نمایش دادن همه 32 نتیجه

نمایش 9 24 36

بورخس در کوی میکده

45,000 تومان135,000 تومان

بورخس در کوی میکده مجموعه‌ای است با داستان‌های خوش‌خوان و تأثیرگذار با نثری روان و طراحی بسامان و حساب‌شده. توجه نویسنده به فضاهای بومی ازجمله ارسنجان و شهر شیراز بسیار درخشان و برجسته است. طرح داستان‌ها و برداشت نویسنده از آموزه‌های دینی و روایت‌های دینی به شکلی غیرمستقیم ارزشمند است. آغاز و پایان داستان‌ها تأثیرگذار است و نویسنده ما را به دنبال‌کردن سرگذشت قهرمان‌های داستانش امیدوار می‌کند. نویسنده دغدغۀ مسائل روز را دارد و امتیازش در این است که این مسائل را با هنرمندی با استفادۀ درست از عناصر داستان پیاده می‌کند.

طلسم قلعه اسیرآباد

55,000 تومان154,000 تومان

صبح با صدای نعره‌های آقاجان از خواب بیدار شدم. وسط یک خواب رؤیایی بودم؛ وسط یک قصر باشکوه. داشتم به‌سمت دختری قدم برمی‌داشتم. دختر شبیه ماه بود. منتظر بود بروم که بهرام هم وارد خوابم شد. بعد آقاجان فریاد کشید. دختر داشت محو می‌شد که بهرام شروع کرد به خندیدن. دختر محو شده بود. صدای فریادهای آقاجان می‌آمد. آقاجان به سرش می‌کوفت و توی حیاط مه‌گرفته می‌دوید. مهندس نبود. آقای مهندس انگار آب شده بود و رفته بود توی زمین.

خواب‌های کرم ابریشم

39,000 تومان111,000 تومان

آیفون وارد می‌کرد. دو سه سال قبل سر ماجرای دلار فروش‌ها، قاطی یک باند بزرگ شده بود. اصل کاری‌ها در رفتند و این جا ماند. همه بدهکاری‌ها گردنش افتاد. یک مدتی هم گم و گور شده بود. وقتی دوباره پیدایش شد دستگاه‌های ماینر وارد می‌کرد. با یکی از آقازاده‌هایی که می‌شناخت، همدست شد تا توی کارخانه های ورشکسته جاده کرج که برق صنعتی مفت داشتند، مزرعه بیتکوین بسازند.

خنده‌های غم‌انگیز

59,000 تومان169,000 تومان

ازنظر زن‌ها موسم جام جهانی فوتبال، عید دیوانگی شوهرانشان است. زن‌ها حالات نفسانی‌ای را که در این دوره بر همسرانشان می‌گذرد، درک نمی‌کنند.

بی‌وقتی

35,000 تومان90,000 تومان

به نفس‌های خودم هم گوش سپردم که مبادا مرده باشم و بی‌خبرم! شاید که مرگ دارد باهام مدارا می‌کند. شاید من را هم زلزله کشته؛ ولی به دست مرگ نسپرده؛ همچنان‌ که به گور نسپرده بود. نفس می‌کشیدم؛ پس زنده‌ بودم. زنده‌ مانده بودم و بهتر اینکه صدای نفس‌کشیدن خودم را می‌شنیدم و حس می‌کردم که با هر نفس، غباری با غلظتی اشباع‌شده از خاکِ کهنه و خشک را به سینه‌ام فرو می‌برم.

ناصرالدین شاه یخ کرده

159,000 تومان

می‌گفتند اوّلش یک كورک ریزه‌میزه زده بوده روی كتفش. از همین كورک‌هایی كه هر روز می‌زند به این‌ور و آن‌ورمان كه اصلاً نگاهش هم نمی‌كنیم كه نمی‌فهمیم چطور شد و كِی خوب شد و رفت پی كارش. از همین‌ها بوده. بعد ده‌پانزده روزی كه می‌گذرد، می‌بیند كه شده قد یک فندق؛ اما درد نداشته. آن بیچاره هم فكر می‌كرده دارد سر باز می‌كند كه خوب بشود؛ اما یک هفتۀ دیگر هم می‌گذرد و می‌شود اندازۀ یک گردو.

