علی عباسی، استاد زبان و ادبیات فرانسه دانشگاه شهید بهشتی
حجت رسولی، استاد زبان و ادبیات عرب دانشگاه شهید بهشتی
- مقدمه
آغاز تغییرات و تحولات مرتبط با نقد که به نقد نو معروف است، به نخستین سالهای قرن بیستم برمیگردد. در این زمان نظریههای ادبی در حال تغییر و تحـول بودنـد و نظریـهپـردازان میکوشیدند مبنایی علمی برای نقد ادبی پیدا کنند. صورتگرایـان روس از کسـانی بودنـد کـه نقش بسیار مهمی را در این تحولات به عهده داشتند. یـکی از موضـوعاتی که شـکلگرایـان و بعـدها ســاختگرایان روی آن پـژوهشهــای گسـتردهای را انجـام دادنـد، بحـث مربـوط بــه روایتشناسی است. روایتشناسـی همچـون یـک علـم تـلاش دارد تـا بـه الگوهـای روایتـی روشــنی دست یابــد. نظــریهپردازان در گستــرهی روایتشناسی بر این باورند که «اولین بـار، تودوروف در کتاب دستور زبان دکامرون واژهی روایتشناسی (Narratology) را بهعنوان «علـم مطالعه قصه به کار میبرد». (اخوت 7 ) و مقصود او شامل رمان، قصههای پریان، اسـطوره و …است. پروپ در کتاب ریختشناسی قصههای پریان سعی کرد تعریف روشنی از روایـت ارائـه دهد. درواقع، پروپ مطالعاتش را بر اساس قواعد صوری انجام داد به همین خـاطر اثـرش را “ریختشناسی” خواند. نزد او واژهی ریختشناسی به معنـای توصـیف حکایـتهـا “بـر اسـاس واحدهای تشکیل دهندهی آنها و مناسبات ایـن واحـدها بـا یکـدیگر و بـا کـل حکایـت اسـت” (احمدی 144-145) نقطهی شروع بررسیهای پروپ تعریفی است کـه او از روایـت مـیدهـد:
تغییر از یک پاره به پاره درست شدهی دیگر. او این تغییر پارهها را رخداد مـینامـد. بـه نظـر او “رخداد” (اخوت 18) اساس هر روایتی است. به همین منظور پـروپ سـعی کـرد رخـدادهای اساسی هر روایت را بیابد و آنگاه از آنها فهرستی تهیه کند. وانگهی، او این رخـدادهای پایـه را کارکرد نامید. در حقیقت، او براین اعتقاد است که قصههای مورد مطالعـهی او علـیرغـم شـکل متفاوت، دارای ساختار مشترکیاند. از نظر او کارکرد سادهتـرین و کـوچکترین واحـد روایتـی است. به عبارتی دیگر کارکردها سلسلهای از کنشهای شخصیتهای داستان و قصهانـد کـه ازکل آنها قسمتهای متفاوت قصه تشکیل میشود. از نظر شکلگرایان، روایت دارای ساختاری اسـت و «اصـطلاح ادبـی کـه بـرای سـاختار روایت به کار می رود “پیرنگ” است». (والاس 57) از زمان باستان به عنصـر پیرنـگ اهمیـت فراوانی دادهاند، حتی ارسطو پیرنگ را یکی از عناصـر اصـلی و شـشگانـهی تـراژدی بـه شـمار میآورد. در نگاه او پیرنگ روح تراژدی اسـت. پیرنـگ تقلیـد حرکـتهـای تـراژدی و انتظـام ماجراهای آن است. از نظر ارسطو پیرنگ باید ابتدا، وسط و انتها داشته باشـد. او بـر ایـن بـاور است که اگر عنصری از پیرنگ کاسته شود، اساس داستان به هم میریزد.
در این مقاله سعی میشود به عنصر طرح یا پیرنگ در «حسـنک وزیـر» از تـاریخ بیهقـی پرداخته شود تا بدین وسیله نگارندگان مقاله بتوانند برای پرسش زیر پاسخ مناسبی بیابند: چـرا راوی در «حسنک وزیر» برای روایت داستانش از راویان متعددی اسـتفاده کـرده اسـت؟ بـرای پاسخ به این پرسش نگارندگان کار خود را با این فرض آغاز خواهند کرد:
1.راوی از روایـان متعددی سود جسته است تا بتواند عنصر واقعیتپذیری این اثر ادبی را بیشتر کنـد (زیـرا زبـان مورد استفاده در این روایت بیشتر «زبانی ارجاعی» (کلین کنبـرگ 41) (صـفوی 32 ) اسـت تـا عاطفی، به همین خاطر این روایت بیشتر میل به مصداق نشانهها دارد تـا بـه خـود زبـان)
2.راوی سعی دارد نسبت به کنشهای صورت گرفته بیطرف باشد و قصد دارد بهعنوان یـک تاریخنگار با فاصله به حوادث نگاه کند.
