این کتاب قصه پسر نوجوانی به نام حبیب است که در بلوطک زندگی میکند.
در این روستان خان را روباه خطاب میکنند اما اگر آدمهایش این کلمه را بشنوند مردم را فلک میکنند.
حبیب و دوستش و تصمیم میگیرند خانهی خان را آتش بززند اما این میان حبیب خواسته و ناخواسته درگیر ماجراهایی هیجانانگیز و خطرناکی میشود.
در کنار خط اصلی داستان ماجرایی فرعی را هم در روستای بلوطک پیش میگیریم و نویسنده با روایت جذاب خود خواننده را با خودش به دنیای تازهای میبرد.
حبیب با خودش فکر کرد با این عقل و هوشی که پدرش دارد، هیچ بعید نیست آتشِ رنگی را هم خودش اختراع کرده باشد.
ولی همۀ مردم بلوطک میدانستند این یک سنتِ خانوادگی است که نسلبهنسل منتقل شده و حالا به قربانقصاب رسیده است.
حبیب هم چند باری از پدرش این را شنیده بود.
برای همین قربانقصاب بارها سعی کرده بود به حبیب یاد دهد که چطور میشود با گوگرد و پودرِ علف یلهرنگ و پوستِ درخت بلوط و یک پودر ترکیبی دیگر که اسمش را گذاشته بود «پودر برقَک»، آتشهای رنگارنگ به پا کرد.
میگفت: «این میراثی است که هر نسل باید به نسل بعدی یاد دهد.» اما حبیب تا هنوز خوب یاد نگرفته بود.
بیشتر از اینکه حوصله داشته باشد از هر ماده و علف و ترکیبات جورواجور در هاون بریزد و بسابد، دوست داشت موقع آتشزدن کنار پدرش باشد و شعلههای رنگارنگ آتش را ببیند که چطور سمت آسمان شراره میکشد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.