تاریخ‌نگاری در اندیشهٔ آلمانی است که در اواسط نیمهٔ دوم قرن بیستم میلادی پا به عرصهٔ وجود گذاشت. این مکتب در شرایطی شکل گرفت که چهارچوب‌ها و اسلوب‌های تاریخ‌نگاری اعم از «سنّتی» و «اجتماعی» در فضا و جوّ فکری آلمان مطرح بودند و آنان قادر به ارائهٔ فهمی بسنده و حتّی لازم از دو معضل و واقع حیاتی معاصر کشورشان نبودند: نخستین مسئله این بود که چرا حکومت نازی و توتالیتاریانیسم در سال ۱۹۳۳ میلادی در آلمان شکل گرفت و دیگر اینکه چرا سامی‌ستیزی به‌صورت فاجعه‌آمیزی توسط این دولت به‌وجود آمد. درواقع، سایهٔ شوم و سنگین چنین «گذشتهٔ تاریخی»، یعنی سال‌های ۱۹۳۳ تا ۱۹۴۵ میلادی، سبب شده بود تا در دورهٔ پساجنگ و نیز بعد از یک مدت سکوت آن تبدیل به موضوع پژوهش در حیطهٔ تاریخ‌نگاری شود و مورخان چنین مکتبی در آغاز کار همچون هانس اولریش ولر و یورگن کوکا در صدد تبیین و چرایی شکل‌گیری آن وقایع برآمدند.

مکتب آنال یا به تعبیر برخی از محققان، جنبش آنال، چنان دستاوردهایی داشته است که با قاطعیت می‌توان آن را بزرگ‌ترین مکتب تاریخ‌نگاری در قرن بیستم دانست. مکتب آنال نه‌تنها نزدیک به یک سده بر فضای پژوهش‌های تاریخی -و تا حدودی پژوهش‌های علوم اجتماعی- در فرانسه غلبه داشت، بلکه از مرزهای فرهنگی فرانسه نیز فراتر رفت. روش‌ها و رهیافت‌های مکتب آنال ازسوی مورخان برجستهٔ مارکسیست مورداستقبال قرار گرفت و پژوهشگران دنیای انگلیسی‌زبان نیز در زمانهٔ خود از آن بسیار اثر پذیرفتند. منتقدانی که امروز و در عصر افول مکاتب و جریان‌های کلان به مکتب آنال می‌نگرند، در بررسی‌های نظام‌مند خود هم به علل اعتبار و نفوذ و هم ابعاد و سویه‌های به‌تحلیل‌رفتن تدریجی‌اش توجه داشته‌اند. از دیدگاه این منتقدان، مورخان آنال با درپیش‌گرفتن یک رویکرد میان‌رشته‌ای، بنیانی مستحکم برای رهیافت خود به تاریخ‌نویسی بنیان گذاشتند، از تاریخ سیاسی روایت‌محور دوری گزیدند، دایرهٔ منابع تاریخی را بسیار گسترش دادند، تاریخ کمّی را توسعه بخشیدند، از قالب‌ها و چهارچوب‌های ایدئولوژیک اجتناب کردند، روایت تاریخ را از مرزهای ملّی فراتر بردند و در همان حال تاریخ خُرد را نیز ازنظر دور نداشتند. این‌ها و بسیاری دیگر از شاخص‌های برجستهٔ مکتب آنال بود که به آن شهرت و اعتبار می‌بخشید. اما همین شاخص‌های اعتباربخش به نقطه‌ضعفی برای متون شاخص مکتب آنال تبدیل می‌شد که منتقدان به آن نیز توجه داشته‌اند.

در ایران دوران جدید شاهد «فربگی» واقعیت تاریخی از یک سو و «نحیفی» اندیشه و روش نگارش واقعیت مذکور ازسوی دیگر هستیم. این نحیفی تاریخ‌نگاری دال بر یک قاعدهٔ عام و درد مزمنی در کشورمان است که حاکی از این است که تلاش‌های تاریخ‌نگاران ایرانی در عصر جدید قادر به ارائهٔ شناخت تاریخی بسنده از واقعیت گذشتهٔ تاریخی نبوده است؛ البته با این تذکر که یک الی دو استثنا در تاریخ‌نگاری ایده‌ها وجود دارد که هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند چشم و گوش خویش را بر آن ببندد. این ناتوانی در قابلیت معنا و فهم واقعیت گذشته‌مان ریشه در فقدان آگاهی «علمی»، یعنی ریشه در عدم‌آگاهی از اسلوب، چهارچوب، مکاتب و حتّی مبانی تاریخ‌نگاری در سنّت‌های فکری دیگر دارد.