- بحث
قبل از آغاز بحث لازم دیدیم که خلاصهای تاریخی از روایـت حسـنک وزیـر بیـاوریم و آنگاه به تحلیل متن بپردازیم. البته این خلاصه از پیکرهی اصلی روایت حسنک وزیر آورده نشده است. اما نگارندگان برای بررسی روایت از پیکرهی اصلی استفاده خواهند کرد، تا تحلیـل علمـی قابل قبولی از این اثر داشته باشند.
داستان حسنک وزیر: وی وزیر دربار سلطان محمود غزنوی بود و از این روی به حسنک وزیر ملقب بود. وی دردوران وزارت ضمن وفاداری به سلطان محمود، بـه امیرمحمـد، فرزنـد سلطان متمایل بود و با مسعود، فرزند دیگر سلطان محمود، سر ناسازگاری داشـت و بـه تعبیـر راوی داستان (بیهقی) «برهوای امیرمحمد و نگاهداشت دل وفرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد». حسنک در این کار تا آنجا پیش رفت که به عبدوس گفت «امیرت (مسـعود) را بگـوی که من آنچه کنم به فرمان خداوند خود (محمود) میکنم، اگر وقتی تخت ملـک بـه تـو رسـد، حسنک را بردار باید کرد». از قضا پس از سلطان محمود، مسعود بر تخت پادشـاهی نشسـت و اوضاع بر زیان حسنک و به کام مخالفانش دگرگون شد. دراین میان بوسهل زوزنی کـه مـردی شرور و بدخوی بود از همان زمان سلطان محمود کینهی حسنک را به دل داشت. گویا روزی بـه خانهی حسنک رفته بود و یکی از حاجبان با وی بـه تنـدی رفتـار کـرده بـود. بـا مـرگ سـلطان محمود، حسنک از وزارت برکنار شد و بوسهل فرصت را غنیمت شمرده؛ علیـه وی بـه سـخنچینی و بدگویی نزد سلطان مسعود پرداخت تا سرانجام او را دستگیرکرده، به بوسهل سـپردند و به تعبیر راوی (بیهقی) «(بوسهل) به بلخ در امیر(مسعود) میدمید که ناچـار حسـنک را بـر دار باید کرد». اما برای بردار کردن حسنک، باید دلیلـی قـانع کننـده مـییافتنـد و تنهـا چیـزی کـه میتوانست حسنک را به سر دار ببرد، اتهام انحراف در عقیده یعنی گرایش به قرمطیان بود: “معتمد عبدوس گفت روزی پس از مرگ حسنک از استادم شـنودم کـه امیـر بوسـهل را گفت حجتی و عذری باید کشتن این مرد را. بوسهل گفت چه حجتی بزرگتر که مـرد قرمطـی است” (بیهقی 191.)
زمینههای این اتهام را سابقا حسنک خود فـراهم آورده بـود، زیـرا سـالی کـه بـه همـراه جماعتی به حج رفته بود، در بازگشت برای پرهیز از خطرات راه بیابان از مدینه به وادیالقری در راه شام رفته، در آنجا به ناچار خلعت فاطمیان مصر را قبول کرد و از موصل بدون ایـنکـه به بغداد برود به ایران بازگشت. این امر خشم خلیفهی عباسی را برانگیخت، زیرا تصور کـرد کـه قبول خلقت مصریان و از بغداد راه گردانیدن به اشاره سلطان محمود بوده است و بـا ایـنکـه سلطان محمود به حسنک اعتماد داشت دستور داد خلعت را به بغداد بازگردانیدند تا بسوزانند، ولی نگرانی خلیفه برطرف نشد. این رفتار، زمینهی اتهام حسنک به قرمطی بودن را فراهم ساخت و به رغم تلاشهای خواجه حسن میمندی، وزیر سلطان مســعود و بـونصـر مشـکان، رئـیس دیوان رسائل برای حفظ خون حسنک بدگوییهای بوسهل کارخود را کـرد و امیـر مسـعود بـه اتهام قرمطی موافقت کرد که حسنک را بردار کنند. به این منظور دو نفـر را بـا ظـاهر ایـنکـه مأموران خلیفهاند مهیا ساختند و اعلام کردند که خلیفه نامه و پیک فرستاده که حسنک قرمطـی است و باید کشته شود و این چنین بود که ترتیب بردارکردن او را دادند.
“و حسنک را به پای دار درآورند […] و دو پیک ایستانیده بودند که از بغداد آمـدهانـد و قرآنخوانان قرآن میخواندند. حسنک را فرمودند که جامـه بیـرون کـش. […] و دریـن بـین احمد جامهدار بیامد و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که خداوند سلطان میگویـد: “ایـن آرزوی تست که خواسته بودی و گفته که “چون تو پادشاه شوی مـا را بـردار کـن.” مـا برتـو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمؤمنین نبشته اســت که تو قرمطی شدهای، و به فرمان او بـردار میکنند” (همان 197-198.)
