ورود / ثبت نام
library3
کتابخانه من
فروشگاه صاد
0 محصول / 0 تومان
منو
فروشگاه صاد
ورود / ثبت نام
0 محصول / 0 تومان

صفحه اصلی

داستان و روایت
پژوهش
خودنویس
روایت ایرانی
کتاب صوتی
آموزش درس‌گفتار
وبلاگ
درباره ما

خرید اشتراک سایت

خانه داستان و روایت خودنویس دوربرگردان
کمی بعد از اجل 229,000 تومان
بازگشت به محصولات
با بهار می‌آید
با بهار می‌آید 37,000 تومان–111,000 تومان
الکترونیکیکاغذی
دوربرگردان

دوربرگردان

26,000 تومان–85,000 تومان

حرفم را می‌بُرد که:

«مسیرت اشتباه بود؛ چرا به‌کل منصرف شدی؟»

پوزخندی می‌زنم. با آرامش ادامه می‌دهد:

«ممکن است گاهی مسیر غلطی را هزار بار بروی و به مقصد نرسی. بعد خیال می‌کنی که هدفت اشتباه بوده و دست‌نیافتنی؛ برای‌همین کلاًّ بی‌خیالش می‌شوی… دنبال مقصر نگرد که لیستت تمام نمی‌شود. کینه کورت کرده و به‌خاطرش از بهترین لذّت‌های دنیا محروم مانده‌ای.»

الکترونیکی
کاغذی
صاف
افزودن به علاقه مندی
نام کتاب: دوربرگردان نویسنده: زینب یوسف ستارآذری مترجم: - گوینده: - ناشر: صاد شابک: 3-19-5336-622-978 دسته: بزرگسال, خودنویس, داستان و روایت, رمان
بستن (Esc)

برجسته ترین اثر نشر صاد

"بیروط" تنها اثر ایرانی که همزمان جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل احمد را در سال 1402 از آن خود کرد.

شما هم دوست دارید نویسنده شوید؟

نشرسرای خودنویس هرساله طی یک فراخوان ملی همه کسانی را که دارای استعداد نویسندگی هستند به خود فرا می‌خواند.

  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

دوربرگردان رمانی اجتماعی و عبرت‌آموز نوشته زینب ستاری است که در انتشارات خودنویس به چاپ رسیده است.

ستاری در این رمان از یکی از معضلات اجتماعی و خانوادگی در جامعه ایرانی صحبت می‌کند. نگرانی‌های خانوادگی درباره ازدواج دختران و نگاه سنتی به این موضوع که دختر اگر تا سن سی سالگی مجرد بماند دیگر نمی‌تواند گزینه خوبی برای ازدواج پیدا کند و….

داستان درباره دو خواهر است که مادر خانواده نگران ازدواج آنها است و فکر می‌کند. دختر بزرگتر با وسواس‌هایی که برای ازدواجش به خرج می‌دهد. جلوی خوشبخت شدن خواهر کوچکتر را گرفته است. مادر آنقدر در گوش دختر بزرگتر این موضوع را می‌خواند تا بلاخره راضی می‌شود با پسری از خواستگارانش که چندان هم تفاهمی باهم ندارند، ازدواج کند. این موضوع و ازدواج نابجای دختر برحسب شرایط باعث به وجود آمدن معضلات بزرگتری در زندگی او می‌شود….

به صورت معصومش که نگاه می‌کنم. افسردگی بیشتر از قبل در چشمان قشنگش موج می‌زند. دلم می‌گیرد. به دیوار تکیه می‌دهم و آهی می‌کشم. یاد آن عقدکنان کذایی که می‌افتم، داغ می‌کنم. چقدر توی هشت ماه دوران نامزدی به مامان گفتم حسّ خوبی به حامد ندارم! پسر هم این‌قدر نچسب؟ با آن قدّ دیلاق و چشمان مغولی و دماغ آفریقایی‌اش! مامان حرفم را پای حسادتم می‌گذاشت و اعتنا نمی‌کرد. مگر می‌شود دختر باشی و نگاه‌های سنگین و خیرهٔ مردی را رویت حس نکنی؟ هر بار که مهمانِ خانه‌مان می‌شد، سرتاپایم را می‌پایید و حتّی به رنگ لباس‌هایم توجّه داشت. شاهکارش هم همان مراسم عقد بود. دخترهای فامیلشان طنّازانه می‌رقصیدند و آقاداماد هم هرچند دقیقه یک‌باری متلکی بار سیما می‌انداخت که مثلاً کمی از دخترعمه‌ام یاد بگیر و بعد هم شاباش سرشان می‌ریخت و با تک‌تکشان می‌رقصید.