بنابراین، امید است که با طرح مکاتب تاریخ‌نگاری ازاین‌دست در سنّت‌های فکری دیگر، از یک سو از آن‌ها بیاموزیم که چگونه به سراغ معضلات تاریخی خویش رفته و آن را قابل‌فهم ساخته‌اند و ازسوی دیگر، با شکل‌گیری مباحث نظری بتوان اعتبار چنین چهارچوب‌ها و اسلوب‌های تاریخ‌نگاران را به محک عقل و آزمون گذاشت تا هم کاستی‌ها و راستی‌های آن‌ها مشخص شود و هم راهی برای طرح اسلوب‌ها و چهارچوب‌های جدید متناسب با واقعیت و دادهٔ تاریخی‌مان فراهم شود.

ایدهٔ تدوین این کتاب در سال ۱۳۹۵ شکل گرفت، زمانی‌که نشریهٔ فرهنگ امروز تصمیم گرفت که در قالب سه‌گانهٔ تاریخ‌نگاری به بررسی مکاتب کمبریج، بیلفلد و آنال بپردازد و در همین راستا، بنا بر آن شد که با صاحب‌نظران این مکاتب به گفت‌وگوی اختصاصی بنشیند. در وهلهٔ اوّل به سراغ مکتب کمبریج رفت و گفت‌وگوهایی با رابرت دارنتون، ریچارد بروک و مارتین جی انجام شد و البته خود کوئنتین اسکینر نیز نسخهٔ چاپ‌نشده از مصاحبهٔ خود را به ما داد. مکتب کمبریج در ایران تا حدودی به‌واسطهٔ ترجمه‌های آثار اسکینر شناخته‌شده بود و برخی دانشگاهیان آثاری در حوزهٔ این مکتب به رشتهٔ تحریر درآورده بودند.

در گام دوم به سراغ اندیشه‌وران مکتب بیلفلد رفتیم. انگار در این مکتب به‌جز یورگن کوکا دانشور دیگری زنده نبود و نسل جدید این مکتب تمایل چندانی به گفت‌وگو در باب مکتب بیلفلد نداشتند. در این راستا تلاش شد که مقاله‌ای ارزنده که به زبان انگلیسی وجود داشت، ترجمه شود؛ اگرچه گفت‌وگو با یورگن کوکا (هم‌رزم تاریخ‌نگارانهٔ اولریش ولر) تا حدودی معرفی اجمالی از این مکتب به‌دست می‌دهد.

مکتب آنال در گام سوم و انتهایی قرار گرفت؛ مکتبی که برای ایرانیان تا حدودی به‌خاطر ترجمه‌هایی صورت‌گرفته آشنا می‌کرد. در ابتدا و در قالب گفت‌وگویی مفصل با آندره بورگی‌یر ذیل عنوان آنال‌خوانی در تهران صورت گرفت، گفت‌وگویی دیگر با فرانسوا دوس صورت گرفت و به ریشه‌ها این مکتب پرداخته شد و در گام نهایی مصاحبه‌ای با پیتر برک صورت گرفت. پیتر برک ترجمهٔ فصل آخری که به‌تازگی بر کتاب خود ذیل عنوان « انقلاب تاریخ‌نگاری در فرانسه» افزوده بود پیشنهاد داد. این فصل در ترجمهٔ فارسی این اثر وجود ندارد و ترجمهٔ آن در اثر پیش رو برای نخستین‌بار به زبان فارسی عرضه می‌شود.

