نمایش 19–27 از 43 نتیجه

نمایش 9 24 36

کلاه‌پوستی‌ها

35,000 تومان117,000 تومان

خسرو عینک‌دودی زده بود و دست‌ها را از پشت کمر به هم حلقه کرده بود و مقابل تانک‌ها راه می‌رفت. واکس پوتین او هم مثل لوله تانک‌ها زیر آفتاب برق می‌زد. از آن وقتی که منتظر بودیم، شاید صدبار تا ته صف رفته بود و برگشته بود، درست عین یک آدم‌آهنی. بالاخره مقابلمان ایستاد و به عنوان فرمانده گروهان منتظر شد تا به او دستور حرکت را بدهند. افسر شده بود و حالا حسابی حرفش برو داشت. عینک مارک ریبنش را از روی صورت برداشته و دوانگشتی در زمین و آسمان معلق نگه داشت. یاد آن وقتی افتادم که پشت نیمکت مدرسه نشسته بودیم و من می‌خواستم خسرو را با ارتش کلاه‌پوست ها آشنا کنم. واقعا چی الان از آن دوران در من باقی‌مانده‌ بود؟ چقدر از خسرو در وجودش بود؟

نفرین پنگوئنینه

65,000 تومان289,000 تومان

چهارده پنگوئن با چشم‌های زرد و آزاردهنده به من خیره شدند. به‌نظر مضطرب، افسرده، بداخلاق، سردرگم و به‌صورت ناخوشایندی ناآرام بودند. منقارهایشان را پایین آورده بودند و با صدای بلند و غران عوعو می‌کردند.

سرمایی را پشت سرم احساس کردم.

عطسه کردم.

بازدید از پنگوئن‌های باغ‌وحش سنت آوز بدون دستمالم احمقانه بود. حساسیتم نسبت به پنگوئن‌ها حتی از حساسیتم به گورخرها، زرافه‌ها، میمون‌ها، فیل‌ها، شترمرغ‌ها، ببرها، خرس‌ها، سمورها، مارها، گوسفندها، گاوها، خزندگان مختلف و پانداها بدتر بود.

شاید دلال حیوانات باغ‌وحش بودن، بهترین انتخاب شغلی من نبوده است.

هرچند، اگر در آن روز به‌خصوص و در آن زمان خاص به آن باغ‌وحش نیامده بودم، هرگز داستان آدم پنگوئن‌نما را نمی‌شنیدم. بنابراین شما هم این داستان را نمی‌شنیدید.

یک روز بعد از حیرانی

35,000 تومان

به جز پرچم چیزهای دیگری هم بود که باید همراهت میکردند. انگشتری که به مهدیه سفارش داده بودی و شال عزایت. همان شالی که هیچوقت اجازه نمیدادی شسته شود. به مادرت می گفتی« نشور. مگه کسی شال عزا رو میشوره؟ آیت الله مرعشی نجفی نزدیک چهل سال شال عزاش رو نشست» شالت هدیه مهدیه بود. هفت هشت سال، تمام ایام محرم و فاطمیه و عزاداریها همراهت بود. یک شال مشکی نخی بلند. آنقدر بلند که تا روی زانوهایت میرسید. و همیشه یک دور، دور گردنت میپیچیدی.

یادت باشد

55,000 تومان

با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله‌ها را که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»

آتشگاه

30,000 تومان111,000 تومان

لوطک جمعیت زیادی نداشت. افتاده بود در گودی میانِ کوه آتشگاه و جنگل‌های بلوط و تپه‌ها. تا به چندمتری‌اش نمی‌رسیدی بلوطک را هم نمی‌دیدی، اما داشتن یک بازار و خانی با یک قلعه، آنجا را مهم کرده بود. از آبادی‌های اطراف آدم‌های زیادی برای خرید به بازارش می‌آمدند. علاوه بر آن، تلگراف‌خانه و چند ادارهٔ حکومتی هم با ساختمان‌های یک‌طبقه و کوچکشان در همین بلوطک بود. مردم از جاهای اطراف برای خریدن نمک، صابون، نفت و پارچه و تعمیر دوچرخه‌ها و رادیوهایشان به بازار بلوطک می‌آمدند و بازار کوچک بلوطک جواب‌گوی همه‌شان بود.

هنر چاق‌بودن

35,000 تومان

به‌عنوان کسی که هر دو سمت ماجرا را زندگی کرده است باید به شما بگویم که همین حالا آدم‌های زیادی هستند که وقتی به من می‌رسند می‌گویند رامبد چاق را بیشتر دوست داشتند. می‌گویند چاقی به من بیشتر می‌آمد. بیشتر آن‌ها این‌حرف را وقتی که چاق بودم هم به من گفته بودند و من همیشه ابرو در هم کشیده بودم که این‌ها چه می‌گویند؟ این‌ها دوست دارند دل من را خوش کنند. همین حالا کدام یک از این‌ها حاضر است باقی عمرش را با یک آدم چاق زندگی کند؟ اما حالا که لاغر شده‌ام از خودم می‌پرسم اینها که دیگر دلیلی برای گفتن این حرف ندارند. این‌ها با این حرفشان نه‌تنها دل من را خوش نمی‌کنند که حتی من را عذاب می‌دهند. آن‌وقت از خودم پرسیده‌ام که نکند واقعا چاقی بیشتر به من می‌آمد. یک‌لحظه به عنوان یک آدم چاق با تمام وجود به این فکر کنید که اگر چاقی بیشتر از لاغری به شما بیاید چه؟ (منظورم این است که چاقی برای شما نه یک محدودیت، جذابیتی باشد که باعث شود شما جذاب‌تر هم به نظر برسید.)

زائر کوچک

22,000 تومان

در این کتاب اشعاری لطیف با زبانی کودکانه می‌خوانید که مهر و عشق کودکان به امام هشتم (ع) را توصیف می‌کنند.

همه انسان‌ها به یک شکل زندگی نمی‌کنند

45,000 تومان

یک هفته است که برف می‌بارد. کنار پنجره هستم و به تاریکی شب نگاه می‌کنم، به سرما گوش می‌کنم. اینجا سروصدا هست. صدایی خاص، ناخوشایند، آدم فکر می‌کند ساختمان زیر فشار سرما و یخ‌بندان گیر افتاده و صدای ناله ترسناک آن بلند شده است، گویی در این انقباض رنج می‌کشد و فرو میریزد. زندان در این ساعت، خواب است. پس از مدتی که به سوخت‌وساز ساختمان عادت کنید، می‌توانید صدای نفس کشیدن آن را در تاریکی بشنوید؛ گویی جانوری عظیم که گاه‌وبی‌گاه سرفه می‌کند و حتی در حال بلعیدن است.

خداحافظ سالار

52,000 تومان

برای اینکه فکر و خیال بیش از این اذیتم نکند، و از همه مهمتر دخترها کمتر نگران پدرشان باشند، تصمیم گرفتم تا با کمک آن‌ها خانه را دوباره و البته این‌بار سلیقه‌ی زنانه بچینیم. در حین همین کارها کلت و نارنجکی را که حسین زیر مبل گذاشته بود، مخفیانه و دور از چشم بچه‌ها برداشتم و بالای کمد پنهان کردم. تقریبا از سال پنجاه و نه و بعد از آموزش نظامی که در سپاه دیدم، دست به اسلحه و اینجور چیزها نزدم، آرزو کردم که باز هم این رویه ادامه پیدا کند و هیچ وقت به کار نیایند…