و سرانجام «حسنک را سوی دار بردنـد و بـه جایگـاه رسـانیدند، بـر مرکبـی کـه هرگـز ننشسته بود، بنشاندند و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آورد» (همان 198.)
- تحلیل متن
نوع ادبیای را که راوی تخیلی برای روایت این حادثـهی تـاریخی انتخـاب کـرده، روایـت است.
راوی برای نقل روایت حسنک وزیر، بر اساس اصول ساختاری، روایت تشکیل شـده از یک پارهی ابتدایی و انتهایی اسـت. بـا مقایسـهی پـارهی ابتـدایی و انتهـایی مـیتـوان شـباهتهـا و تفاوتهای آن را مشاهده نمود که این امر تولید معنا در هنگام خوانش کتاب میکند.
با انتخاب یک نوع ادبی برای بیان یک حادثهی تاریخی، راوی مجبور میشود از زبان عادی فاصله بگیرد و به زبان ادبی پناهنده شود. با این کار او مجبـور اسـت کـه از فنـون ادبـی سـود جوید. یکی از فنونی که راوی در این روایت از آن سود جسته است، بیـان انتهـای روایـت در همان آغاز روایت است. راوی از همان ابتدا مرگ حسنک را روایت میکند و آنگاه بـا حرکتـی به عقب شروع به آغاز روایت حسنک دارد. با مقایسهی ابتـدا و انتهـای روایـت حسـنک وزیـر، میتوان این فن را مشاهده نمود.
راوی، کل روایت را در همان ابتدا و در چند خط روایت میکنـد، در حـالیکـه موضـوع زندانی کردن و اذیت و آزار حسنک را در چندین صفحه روایت میکند، به نوعی که خواننـده با این پرسش روبروست که آیا تاریخنگار میتواند صحنهای را پررنـگتـر از صـحنهای دیگـر کند؟ این عمل به فن «سرعت» در ادبیات باز میگردد که از دیگر ویژگیهای این روایت است. وانگهی، راوی بیشتر اهمیت را به زمانی میدهد که حسنک را از «بُست» به «هرات» میآورند. با خوانش این روایت، خواننده نوعی سیّالیّت و حرکت در تمام طول روایت میبیند. ایـن سیّالیّت نه فقط در کنشها دیده میشود، بلکه در ساختار روایی این روایت هم قابـل مشـاهده است. روای، نخست پایانِ روایت را بیان میکند و سپس با یک حرکت بـه عقـب و بـا پـس و پیش کردن کنشها، نوعی سیّالیّت در ساختار روایی به وجود میآورد که ایـن امـر بـه ویژگـی دیگر این متن برمیگردد و با این عمل راوی سعی در القاء چیزی در خواننده دارد.
در شاهد مثال زیر میتوان مشاهده نمود که چگونه راوی تمام داستان را از زبان «امیر» در یک پاراگراف بیان میکند.
“و پس از این مجلسی کرد با استادم. او حکایت کرد که در آن خلوت چـه رفـت، گفـت امیر پرسید مرا از حدیث حسنک، پس از آن از حدیث خلیفه، و گفـت چـه گـویی در دیـن و اعتقاد این مرد و خلعت ستدن از مصریان؟ من در ایستادم و حال حسنک و رفـتن بـه حـج تـا آنگاه که از مدینه به وادیالقری بازگشت بر راه شام، و خلعـت مصـری بگرفـت، و ضـرورت ستدن و از موصل راه گردانیدن و به بغداد باز نشدن و خلیفـه را بـه دلآمـدن کـه مگـر امیـر محمود فرموده است؛ همه به تمامی شرح کردم. امیر گفت پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن هم خلق شدی؟ گفتم چنین بود ولـیکن خلیفـه را چندگونه صورت کردند تا نیک آزار گرفت و از جای بشد و حسنک را قرمطـی خوانـد، و در این معنی مکاتبات و آمد و شد بوده است، و امیر ماضی چنانکه لجوجی و ضُجرَت وی بود یک روز گفت : […]» (بیهقی 193.)