انتشار برخی از این گفت‌وگوها در آن زمان با واکنش تحسین‌برانگیز و خارج از انتظار اصحاب اندیشه، مورخان و علاقه‌مندان به فلسفهٔ نظری تاریخ مواجه شد. این اقبال، گردآورندگان اثر حاضر را بر آن داشت تا ضمن اعمال اصلاحاتی بر گفت‌وگوهای قبلی، با ترجمه و افزودن بخش‌های جدید به آن مصاحبه‌ها اثری جامع و یکپارچه پیرامون آشنایی با سه مکتب تاریخ‌نگاری کمبریج، آنال و بیلفلد به علاقه‌مندان و مخاطبان فارسی‌زبان و بازار نشر عرضه بدارند تا هم از این طریق خلأ موجود در این زمینه پوشش داده شود و هم امید داشته باشیم به‌واسطهٔ انتشار اثر حاضر، باب بحث پیرامون این سه مکتب و انتشار آثار بیشتر در این زمینه در فضای آکادمیک کشور گشوده شود.

در این فرصت می‌بایست از زکیه علی‌زاده، مینا قاجارگر، قربان عباسی، محمدجلال ماخانی و محمد عبدالله‌پور که در ترجمهٔ گفت‌وگوها و بسیاری دیگر از اساتید و همراهانی که در فرایند انجام گفت‌وگوها و ترجمهٔ مفاهیم و اصطلاحات در کنار ما بودند، قدردانی کنیم. بدون زحمات ایشان این اثر نمی‌توانست از کیفیت فعلی برخوردار شود. همچنین، از دکتر سیّدجواد طباطبایی که در طول انجام این گفت‌وگوها با راهنمایی‌های خود در طراحی بهتر پرسش‌ها و انجام این گفت‌وگوها دلسوزانه ما را همراهی کردند، نهایت سپاس و قدردانی را داریم. در انتها مراتب قدردانی خود را نسبت به مدیریت نشر صاد و کلّیهٔ عوامل تولیدی این نشر وزین و پرتلاش ابراز می‌داریم.

محمدتقی شریعتی، بهزاد جامه‌بزرگ

بهمن ۱۴۰۰

فصل اوّل: مکتب آنال

به‌طورکلی می‌توان گفت که در فرانسهٔ قرن ۱۹ طرحی کلّی از ناسیونالیسمی فکری وجود داشت که روح ملّی را با فرهنگ دهقانی یکسان می‌پنداشت، درست همانند همان ناسیونالیسمی که در بخش‌های اعظمی از اروپای قرن ۱۹ شاهدش بودیم. این تفکیک ملت از حاکم، آتش بسیاری افروخت. به‌قدرت‌رسیدن بوربون‌ها و هنری چهارم که صلحی مدنی به بار آورده بود، با مداخلهٔ نویسندگان و تاریخ‌نگاران انتصابی، دوباره پادشاه را به صدا و بدنهٔ ملت تبدیل کرد. اما این سردرگمی میان تاریخ دولت و ملت در حوالی قرن ۱۸ فضا را برای بحث بر سر خاستگاه فرانسه باز کرد، فرانسه‌ای که فرانسویان از دیرباز سبک زندگی خود را در آن بازمی‌شناختند. کنت هنری دو بولنویلیه،‌ نویسندهٔ آثار متعددی ازجمله «تاریخ باستان حاکمیت فرانسه» از آغازگران این مباحث به‌حساب می‌آید.

از دید این افراد، آریستوکرات که با مطلق‌گرایی ضدیت داشت، خاندان بوربون نظام باستانی را که از آغاز نظام سلطنتی تضمین‌کنندهٔ توازن قوای مملکتی بود، نابود کرده بود؛ نظامی که در آن حکمران با کمک ملازمان یا همان اشراف‌زادگانی که وی را در تصمیم‌گیری یاری می‌کردند، حکومت می‌کرد. این توازن موجب استمرار شرایطی بود که منجر به استیلای فرانک می‌شد. پادشاه باعث می‌شد قدرتی که با به‌تخت‌نشستن کلوویس قوام می‌گرفت، استمرار پیدا کند. اشراف‌زادگان، نوادگان سلحشوری بودند که به کلوویس کمک کرده بودند گاله را شکست دهد؛ بنابراین، مالکیت زمین و دهقانان، نوادگان گاله و غیره براساس حق و حقوقی که در پیروزی در جنگ به دست آمده بود تعریف می‌شد و همه به‌طور آبا و اجدادی از آن تبعیت می‌کردند. این اشراف‌زادگان در رداهای اشرافی‌شان، گروهی از ریش‌سفیدان و مستشارانی بودند که شاهانی که به نژادهای برتر تعلق داشتند (مرونژی‌ها و کارولنژی‌ها) اغلب از آن‌ها مشورت می‌گرفتند.