عروس ورزشگاه ژرلان

35,000 تومان96,000 تومان

جمعیت حلقه بسته بودند پشت خانۀ جنزدۀ کوچۀ پروین. زنها با پر چارقد دهن و دماغشان را گرفته بودند و مردها با دود سیگار بوی تعفّن را از خودشان دور میکردند. آمبولانس که آمد، حلقه بزرگتر شد. اهالی کنار رفتند و به پرستارها کوچه دادند. مأمورها، دوباره با مردهای سفیدپوش رفتند توی خانه و خیلی زود زن را نایلونپیچ و روی بلانکارد بیرون آوردند.

هیولای تلخ

45,000 تومان125,000 تومان

«سی و سه دقیقه مانده به تحویل سال، سرم از بدنم جدا شد.

ساعت حول‌وحوش هشت شب بود. به خط‌کشی عابر که رسیدم، باران تند شد. تقریباً وسط خیابان، صدای جیغ ترمز شنیدم. هنوز برنگشته بودم که ضربهٔ محکمی به پای راستم خورد؛ من را بلند کرد و برد هوا. خیابان دُور سرم چرخید و چرخید و صدای خفهٔ برخورد جسمی با آسفالت شنیده شد.

نیم ساعت قبل‌تر، زنم یک «سین» کم آورده بود. مثل پلنگ کمین‌کرده در بیشه‌زار، از لابه‌لای مژه‌های ریمل‌زده‌اش برگشته بود سمت من. این حرکت فقط یک تفسیر می‌توانست داشته باشد:

«چرا وایسادی؟»

کفری لباس پوشیدم و زدم بیرون. میوه‌فروشی سر کوچه بسته بود. احمدآقا سوپری هم گفت:

«تمام کردیم.»

قلقلک

45,000 تومان129,000 تومان

 دکتر احمد خالد توفیق بزرگ‌ترین چهرة ادبیات مصر است. معروف‌ترین اثر او مجموعه رمان‌های «ماورألطبیعه» است که سال گذشته شبکة نتفلیکس سریالی براساس آن درست کرد. 

ما چند نفر

47,000 تومان139,000 تومان

فنجان را به خود فروغ‌خانم نشان داد که تفاله‌های قهوه در ته آن شکل یک چکمۀ قهوه‌ای سوخته را درست کرده بودند. سرهنگ به فروغ‌خانم گفت می‌داند که کفش به این بزرگی نشانۀ چیست؟ و فروغ‌خانم با خنده جواب داد کفش یعنی بخت.

ارواح قصه می‌گویند

65,000 تومان199,000 تومان

داستان‌های این مجموعه را از بین بهترین و محبوب‌ترین داستان‌های انگلیسی‌زبان و قدیمی دنیا انتخاب کرده‌ایم که تحت‌عنوان قصّه‌های کلاسیک ارواح تقسیم‌بندی شده‌اند. حال‌وهوای حاکم بر این قصّه‌ها بیش از ترس و وحشت، از جنس وهم و اندوه است که شاید این امر به‌خاطر ویژگی عام ادبیات داستانی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم باشد: نمایش رنج‌ها، تردیدها، اندوه‌ها و کابوس‌های بشری در قالب ادبیاتی وزین، آهنگین، اندوهگین و رمانتیک.

کفیل

47,000 تومان139,000 تومان

کفیل از مردی می‌گوید که افسانه نیست. لاف نیست که بگوییم پدرش علی نام داشت و بردن همین نام کافی است تا بدانیم او از نسل کیست.

کفیل از پهلوانی می‌گوید که پهلوانان عالم به نام او اقتدا می‌کنند و شهدا به حال او غبطه می‌خورند.