این سیّالیّت روایی به صورت دیگری هم به نمایش گذاشته شده اسـت. راوی بـه تنهـایی روایت را نقل نمیکند، بلکه او روایت را از زبان دیگران بیان میکند. به همین خاطر بین گفتار مستقیم و غیر مستقیم، و همینطور عمل روایت کردن، حرکت رفت و آمدی بوجود میآید کـه این کنش در متن تولید حرکت میکند. البته نگارندگان با این پرسش روبرویند که علاوه بر این حرکت، چرا راوی میخواهد کنشها از زبانهای گوناگون بیان شود؟
به هنگام روایت، راوی تخیلی موضوع حسنک وزیر را با شخصیتهای تـاریخی دیگـری مقایسه میکند که باز میتوان گفت که راوی تخیلی از فن «داسـتان در داسـتان» اسـتفاده بـرده است و مسئلهی بینامتنی را مطرح میسازد که در مقالهای دیگر میتوان به آن پرداخت. “و دیگر که بونصر مردی بود عاقبتنگر، در روزگار امیر محمود رضیاللهعنه بـیآنکـه مخدوم خود ار خیانتی کرد دل این سلطان مسعود را رحمةاللهعلیه نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت و ملک پس از پدر وی را خواهد بود، و حال حسنک دیگر بود، که بر هـوای امیر محمد و نگاهداشت دل و فرمان محمود این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کـرد و گفـت که اکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسـد، همچنـان کـه جعفـر برمکـی و ایـن طبقـه وزیری کند به روزگار هرونالرشید و عاقبت کار ایشان همان بود کـه از آنِ ایـن وزیـر آمـد. و چاکران و بندگان را زبان نگاه باید داشت با خداوندان که محـال اسـت روباهـان را بـا شـیران چخیدن. و بوسهل با جاه و نعمت و مـردمش در جنـب امیـر حسـنک یـک قطـره آب بـود از رودی_ فضل جای دیگر نشیند _ […]. چون حسنک را از بست به هرات آوردند بوسـهل زوزنـی او را بـه علـی چـاکر خـویش سپرد، و رسید به او از انواع استخفاف آنچه رسید، که […] (همان 190.)”
همانطور که اشاره شد، از دیگر ویژگیهای این روایت روایت کردن از زبان دیگران است که راوی تخیلی برای این کار از فن نقل قولهای مستقیم و به ویژه نقل قولهای غیـر مسـتقیم استفاده کرده که در زیر بهعنوان شاهد مثال تعدادی از آنها را نشان مـیدهـیم. وانگهـی، راوی تخیلی در بیان این روایت، بیشتر کنش گفتار شخصیتها را نشان میدهد تا عمل آنها را.
- “هر چند میشنودم از علی _ پوشیده وقتی مرا گفت _ که از هر چه بوسـهل مثـال داد از کردار زشت در باب این مرد، از ده یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی، و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بردار باید کرد، و امیر بس حلیم و کریم بود” (همان 191.)
- “و معتمد عبدوس گفت روزی پس از مرگ حسنک از استادم شنودم که امیر بوسهل را گفت حجتی و عذری باید کشتن این مرد را، بوسهل گفت […]” (همان).
- “پس از این هم استادم حکایت کرد از عبدوس _ که با بوسهل سـخت بـد بـود _ کـه چون بوسهل درین باب بسـیار بگفـت، یـک روز خواجـه احمـد حسـن را، چـون از بـار بـاز میگشت، امیر گفت که خواجه تنها به طارم بنشیند که سوی او پیغامی است بر زبـان عبـدوس […]” (همان 192.)
- پس مرا گفت بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغتها در خـون ریختن او گرفته است؟ گفتم نیکو نتوانم دانست، این مقدار شـنودهام کـه یـک روز بـه سـرای حسنک […]
- “چون ازین فارغ شدند بوسهل و قوم از پای دار بازگشتند و حسنک تنها مانـد چنانکـه تنها آمده بود از شکم مادر. و پس از آن شنیدم از بوالحسن خربلـی کـه دوسـت مـن بـود و از مختصّان بوسهل، که یک روز شراب می خورد و با وی بودم، […]» (همان 199.)
- و مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور، چنان شنیدم که دو سه مـاه ازو ایـن حـدیث نهان داشتند، چون بشنید جزعی نکرد، چنانکه زنان کنند، بلکه گریست بدرد، چنانکه حاضـران از درد وی خون گریستند […]” (همان).
همانطور که در شاهدمثالهای بالا میبینیم، این راوی تخیلی نیست که روایـت حسـنک وزیر را روایت میکند، بلکه شاهدهایند که این عمل را انجام مـیدهنـد. علـت چیسـت؟ چـرا راوی تخیلی از چنین فنی استفاده کرده است؟ شـاید راوی تخیلـی بـا ایـن عمـل مـیخواهـد “خوانندگان” را مجاب کند که گفتههای او عین حقیقت است و او اصـلا دخـالتی در کـنشهـا ندارد و سعی دارد کنشها را همچنان که روی داده بیان کند. وی با این عمل فاصلهی خود را بـا کنشها حفظ میکند و میگوید «خواننده خود قضاوت کن!». برای پاسخ به این پرسش کـه در مقدمه هم مطرح شد، نگارندگان محبور کنند مسئلهی «راوی کیسـت؟» و «مخاطـب کیسـت؟» را در این روایت مطرح سازند و بررسی قرار دهند، تا بتوانند به پرسش خود پاسخ دهند.