چنین نگاهی به سلطنت از ایدئولوژی «پارلمانی» نشئت می‌گیرد، ایدئولوژی‌ای که در میان حقوق‌دانان و اشراف‌زادگان قرن ۱۶ دیده می‌شد که در مجلس طبقات سه‌گانه (اتاژنرو) ظاهر می‌شدند. گفتنی است که از ۱۶۱۴ تشکیل چنین جلسات پارلمانی هرگز سابقه نداشت و این میراث دیرباز درباریان کارولنژی و متعاقباً گونه‌ای سلطنت پارلمانی بود که پیش‌تر به دست بوربون‌ها ملغی شده بود. این رویکرد به سلطنت به‌طور غریبی رویکردی چندوجهی و نژادپرستانه بود: از دید بولونویه‌ای‌ها، جامعهٔ فرانسه براساس یک خشونت و گسست آغازین بنا شده است، بر مبنای پیروزی فرانک که از خلال جنبشی مشابه مدت‌ها تا اوایل قرن ۱۸ قدرتی سلطنتی برپا ساخته بود و جامعه‌ای می‌ساخت از سلطه‌گران یا همان نجیب‌زادگانی که وارث پیروان کلوویس بودند و افراد تحت سلطه، دهقانان و اسلاف گوالوا که در جنگ به بردگی درآمده بودند.

این نظریه را در آن زمان دانشمندی به نام لابه دوبوس رد کرد، کسی‌که به افسون‌زدایی از امور خو داشت و می‌توانیم بگوییم معرف تاریخ مدرسی و پوزیتیویستی بود: ازنظر او هیچ پیروزی‌ای وجود نداشت، زیرا کلوویس به حدّ کافی به روحیات رومی گرویده بود و عملاً به نایب روم برای به‌دست‌آوردن گلاو بدل شده بود. هیچ پیروزی جنگجویانه‌ای در کار نبود مگر جمع‌شدن نخبگان رومی‌مشرب گاول در تشکّلی از بازرگانان فرانکی. این تشکّل، اشرافیتی را برپا می‌ساخت که تا قبل از قرن ۱۳ دیده نشده بود. دهقانان گاولی نه به بردگی گرفته شده بودند و نه به غنیمت فاتحان. امتناع لابه دوبوس که به مطلق‌گرایی متهم شده بود نیز نتیجه‌ای دربرنداشت. تا سال‌های ۱۸۸۰ و سررسیدن تاریخ‌نگار بزرگ، فوستل دو کولانگز می‌بایست منتظر می‌ماندیم تا علت اساسی امور را بفهمیم؛ بااین‌وجود، می‌بایست اضافه کنیم که فوستل دو کولانگز بیشتر مایل بود مدعای بولنویلیه‌ها را رد کند: این مدعا از ایده‌ای که فرانسه را در مقام دولت برآمده از خاستگاهی ژرمن می‌پنداشت، تبعیت نمی‌کرد.

اما در مقابل، مدعای بولنویلیه توفیق قابل‌ملاحظه و مستمری پیدا کرد. اندیشه‌های نادرست بارها از افکار درست و موجه بخت‌یارترند. در قرن ۱۸ مدعای بولنویلیه ضمیمهٔ روح روشنگری شد. به سنّت پارلمانی که از دیرباز حکومت سلطنتی را همراهی می‌کرد باید اشاره کنیم، باید بگوییم که جناح چپ نیز دربارهٔ آن، چه فکر می‌کرد. این مدعا در صورت درستی، به تاریخ‌نگاران لیبرالی مثل گویزو و آگوستین تی‌یری این امکان را می‌داد که تاریخ ملّی را بر الگویی بنا کنند که وقایع قرن بیستم را توضیح می‌داد. فرانسه از دیدگاه این تاریخ‌نگاران با پیروزی کلوویس متولد و با فرانک‌های حکومتی سلطنتی که تا ۱۷۸۹ ادامه داشت، مستقر شد. فرانسه درواقع محصول یک ویژگی دوگانه بود: دولتی پادشاهی و جامعه‌ای چندپاره میان زمین‌داران سلطه‌گر و دهقانان تحت سلطه. این چندپارگی فرمان به تحرکی برای یک رویارویی می‌داد، تحرکی که این نویسندگان آن را «پیکار طبقاتی» می‌نامیدند و این پیکار نویدبخش رهایی‌ای بود که تاریخ دورودراز فرانسه را ازقرار می‌بایست انتظام می‌بخشید. منظور از پیکار دراین‌میان، پیکار رهایی‌بخش دهقانان علیه اربابان فئودالشان بود، پیکاری که گاه تحت حمایت قدرت سلطنتی قرار می‌گرفت و آنگاه در اواخر قرن ۱۶ نبرد بورژوازی نیروهای اقتصادی را نیز تهییج کرد و به افکار جدیدی دامن زد که همراه با انقلاب ۱۷۸۹ به‌پیروزی رسید.