کفیل از غیرت مجسم می‎گوید؛ از قامت فتوّت. از چشم‌هایی که آب را شرمندۀ نجابت خود کرد؛ از قهرمان نهر علقمه، عباس‌بن‌‎علی.

کفیل از برادر زینب می‌گوید و از برادر حسین؛ علم‌دار بزرگ ولیّ عصر،یکّه‌امیر سپاه کرب‌وبلا، حیدرِ حیدر.

کفیل افسانه نیست. گوشه‌هایی از زندگی جوانمردی است که مثل یک علم هیچ‌وقت بر زمین نماند. مثل پدرش اسداللّه‌الغالب خواندش تا حیدری دیگر در میدان تکرار شود و بعد هم حیدرها.

می‌خواهم بمانم

99,000 تومان325,000 تومان

به این فکر می‌کنم که تنها نیستم. در تمام اتّفاقات آینده ما دو نفر هستیم. باز یاد حرف‌های مهری می‌افتم. زیر لب می‌گویم بچهٔ من! آدمی که می‌تونم به وجودش افتخار کنم. کسی که قراره دنیا رو تغییر بده.

سنگ‌های لق روی دیوار

29,000 تومان79,000 تومان

امسال تابستان باز من به مسافرت رفتم و خیلی‌ چیزها دیدم؛ شنیدم و یاد گرفتم و خیلی هم خوش گذشت؛ اما به‌جای آن مسافرت‌های معمولی و تکراری به یک مسافرت درونی رفتم. شاید تعجّب کنید و بپرسید یعنی چی؟ مگر داریم؟ بله داریم! من به‌خاطر بیکاری بابایم، مجبور شدم در خانه بمانم و کار کنم که صدالبته با هیچ‌کدامشان حال نمی‌کردم. درواقع زجر می‌کشیدم؛ اما مجبور بودم.

ویروس عاشق

50,000 تومان150,000 تومان

… ناخودآگاه به این فکر می‌افتم که چه اتّفاقی برای عشق می‌افتاد اگر سنگی آسمانی به قطر ماه برخورد می‌کرد به زمین؟ یا اگر همۀ انسان‌ها در اثر هجومِ وحشیانۀ ویروس قربانی می‌شدند، کرۀ زمین «بدون عشق» چه شکلی می‌شد؟ اصلاً حیاتِ بدون عشق امکان‌پذیر بود؟ انگار خیالم خیلی دور از واقع هم نبود. اینکه زمین به چنین روزی نزدیک می‌شد. روزی که همۀ فلزات خورده می‌شدند. چرخ‌های قطارها فرو می‌رفتند در خاک. از لولۀ تانک‌ها به‌جای گلوله علف می‌زد بیرون و انبوهی از علف‌های هرز از پنجرۀ آپارتمان‌ها و برج‌ها می‌زدند بیرون. شبیه کرم‌ها توی تنِ آپارتمان‌ها و برج‌ها می‌تنیدند. سازه‌های فلزی را می‌جویدند. سطح آب‌ها بالا می‌آمد. مجسمه‌ها، مظلومانه غرق می‌شدند در اقیانوس. ابتدا باور نمی‌کردم که این پیش‌آمد در حال افتادن است؛ اما مدتی است که همۀ شبکه‌های خبری می‌گویند این اتّفاق یک تخیّل نیست…

فاخته‌های ناصره

27,000 تومان69,000 تومان

با شنیدن آخرین جملهٔ پیرمرد، رنگ از روی عبداللّه پرید و خیره به او نگاه کرد. ناگهان به‌خاطر فکری که از سرش گذشت، به خود لرزید. اگر این زندانی پیر که روزگاری بروبیایی در دربار «مقتدرِ عباسی» داشت، آنی نبود که فکرش را می‌کرد. اگر روزی آزاد می‌شد و دوباره به دربار برمی‌گشت! ای‌وای! حتماً برایش دردسر درست می‌شد.

پیرمرد با لبخندی آرامش‌بخش رشتهٔ افکار عبداللّه را پاره کرد و ادامه داد:

«نمی‌خواهد نگران باشی. علوی‌بودنت رازی است میان من و تو.»