- راوی کیست؟ مخاطب کیست؟
معمولا هر داستانی از یک زاویهی خاص روایت مـیشـود. راوی یکـی از عناصـر تشـکیل دهندهی «دنیای داستان» است. «نویسنده مجـازی» زاویـهی راوی را مشـخص مـیکنـد. زیـرا ایـن نویسنده مجازی است که دنیای روایت را میسازد. بنابراین پشت هر راوی نویسنده مجـازی و پشت هر نویسندهی مجازی یک «نویسندهی ملموس» مخفی شده است. ساختار دنیای روایـت بـه گونـهای اسـت کـه حضـور نویسـندهی مجـازی و نویسـندهی ملمـوس را در خـود نمـیپـذیرد.
“ساختارداستان” یک مدار بسته است. ورود به این مدار بسته، حتی بـرای شـخص نویسـنده نیز، غیر ممکن است (محمدی 249) تنوع در زاویههای روایت، شگردهای گوناگونی اسـت که نویسنده با کاربرد آنها، زاویهی ارتباطش را با مخاطبان تعیین میکند. هر نویسندهای این نکتـه را به خوبی میداند که داستانش را نه برای خود که برای دیگران مینویسد. و با ایـن کـار بـار امانتی را که بر دوش دارد زمین میگذارد. هـر داسـتان، گفـتگـویی اسـت بـین نویسـنده و مخاطبان او. بر مبنای این اصل، نیاز است رابطه بین نویسنده و مخاطبـانش، در طبیعـیتـرین و کاراترین صورت انجام پذیرد. راوی بهعنوان عنصری داستانی، شگردها و ابزاری برای رسیدن به این هدف در اختیار دارد» (محمدی 249-250.)
روایت حسنک وزیر بوسیلۀ (راوی تخیلی (Narrateur fictif) (لینـت ولـت30)) روایـت میشود. راوی این روایت در زمان عمل روایت شصت و پـنج سـال دارد و در زمـان سـلطنت پسر سلطان مسعود اول است.
“فصلی خواهم نبشت در ابتدای این، حال بردار کردن این مرد و پس به شرح قصه شـد” (بیهقی 189.)
“امروز که من این قصه آغاز میکـنم، در ذیالحجـهی سـنهی خمسـین و اربعمائـه، در فـرخ روزگار سلطان معظم ابوشجاع فرخ زادین ناصر دینالله اصالالله بقـاءه […] هـر چنـد مـرا از وی بد آید _ به هیچ حال، چه عمر من به شست و پنج آمـده و بـر اثـر وی مـی ببایـد رفـت” (همان).
احتمالا راوی تخیلی در زمان سلطان محمود در حیات بوده است و تمام ایـن حـوادث را دیده یا شنیده است. پس گونهی روایتی، «روایت دنیای داستان همسان» (ژنت 256 )است. زاویه دیدی که راوی تخیلی برای نقل حوادث انتخاب نموده است، احتمـالا زاویـه دیـد “بیطرف و خنثی” است. او برای اینکه این بیطرفی را حفظ کرده باشد، سعی کرده است کـه فقط آنچه را که دیگران بیان کردهاند روایت کند. او سعی کرده است، همچون دوربینی حوادث را به همان صورتی که رخ داده اسـت نقـل کنـد. راوی تخیلـی بـر ایـن نکتـه اشـاره دارد کـه میخواهد بیطرف باقی بماند، تا آیندگان او را زیر سؤال نبرند.
“و در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تَربّدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندرین موافقت کنند و طعنی نزنند” (بیهقی 189.)
به منظور اینکه این بیطرفی را حفظ کرده باشد، راوی از نقل قـولهـا فـراوان در ایـن روایت استفاده کرده است. حضور این نقل قولها، این حس را القاء میکند که روایت بـا زاویـهی دید خنثی روایت شده است. اما در این بیطرفی ابهامی باقی است: اگر راوی برای نقل روایـت بیطرف است، چرا اهمیت را بیشتر به زمانی داده است که حسـنک را از “بُسـت” بـه “هـرات” آوردهاند؟ آیا با این عمل انتخابی صورت نگرفته است؟ آیا این انتخاب یک نوع برجستهسـازی در روایت حسنک نیست؟ آیا با این عمل راوی توانسته است بـیطرفـی خـود را حفـظ کنـد؟ پاسخ به این پرسش با بررسی دقیقتر مشخص خواهد شد! قبل از هر چیز بهتر آن است که نگارندگان مقاله موقعیتهای ایـن مـتن روایـی را نشـان دهند. این روایت یک راوی تخیلی دارد که برای یک مخاطب تخیلی روایت میشود. این راوی تخیلی در ابتدای روایت تقریبا تمام کنشگران اصلی را معرفی میکنـد کـه در تابلوی صفحه قبل نمایان است.