کارل مارکس که مشخص است مفهوم پیکار طبقاتی را از تاریخ‌نگاران فرانسوی هم‌عصرش وام گرفته است، این رویارویی را به جامعهٔ سرمایه‌داری که با سلطهٔ صنایع بر پرولتاریا همراه است، تعمیم داد. این رویارویی در نظر مارکس راه را برای انقلابی دیگر می‌گشود که به برپایی کمونیسم می‌انجامید. پس این‌گونه بود که او به سازوکار محرکی که گویزو و آگوستین تی‌یری در فرانسه مشاهده کرده بودند، خصلتی عمومی بخشید و آن را امری کلّی تشخیص داد. بااین‌حال، الگوی تاریخ‌نگاری نظام حاکم بر مبنای محرکات رهایی‌بخش، پیش‌ازآن نیز مفهومی جهانی داشت. درست در همان زمانی‌که این تاریخ‌نگاران به تدوین تاریخ فرانسه‌ای مشغول بودند که سوخت محرکش پیکار برای آزادی‌ای بود که به همهٔ تاریخ بشریت معنا می‌بخشید، در آلمان وضع دیگری حاکم بود. درحالی‌که آلمان‌ها مطمئن بودند که تاریخ ملتشان در راهی به‌خصوص (Sonderweg) پیش می‌رود، تاریخ‌نگاران فرانسه در سال‌های ۱۸۲۰، حتّی همان تاریخ‌نگارانی که طرف‌دار تاریخ ملّی بودند، حرکت فرانسه در مسیر رهایی را حرکتی پیشرو می‌پنداشتند و آن را الگویی برای همهٔ عالم معرفی می‌کردند.

منظور از رهایی، رهایی فرد و بیش از آن رهایی جامعه بود. به همین دلیل است که تاریخ فرانسه آن‌چنان‌که در اواخر قرن ۱۹ روایت می‌شود، تاریخ مردم نیز هست: هم تاریخ شکل‌های زندگی جامعه است و هم تاریخ زندگی بزرگ‌مردان. اگر به دنبال رشتهٔ اتصالی در میان شکوفایی فکری تاریخ‌نگاران فرانسوی در قرن نوزدهم، از گویزو تا توکویل و پیروانش، میشله و تِنه و رنان و فوستل دو کولنژ و کامیله ژولیان باشیم، باید در ارجحیتی که آن‌ها به مطالعه دربارهٔ گروه‌های اجتماعی در مقایسه با افراد می‌دادند تمرکز کنیم. در میان تاریخ‌نگاران فرانسوی در مقایسه با همتایان انگلیسی و آلمانی‌شان، بی‌علاقگی نسبی به ژانر زندگی‌نگاری و بی‌اعتنایی به ادیبان و همچنین اکراه از هرزنویسی وجود داشت و همین امر روشن می‌کند که تحوّل تاریخ فکری در فرانسه تا به امروز بارها با تحوّلات مشابه در آلمان و انگلیس متفاوت است. اگر به‌راستی حیات فکری در آثار و اندیشه‌های افراد مشخصی منعکس است که در تاریخ اندیشه‌های پربحث زمانه‌شان دوران‌ساز بوده‌اند، از دید تاریخ‌نگاران فرانسوی این امر همواره با تطوّر مناسبات اجتماعی مرتبط بوده است.

تنظیمات
اندازه فونت
16
فاصله بین خطوط
36
ایران سنس
وزیر
نازنین