دختر ترکستانی

35,000 تومان89,000 تومان

عتیق‌آغا تا می‌توانست گام‌هایش را بلند برمی‌داشت دور و دورتر شود؛ اما سر پیچ خیابان احساس کرد مأمور شهرداری هنوز در تعقیبش است. اگر فقط یکی‌دو ماه دیگر متّصل کارش را ادامه می‌داد، می‌توانست یک دکان دروازه‌آهنی بخرد. زمستان‌ها گرمش می‌کرد و ناچار نبود هر روز این کتاب‌های سنگین را به خانه ببرد و بیاورد. در این سن‌وسال، این هوا برایش سردی می‌کرد. دیگر طاقت لب خیابان نشستن را نداشت. یک تابلوِ بزرگ هم بالای دروازهٔ دکانش می‌چسباند که «معالجهٔ آسان سحر و جادو. دعای دلگرمی و محبّت و رفع جنیات در اینجا به‌آسانی معالجه می‌شود.» آن‌وقت هر روز صبح که می‌آمد قفس بودینه‌ها را از شاخهٔ درختی که مقابل دکانش است آویزان می‌کرد. با رنگی دیگر بالای تابلو می‌نوشت:

«دکانِ عتیق‌آغای تعویذنویس.»

گاه رویش عَشَقه

43,000 تومان119,000 تومان

قبلاً بدون‌‌اینکه گوشَت را روی دیوار بگذاری، صدایشان می‌آمد؛ ولی حالا اگر یک ساعت هم سرت روی دیوار باشد، حتّی اگر گردنت هم بشکند، هیچ صدایی نمی‌شنوی. معلوم نیست توی این مدت که نبوده‌ام چه اتّفاقی افتاده.

هوا ابری است. می‌آیند از جلوِ خورشید رد می‌شوند و هوا را تاریک‌وروشن می‌کنند. یک روز که هوا آفتابی بود، خاک حیاطشان را زیرورو کردند تا بیایند و سنگ‌کاری کنند؛ ولی بعد از یک‌مدت، همه از کف حیاط یادشان رفت. خاکی که برای بالاآمدن کف حیاط آوردند و خالی کردند، خیلی قهوه‌ای و مرغوب است زود بار می‌دهد. این را گفتم و اینکه یک درخت گردو آن گوشه‌ها بکارند؛ ولی یادمان رفت.

ساختمان خانه دوطبقه است؛ طبقۀ بالا یک اتاق‌خواب که ایوان کوچکی دارد و نرده‌های فلزی‌اش که از لای نمای آجر تیره بیرون زده‌اند. روی بعضی آجرها سوراخ شده. دهانۀ سوراخ‌ها گشادتر هستند و بعد راست رفته‌اند تو. حتّی یکی‌دوتا هم به گچ داخل اتاق‌ها رسیده‌اند و مثل دل‌وروده که پاره می‌شوند، تکّه‌پاره کرده‌اند. از بیرون که سوراخ‌ها را به هم وصل کنی، شبیه ستاره‌های صورت فلکی هستند.

چهار نفر بودند؛ ولی حالا معلوم نیست کجا رفته‌اند.

میم و نون‌های جدا شده از من

150,000 تومان

اصلاً حالم خوب نیست؛ مثل آن روز مصیبت. مثل پنج سال پیش احساس بدی سرتابه‌پایم را فراگرفته است.انگار همۀ جهانم دارند خورده می شوند؛ دارند جویده می‌شوند. هرچند ریشه‌هایم در بیشتر قسمت‌ها هنوز سالم‌اند؛ اما بینشان فاصلۀ کمی افتاده است. حاشیۀ این‌وسط از بین رفته است. خدا کند این آهوی کناری‌ام سالم بماند؛ از آهوی سمت چپ که چیزی نمانده است. شکارگاه دارد به کویری تبدیل می‌شود و این شکاف دارد گل‌ها و درخت‌ها را از هم جدا می‌کند. خدا کند چیزی از حاشیه‌ام باقی بماند.