همانطور که در تابلوی صفحه قبل مشـاهده مـیشـود، تمـام کنشـگران اصـلی در تـابلو دیـده میشوند به جز سلطان مسعود. مگر نه این است که حسنک با سلطان مسـعود مسـئله داشـت؟ پس چرا نقش سلطان مسعود اینقدر کمرنگ است و اصلا در کنشهای روایتی دیده نمیشود؟ آیا راوی توانسته است با این عمل بیطرفی خود را حفظ نماید؟ چرا راوی نقش بوسهل را که عاملی بیشی نیست اینقدر پررنگ کرده است؟ آیا با این پررنگسازی او توانسته است بیطرفی خود را حفظ کند؟ مگر خود راوی در جایی نگفته است کـه بوسـهل و غیـر “در یـن کیسـتند” (بیهقی 191.)
جدول موقعیتهای روایی نشان میدهد که آیا راوی توانسته است نقش بیطرفی خود را حفظ کند یا نه؟ حال، برای اثبات فرضیه خـود مبنـی ایـنکـه راوی کـاملا بـیطـرف نیسـت، میکوشیم که پیرنگ روایتی را مورد بررسی قرار دهیم. برای بررسی پیرنگ لازم است چکیـدهی روایت آورده شود: حسنک وزیر، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که به دستور مسـعود غزنوی به خاطر قرمطی بودن به دار آویخته شد. این چکیده تمام داستان را در دو خـط نشـان میدهد. اما راوی برای بیان این روایت زاویه دید خاصی را انتخاب کرده است (زاویه بیرونـی) تا بتواند این بیطرفی را نشان دهد.
در یک کلام، تمام فشار داستان باید روی حسـنک وزیـر و سلطان مسعود باشد و نمیتواند این اهمیت به بوسهل داده شود، زیرا بوسهل فقـط یـک عامـل است و دشمنی واقعی بین سلطان مسعود و حسنک است، به نوعی که خود راوی هم بـر ایـن مسئله تأکید دارد یعنی زمانی که میگوید: «بوسهل و غیر بوسهل درین کیسـتند؟ کـه حسـنک عاقبت تهور و تعدی خود کشید. (همان) اکنون برای اینکه ادعای نگارنـدگان مبنـی بـر اینکـه اهمیت و فشار روایت بیشتر روی بوسهل است و نه روی سلطان مسعود سعی میکنیم که ایـن روایت را به صورت یک الگو نشان دهیم. با این کار، نویسندگان مـیتواننـد بـا دلایـل منطقـی ادعای خود را ثابت کنند. برای اینکه روایت را به پارههای اصلی خود تقسیم میکنیم:
- پاره ابتدایی (ایو رویتر46 /ریفو 65 )حسنک وزیر وزیر سلطان محمود غزنوی است.
- نیروی تخریب کننده: حسنک وزیر تلاش دارد تا محمد، پسر محمود و برادر مسعود، بـه سلطنت رسد. مسعود کینه به دل میگیرد و سعی در نابودی حسنک میکند (نگارنـدگان مقالـه به خوبی آگاهند که چنین سخن روشـنی در مـتن نیامـده اسـت و نگارنـدگان بـر مراجعـه بـه کتابهای تاریخی و بر اساس این شاهد مثال «و حسنک را به پای دار در آورنـد […]» (بیهقـی197-198) به چنین نتیجه ای رسیدهاند.
- پارهی میانی: حسنک وزیر به وزارت خود ادامه میدهد. او تلاش میکند محمد را برخلاف میل مسعود به خلافت برساند.
- نیروی سامان دهنده: حسنک وزیر به حج میرود و در بازگشت به دلیـل نـاامنی راههـا از راه موصل به غزنی برگشت. خلعت خلیفهی فاطمی را که شیعهی اسماعیلی بود، قبول کرد. خلیفـهی عباسی، حسنک را به قرمطیگری متهم کرده و از محمود خواست وی را تسـلیم کنـد. سـلطان محمود که به وزیرش اعتماد داشت و مطمئن بود که وی قرمطـی نیسـت بـه خواسـت خلیفـه جواب رد داد. اما با روی کار آمدن مسعود، توطئه بر علیه او افزایش مییابد.
- پارهی انتهایی: حسنک در زمان پادشاهی مسعود به دار آویخته میشود.
همانطور که در طرح روایتی صفحه قبل میبینیم، راوی عامدا دو پاره «نیـروی سـامان دهنـده» و “پاره انتهایی” را بیشتر از پارههای دیگر برجسته کرده است. حال پرسش این اسـت اگـر راوی ادعا دارد که برای نقل روایت سعی دارد که بیطرف باقی بماند، پس چرا این دو قسمت آخـر را بیشتر از قسمتهای دیگر برجسته کرده؟ مگر نه این است که برای نقل وقایع تاریخی بایـد راوی بیطرف باقی بماند؟ آیا با این برجستهسازی انتخابی صـورت نگرفتـه اسـت؟ آیـا بـرای کسی که مدعی است روایتی را بدون «تعصب» روایت کند، این انتخاب بیدلیـل نیسـت؟ چـرا راوی برای روایت این حادثه تاریخی بیشتر روی شخصیت بوسهل و کنشهای او تکیه دارد تا کنشهای سلطان مسعود؟ راوی بر این باور است که افرادی چون بوسهل وقتی قوی میشـوند که کسی زمین بخورد! و بنا بر گفتههای خود راوی، دشمن اصلی حسنک بوسهل نبوده اسـت، بلکه دشمن واقعی او خلیفه و سلطان مسعود بود، پس چرا کنشهای سلطان مسعود پررنگ نشده است؟ آیا راوی توانسته است نسبت به شخصـیتهـای روایـت فاصـله را حفـظ کنـد و حالتی بیطرف بگیرد؟
“و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که «به تعصبی و تَربـّدی کشـد و خواننـدگان ایـن تصنیف گویند شرم باد این را، بلکه آن گویم که تا خوانندگان با مـن انـدرین موافقـت کننـد و طعنی نزنند” (بیهقی 189.)