یکی نیست به حامدخان بگوید خیلی برایت عزیز بودند، همان‌ها را می‌گرفتی! خواهر عزیزتر از جانم یکی از قشنگ‌ترین روزهای زندگی‌اش پر شد از اشک و احساس حقارت.

مامان خودش را به آن راه می‌زد و با جملهٔ «برن سر خونه‌زندگیشون درست می‌شه.» دهانمان را می‌بست. همیشه انگشتش را به‌سمت سیما نشانه می‌کرد که تو باید کاری کنی تا شوهرت چشمش نچرخد. بعد هم به ما گوشزد می‌کرد به پدرتان نگویید و چیز خاصّی نیست که بخواهید شر درست کنید. قطعاً نگران حرف مردم بود. در شهر نه‌چندان کوچکمان ترشیدگی شرف دارد به دختر نامزد پس‌نشسته. چه حرف و حدیث‌ها که نمی‌سازند اگر دختری دوران عقد، طلاق بگیرد و اصرار دارند برود سر زندگی‌اش بعد!

نگاهم به کتابخانهٔ بین دو اتاق می‌افتد. حافظ بی‌جلد را از میان کتاب‌های قدیمی برمی‌دارم. به‌سمت اتاقم راه می‌افتم. طبق معمول به تختم پناه می‌برم و نفسی می‌کشم تا به شاخه‌نباتش قسمش دهم. زیرچشمی کتاب را با امیدی باز می‌کنم تا شاید یوسف گم‌گشته‌ای حالم را خوب کند. دریغ! دستم را زیر چانه‌ام می‌گذارم و از زیر پردهٔ توری به تپهٔ طلایم خیره می‌شوم. برق آن کوه چشمانم را می‌گیرد و ناگهان چیزی از سرم می‌گذرد. چرا اصلاً حواسم نیست؟ دید من و سیما، زمین تا آسمان فرق دارد؛ من طلا می‌بینم و او کندو، من به زر می‌رسم و او زنبور. همین یک سالی که گذشت درس عبرت خوبی است تا دچار نیش زنبور نشوم. زندگی بدون عشق رؤیای من نیست. من به گنجم می‌رسم. همان‌طور که هاله دارد می‌رسد. دستانم را مشت می‌کنم و به خودم قول می‌دهم که سال تحصیلی جدید، ثریای جدید هم داشته باشد.

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “دوربرگردان” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مشابه

الکترونیکیکاغذی

زندانبان

الکترونیکیکاغذی

لیان دخت

الکترونیکیکاغذی

در هرم هوای هترا

الکترونیکیکاغذی

ارواح قصه می‌گویند

الکترونیکیکاغذی
من مهدی آذریزدی هستم

من مهدی آذر یزدی هستم

الکترونیکیصوتیکاغذی

چهل و یکم

الکترونیکیکاغذی

من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم

الکترونیکیکاغذی

مرغی که رؤیای پرواز داشت

logo-samandehi

اینجا کتاب بخوان!

آدرس ما: تهران، خیابان انقلاب اسلامی بین ابوریحان و فلسطین، بن بست سروش، پلاک 2

شماره تماس:  66470016-021

saadpub.ir saadpub.ir

تمام حقوق برای نشر صاد محفوظ است.
  • منو
  • دسته بندی ها
  • داستان و روایت
  • قناری (صوتی)
  • فرهنگ و اندیشه
  • صفحه نخست
  • محصولات
  • حساب کاربری من
  • سبد خرید
  • کتاب‌های الکترونیکی من
  • پرداخت
  • ورود / ثبت نام
سبد خرید
بستن (Esc)

ورود

بستن (Esc)

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری
سایدبار
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
ورود
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
آیا هنوز عضو نشده؟ اکنون ثبت نام کنید
بازنشانی رمزعبور
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
ثبت نام
قبلا عضو شده اید؟ اکنون وارد شوید
این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس
طراحی شده با   دیجیتس
فروشگاه
کتابهای من
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من