زنی که اتفاقاً منم

30,000 تومان79,000 تومان

زن هر شب، نیمه‌شب پشت درِ آپارتمانش ظاهر می‌شد. هر بار با بوی قهوه، کیک تازه، دسر یا دمنوش غافل‌گیرش می‌کرد و همان جا پشت در آن‌قدر از زمین‌وزمان حرف می‌زد تا مغز هدایت را از کار می‌انداخت. زن می‌خواست پایش به خلوت هدایت باز شود؛ اما او هر بار از همان پشت در با سکوتش به زن می‌فهماند که نه آپارتمانش جای اوست و نه هدایت هم‌صحبتی مناسب.

رد پاهای روی آب

45,000 تومان119,000 تومان

وقتی گوشی مرکز تحقیقات را سر جایش کوبیدم، احساس کردم که از عصبانیت دارم منفجر می‌شوم. یک احساس گرفتگی گلو داشتم؛ بااینکه او آن‌قدر غر زده بود که نفسش بند بیاید. حتّی نمی‌توانستم نفس بکشم. انگار دستش را گذاشته بود روی رگبار. مشکلش جسمانی بود البته. داروهایی که می‌خورد، روانش را به‌هم می‌ریخت گاهی. من تمرکزم را گذاشتم روی متن. با خودم گفتم مرگ یک بار شیون یک بار؛ بهتر است جدا بشویم.

قدیس دیوانه

51,000 تومان155,000 تومان

چشم‌های جواد به وکیل التماس می‌کنند. خرخری می‌کشد و پشت دماغش را صاف می‌کند:

«آقای وکیل، ته کارا بوگو ما را از این جهنّم خلاص کن. همین چیزایی که خودمون سه‌تا شنیدیم، واسه یه‌عمر عذاب‌کشیدن بسه‌س. بوگو چی‌کار کنیم؟ جنازه را می‌دی ببریم یه‌گوشه دفن کنیم یا بازم باید بیشینیم زخم بزنیم به جیگرامون؟ من خدازده دادم واسه پونصد نفر غذا پختن!»

خفته در خون

119,000 تومان

مردی که جانانه در مقابل زور و ظلم ایستاد و جنگید. با این حال این فرد وقتی در مقابل خانواده و همسر خود قرار می‌گیرد مردی است که عاشق و شیفته خانواده خود است به گونه‌ای که وقتی خبر ترورش به گوش همسرش می‌رسد خانم غش می‌کند و زمانی که به هوش می‌آید از محبت‌های شوهرش می‌گوید. با این صحبت‌ها می‌شود گفت که یارمحمدخان همانطور که در میدان نبرد پیروز است در خانواده‌داری هم پیروز است. این کتاب مجموعه‌ای ارزشمند درباره زندگی این مرد بزرگ است.

آماده ترور باش

56,000 تومان169,000 تومان

به نفس‌نفس می‌افتم. صدای ماشین‌ها نزدیک‌تر می‌شود. ماشین سر خیابان می‌ایستد. به پیاده‌رو می‌زنم و خود را پنهان می‌کنم. ماشین به خیابان می‌پیچد؛ من به کوچه می‌پیچم. ماشین نزدیک می‌شود؛ موتور را به دیوار تکیه می‌دهم. نمی‌دانم چه‌کار کنم. به‌طرف آخر کوچه می‌دوم؛ اما کوچه بن‌بست است. خودم را توی تاریکی می‌کشانم. ماشین می‌ایستد. صدای قدم‌هایی می‌آید که توی کوچه می‌پیچد. به موتور نزدیک می‌شود؛ کمی به آن‌ور می‌رود و آرام به آخر کوچه خودش را می‌کشاند. از ترس چشم‌هایم را می‌بندم. بدنم کرخت شده و نفسم بند می‌آید. قدم‌ها به نزدیکی‌ام می‌رسد و می‌ایستد. نمی‌دانم چقدر می‌گذرد؛ اما قدم‌ها از من دور می‌شود و صدای پاها محو می‌گردند. جرئت ندارم چشم‌هایم را باز کنم. وقتی از لای پلک‌هایم نگاه می‌کنم، هیچ‌کس در کوچه نیست!