راوی با انتخاب یک نوع ادبی سعی دارد، یک حادثهی تـاریخی را روایـت کنـد. او مجبـور است زاویه دیدی را در این روایت انتخاب کند. این زاویهی دید زاویه دید بیرونی اسـت. امـا بـا انتخاب این پیرنگ داستانی و برجستهسازی قسمتهایی از آن که قبلا اشاره کردیم، نتوانسته است این بیطرفی یا زاویه دید بیرونی را کاملا انجام دهد:
فراموش نکنیم که هستهای پیرنگ داستانی دیگری که مربوط به حسـنک وزیـر اسـت، در این روایت وجود دارد، ولی راوی به دلایلی این کار را نکـرده اسـت. راوی اگـر مـیخواسـت نقش بوسهل را پر رنگتر کند، میتوانست از طرح دیگـری کـه ریشـههـای آن در خـود ایـن روایت وجود داشت استفاده میکرد:
“پس مرا گفت بوسهل زوزنی را با حسنک چه افتاده است که چنین مبالغـتهـا در خـون ریختن او گرفته است؟ گفتم نیکو نتوانم دانست، این مقدار شـنودهام کـه یـک روز بـه سـرای حسنک شده بود به روزگار وزارتش، پیاده و به درّاعه، پردهداری بر وی استخفاف کرده بـود و وی را بینداخته، گفت ای سبحان االله! این مقدار شغل را چـه در دل بایـد داشـت […]”(همـان 192).
اگر بخواهیم این پیرنگ را روی نمودار نشان دهیم به صورت نمودار زیر خواهد بود.
همانطور که در نمودار میبینیم، راوی میتوانست این طرح را برجسته کنـد. آنگـاه، ایـن روایت نمیتوانست از لحاظ نقل تاریخ به اهمیت طرح ابتدایی باشد، زیرا دشمنی بـین دو نفـر برای تاریخنگار نمیتواند تعیین کننده باشد. راوی طرح شماره یک را برای این روایت انتخاب کرد تا حداقل این را بگوید: وقتی بزرگی برکسی قهر بگیرد دیگر … در صورتیکه با این طـرح فرضی که در انتها آمد نمیتوانست چنین چیزی را بگوید!
با بررسی عنصر پیرنگ و فنون نقل مستقیم و غیر مستقیم و بـا در نظـر گـرفتن موقعیـت روایی در روایت «ذکر بر دار کردن حسنک وزیر»، نگارنـدگان مقالـه بـه نتـایج قابـل تـوجهی رسیدند. درواقع، این بررسی به نگارندگان مقاله کمک کرد تـا بـرای پرسـش مطـرح شـده در مقدمه (چرا راوی در «حسنک وزیر» برای روایت داستانش از راویان گونـاگون اسـتفاده کـرده است؟) پاسخی علمی بیابند. نگارندگان بعد از بررسـی بـه ایـن نتیجـه رسـیدند:
1.راوی از راویان گوناگون سود جسته است تا بتواند واقعیتپذیری این واقعیـت تـاریخی و اثـر ادبـی را بیشتر کند.
2.تا بهعنوان تاریخنگار حالت بیطرفی خود را حفظ کنـد.
