ورود / ثبت نام
library3
کتابخانه من
فروشگاه صاد
0 محصول / 0 تومان
منو
فروشگاه صاد
ورود / ثبت نام
0 محصول / 0 تومان

صفحه اصلی

داستان و روایت
پژوهش
خودنویس
روایت ایرانی
کتاب صوتی
درباره ما
خانه داستان و روایت بزرگسال از این شهر می روم
یثرب
بازگشت به محصولات
صنعت فرهنگ و مخاطبان مشارکتی
الکترونیکیکاغذی

از این شهر می روم

عبدالله، سفال‌گری است عاشق پیش‌بینی باد و باران. جوانی‌اش را هم گذاشت پای همین. اما وقتی پیش‌بینی می‌کرد، آنقدر استرس و اضطراب داشت، که چند بار کارش به بهداری کشید. کار آن‌قدر بالا گرفت که به او لقب عبدالله دیوانه دادند. حتی وقتی بزرگ‌تر شد، کسی حاضر نبود به او دختر بدهد. پدربزرگش که در حال احتضار بود، از عبدالله قول گرفت که «دیگر پیش‌بینی نکند.» اول برایش سخت بود. اما با توجه به خشکسالی‌‌ها و نیامدن باران، این امر برایش عادی شد.

اما ماجرا از آن‌جا آغاز شد که خانواده‌ای به عبدالله اجازه دادند بیاید خواستگاری دخترشان. در همین حین، عبدالله می‌شنود مردم شهر می‌خواهند آیین نماز باران را به جا بیاورند. او خیلی جلویِ خودش را می‌گیرد که حرفی نزند. اما با توجه به شناختی که از هواشناسی داشت، گفت: «نماز و دعا فایده نداره. بارونی در کار نیست.» اما مردم علیه او گارد می‌گیرند که «اصلا علت اینکه این سال‌ها خشکسالی بوده، اینه که تو با پیش‌بینی‌هات برای خدا تعیین تکلیف می‌کردی. خدا هم غضب کرده.»

در حال حاضر این محصول در انبار موجود نیست و در دسترس نمی باشد.

افزودن به علاقه مندی
نام کتاب: از این شهر می روم نویسنده: مجتبی بنی اسدی مترجم: - گوینده: - ناشر: صاد شابک: 1-84-5336-622-978 دسته: بزرگسال, داستان و روایت, رمان برچسب: عدالت، هواشناسی، فساد، سنت‌های الهی، مبارزه، تلاش
بستن (Esc)

برجسته ترین اثر نشر صاد

"بیروط" تنها اثر ایرانی که همزمان جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل احمد را در سال 1402 از آن خود کرد.

شما هم دوست دارید نویسنده شوید؟

نشرسرای خودنویس هرساله طی یک فراخوان ملی همه کسانی را که دارای استعداد نویسندگی هستند به خود فرا می‌خواند.

  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

وقتی عاشق این هستی که باران را پیش‌بینی کنی اما به تو می‌گویند: «همین کفرگویی‌های تو برکت رو از این شهر گرفته. تویِ پاپَتی می‌خوای برا خدا تعیین تکلیف کنی، خدا هم نتیجه‌ش رو می‌ذاره کفِ دستِ همه. همین می‌بینی که حالا شده…» و خشکسالی‌ها می‌افتد گردنِ تو. تویی که فقط عاشق باران بودی… یا نه، دیوانه‌ی باران… حق دارند تو را عبدالله دیوانه بخوانند…

 

دیوانه‌ی این شهر، عاشق باران است. برای باران می‌میرد. دلش می‌تپد برای اینکه آمدن باران را غیب‌گویی کند. با اینکه این جمله‌ی پدربزرگش، یعنی «باران دست خداست. ما فقط حدس می‌زنیمِ» همیشه توی گوشش بود، اما توی مسجد از جا در رفت و سرِ مردمی که مقابلش بودند، فریاد زد: «اصلا دعا کردید، بارون اومد، من از این شهر می‌رم. شاید بودنِ من تویِ این شهر، بارون رو ازتون گرفته. ها والله.» وقتی داشت از درِ مسجد می‌رفت بیرون، فکر نمی‌کرد همین حرفش، بلای جانش شود…

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “از این شهر می روم” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مشابه

الکترونیکیکاغذی

چگونه به مادر بزرگم خواندن یاد دادم

الکترونیکیکاغذی

سلام همسایه 2؛ کابوس هایی در دل بیداری

الکترونیکیکاغذی

من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم

الکترونیکیکاغذی

پشت دروازه‌های برزخ

الکترونیکیکاغذی

هیولای تلخ

الکترونیکیکاغذی

مرغی که رؤیای پرواز داشت

الکترونیکیصوتیکاغذی

پیامبر بی‌معجزه

الکترونیکیکاغذی

نقطه نقطه خط

اینجا کتاب بخوان!

آدرس ما: تهران، خیابان انقلاب اسلامی بین ابوریحان و فلسطین، بن بست سروش، پلاک 2

شماره تماس:  66470016-021

saadpub.ir saadpub.ir

تمام حقوق برای نشر صاد محفوظ است.
  • منو
  • دسته بندی ها
  • داستان و روایت
  • پژوهش
  • خودنویس
  • روایت ایرانی
  • کتاب صوتی
  • صفحه نخست
  • محصولات
  • حساب کاربری من
  • سبد خرید
  • کتاب‌های الکترونیکی من
  • وبلاگ
  • درباره ما
  • ورود / ثبت نام
سبد خرید
بستن (Esc)

ورود

بستن (Esc)

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

یا

ارسال مجدد کد یکبار مصرف (00:30)

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری
سایدبار
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
ورود
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
آیا هنوز عضو نشده؟ اکنون ثبت نام کنید
بازنشانی رمزعبور
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
ثبت نام
قبلا عضو شده اید؟ اکنون وارد شوید
طراحی شده با   دیجیتس
فروشگاه
کتابهای من
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من