تکل مازیار زارع زیر پای کریم انصاری فرد

25,000 تومان96,000 تومان

سر فلکۀ سپه، مردان و زنان زیادی ایستاده بودند. بیشتر یا به آن دوردست چشم می‌انداختند و یا ساعت سیکوی روی دستشان را چک می‌کردند. بااینکه نظم نداشتند؛ اما بی‌نظم هم نبودند. همۀ این مردان و زنان منتظر را از نگاه گذراندم. خیابان سپه روز عادی‌ای را نمی‌گذراند. معلوم بود که قزوین، چون پابه‌ماهی است که به درد افتاده و باید فرزندی به دنیا بیاورد. مادرم تا فلکه با من آمد. وقتی خواست خداحافظی کند، گفت:

خواب‌های سفید

22,000 تومان75,000 تومان

بیرون را تماشا می‌کنم. ساختمان‌ها و درخت‌ها در میان مه غلیظ مثل ارواح یخ‌زده از برابر نگاهم می‌گذرند. نمی‌دانم چرا سایهٔ هیچ آدمی توی پیاده‌روها و خیابان نیست. یعنی همه از سرما به خانه‌هایشان رفته‌اند؟ شاید هم من نمی‌توانم ببینمشان. از پشت این پنجره‌های مه‌گرفته چیز زیادی مشخص نیست؛ اما نمی‌شود که بیرون سایهٔ سیال هیچ جنب‌وجوشی توی خیابان نباشد. انگار همهٔ ماشین‌ها و اتوبوس‌ها ایستاده‌اند و تنها ماییم که حرکت می‌کنیم. آدم‌ها کجایند؟ آیا قرار است طوفانی بیاید که حتّی یک نفر هم پیدایش نیست؟ شاید هم مشکل از همان مه است.

واگن مخصوص

35,000 تومان99,000 تومان

دورتر: مخزن سوخت سوراخ شده بود و در ارتفاع پایین حرکت می کرد. مردم دهکده برایش دست تکان می‌دادند. خلبان، هواپیما را به‌سمتی هدایت کرد که سقوط را نبینند.

آبی آسمانی: به ابرهای خاکستری نگاه می‌کند. می‌داند امروز شوهر دهقانش با او مهربان خواهد بود.

عاشق: برای زن‌گرفتن باید اتاقی می‌ساخت؛آجرها را بالا می‌برد و دختر کدخدا را در آن تصور می‌کرد. صبح تا شب دیوار اتاق بالا می‌رفت و شب خراب می‌شد. تااینکه لنگه‌کفش دخترعمویش روی آجرها جا ماند.

کوآلای خاکستری

35,000 تومان89,000 تومان

هتاب می‌گوید: «بنگاه معاملات عشقی باز کردی مامان؟!»

_ چه عیبی داره یه زن و مرد تنها رو به هم برسونیم؟ والله ثواب هم داره. این دختر بیست‌وپنج سالش نیس بیوه شده، سایهٔ سر می‌خواد.

_ سایهٔ سر به چه قیمتی؟ باید یه سنخیتی بین این زن و مرد باشه یا نه؟

مادر ابرو بالا می‌اندازد: «سنخیت از این بهتر که مرده پولداره و می‌خواد خرج یکی کنه؟!» مهتاب آشفته می‌گوید: «اختلاف سنی‌شون چی می‌شه؟ شصت سالشه! وای مامان می‌خواین بشه یکی مث ابراهیم؟» نگاه اقدس با شنیدن نام پسرش دودو می‌زند. مادر لب می‌گزد. با حرکت تند دست اقدس روی شیشه، صدای قیژقیژ بلند می‌شود. مهتاب رو می‌کند به اقدس: «یادته گفتم چهارتا دختر داری! حالا که زن این بابا شدی بچه نیار؟!» اقدس خیره شده به روزنامهٔ مچاله توی دستش. مهتاب سر می‌گرداند طرف آشپزخانه، طوری که مادرش بشنود: «گفتی: دختر دارم، تاج سر ندارم!» نگاه اقدس می‌کند: «حالا ابراهیم شده تاج سرت یا مایهٔ بدبختی‌ت؟»