در حقیقـت، از همـان ابتدا تناقضی در این اثر دیده میشود. نویسنده «ذکر بر دار کردن امیر حسنک وزیر»، برای نقـل یک حادثهی تاریخی از یک نوع ادبی به نام روایت استفاده کرده است. اما نقل این حادثهی تاریخی مستلزم استفاده از زبانی است به نام زبان ارجاعی و از طرفی دیگر انتخاب روایت بـه گونـهای ادبی برمیگردد که در آن زبان، زبان عاطفی و هنری است. پس، راوی چگونه توانسته است بـر این تناقض غلبه کند؟ راوی برای حل این مشکل راوی برای نقل حوادث خیلـی کـم از زبـان ادبی سود جسته است. به ندرت میتوان در متن واژگان زیر را پیدا نمود: «قضا در کمین بود و کار خویش میکرد» (بیهقی 192) .(در واقع، استعاره، تشبیه و … که یکی از ارکان ادبـی کـردن یک متن است در این نوشته خیلی کم دیده میشود). اندك بـودن واژگـان ادبـی خـود دلیلـی است که راوی سعی کرده است علی رغم گونهی ادبی روایت به حوادث بـا فاصـله نگـاه کنـد و احساسات درونی خود را دخیل نکند. در ضمن، تأکید راوی مبنی بر اینکه قصد دارد حـوادث را آنگونه بیان کند که اتفاق افتادهاند، دلیل دیگری بر این بیطرفی است. برای حفظ و تقویـت این بیطرفی راوی سعی کرد از فن نقل مستقیم و نقل قول غیر مستقیم استفاده کنـد بـه نـوعی که رد پای راوی بهندرت در روایت دیده میشد. پس در پاسخ به این پرسـش کـه آیـا راوی توانست به خواستهی خود مبنی بر بیطرفی در نقل حوادث برسد، بایـد گفـت: بـه دلیـل شـاهد مثالهایی که در بخش بحث آوردیم، راوی توانست تا حد بسیار بالایی حوادث را آنچنانکه رخ داده بودند روایت کند و حداقل در آنها داوری نداشته باشد. اما حضور بعضی از واژگان و همچنین پیرنگ روایت خلاف این امر را نشان میداد:
1. چطور کسی میتواند بگوید بیطرف است، درحالیکه برای بعضیهـا از واژهی «رحمـهالله علیه» استفاده کند و برای بوسهل اصلا از این واژه استفاده نکند! این است حسنک و روزگارش و گفتارش رحمهاللهعلیه این بود که مرا دعای نشابوریان بسازد، و نساخت (همان 199.)
2. آیا دشمن اصلی حسنک وزیر سلطان مسـعود نبـود؟ پـس چـرا راوی وقتـی از امیـر مسعود نام میبرد او را بهصورت زیر خطاب میکند : «امیر مسـعود رضـیاللهعنـه»؟ (بیهقـی190 (مگر راوی بر این سخن خود اعتقاد ندارد: “بوسهل و غیر بوسهل دریـن کیسـتند؟ […]”(همان 192.)
3. مگر دشمن اصلی حسنک وزیر سلطان مسعود نیست؟ پس چرا راوی سعی در بـزرگ نمودن دشمنی بوسهل نسبت به حسنک وزیر مینماید؟ (نگاه شود به پیرنگ روایـت.) آیـا ایـن موارد نشان از بیطرفی راوی دارند؟
حال در انتها و بهعنوان باید گفت که استفاده از نقل قولهای مسـتقیم و نقـل قـولهـای آزاد برای روایت کردن یک حادثه و انتخاب زاویه بیرونــی انتخاب مناســـبی اسـت، زیـرا در این روایت به خوبی پاســــخ داد. اما برای نشــان دادن این بیطرفی عناصر روایتـی دیگـری هم وجود دارد که راوی میبایست به آنها توجه میکرد که بهعنوان شاهد مـیتـوان از پیرنـگ نام برد. در انتها و بهعنوان دورنما، پرسشهای زیر مطرح است : هدف روایتشناسی چیست؟
آیـا روایـتشناسـی مـیتوانـد در علـوم بینـارشـتهای شـرکت کنـد و بـه آن کمـک رسـاند. روایتشناسی مربوط به حوزهی ادبیات است، آیا میتواند برای مثـال بـه گـرایش تـاریخ کمـک کند؟…
- کتابشناسی
احمدی، بابک. (1370 .) ساختار و تأویل متن _ نشانهشناسی و ساختارگرایی. تهران: نشر مرکز. اخوت، احمد. (1371 .) دستور زبان داستان. تهران: نشر فردا. بیهقی دبیر. ابوالفضل. (1383 ) تاریخ بیهقی. تصحیح دکتر علی اکبر فیاض به اهتمام دکتر محمد جعفر یاحقی. چاپ چهارم. مشهد: دانشگاه فردوسی مشهد.
صفوی، کوروش. (1383 ) از زبانشناسی به ادبیات. جلد اول نظم. چاپ اول. سوره مهـر وابسـته بـه حوزه هنری. محمدی، محمد هادی. (1378)روششناسی نقد ادبیات کودکان. تهران: سروش. والاس، مارتین. (1382 .) نظریههای روایت. مترجم: محمد شهبا. هرمس.
Genett. Gerard. 1972. Figures III. Editions du Seuil, Paris. Lintvelt. Jaap. (1989). Essai de Typologie narrative Le «point de vue». Paris: Jose Corti. Klinkenberg. Jean-Marie. (1996). Précis de Sémiotique générale. De Boeck & Larcier s.a. Bruxelles. Riffaud. Alain. (2002). Le Texte littéraire au collège. Les élèves à l’œuvre, CNDP. Yves. Reuter. (1991). Introduction à l’analyse du Roman. Paris: Bordas.