اقدس نگاهش را می‌دزدد. برگی روزنامه برمی‌دارد. مهتاب عکس پرسنلی شطرنجی را در کادر قرمز روزنامه نشانه می‌دهد. قطرهٔ اشک اقدس پخش می‌شود روی صفحه. مهتاب می‌گوید: «اینا که از روز اول قاتل نبودن، قاتل شدن! شرایط زمونه قاتلشون کرده.» اقدس سر بالا می‌آورد. دهانش را مزمزه می‌کند: «ابراهیم خوب می‌شه؟» مهتاب بغضش را می‌خورد.

کلمات علیه کرونا

104,000 تومان

برس را برداشت.

تک‌سرفه زد.

یک ‌متر از آینه فاصله گرفت.

(مهدی خدادای)

 

مدیر از پنجرۀ دفتر، حیاط خالی را نگاه می‌کرد. دلش لک زده بود که بچه‌ها با شور و هیجان مدرسه را روی سرشان بگذارند؛ او میکروفونش را در دست بگیرد و بگوید:

خانمم ندو!

کارت دعوت

66,000 تومان199,000 تومان

صدای پسربچهٔ کوچک همسایهٔ بالایی آمد که داد زد: گلللل… لبخندی زد و چشم‌هایش را بست و یاد روزی افتاد که مرتضی با جعبهٔ شیرینی استخدامش وارد حیاط شده بود و او داشت جلوی راه‌پله با خانم همسایه حرف میزد:

_ من نمیگم بازی نکنه؛ ولی دیگه ساعت ده شب، وقت داد زدن نیست. همین دیشب، من سه دفعه از خواب پریدم.

_ بله، چشم! حق با شماست. میبخشید… با اجازه‌تون.

ها؛ داستان‌های مینیمال

19,000 تومان55,000 تومان

تنهایی: مادرم که مُرد، پدرم خانه‌ای خرید که زیرزمین داشت.

حافظ: وارث که به دنیا آمد، تمام ثروت به نامش شد. فرزندخوانده باید به یتیم‌خانه برمی‌گشت.

حالا مرد و زن پیر شده‌اند و فرزندخوانده از آن‌ها نگهداری می‌کند.

جاده: پسرعمویش او را از پدرش خواستگاری کرد. صبح نه خودش بود؛ نه چمدانش و نه باغبان.

نان‌آور: خانواده‌ای چهارنفره بودیم. تنها گاومان که مُرد، پدرم سه‌برابرِ وقتی‌که برادرم غرق شد، گریه کرد.

مناجات الغافلین

30,000 تومان45,000 تومان

«اگر می‌خواهی با خدا صحبت کنی، این کتاب را نخوان! اگر می‌خواهی صادقانه، بی کلک و بی‌ریا با خدا صحبت کنی، این کتاب را نخوان! اگر می‌خواهی وقتی با خدا صحبت می‌کنی، خودخواه، متکبر و عبوس نباشی، این کتاب را نخوان! حالا اگر خیلی اصرار داری این کتاب را بخوانی، هرچه می‌توانی کمتر بخوان؛ پنج صفحه، یا حتی یک صفحه، اگر فقط یک جمله‌اش را خواندی که چه بهتر. اگر ناگهان همه‌اش را خواندی، بدان که آدم‌های این کتاب هنوز ادب و آداب نیایش را نمی‌دانند. از خدا برای آن‌ها بخواه که موقع، مناجات، صادقانه، بی‌کلک و بی‌ریا با او صحبت کنند.»