زنی در آستانه ی چهل سالگی دختربچه ای را که متعلق به شوهر او و زنی دیگر است، میدزدد و به روستای آبا و اجدادی خود فرار میکند. با ورود دختربچه به روستا، قناتی پس از بیست سال خشکی پرآب میشود و روستا که به دلیل بیآبی خالی از سکنه بوده، رونق میگیرد. آوازهی خوشقدمی دختر بچه در روستاهای اطراف میپیچد و مردم برای شفا و کسب تبرک سراغ دختربچه میآیند. این وضعیت زن را که از کودکی توان گریه کردن را از دست داده، از لحاظ روانی دچار استیصال میکند. مردم تلاش میکنند به هر طریقی او را در آبادی نگاه دارند. پای شوهر زن و پس از آن پلیس به هدف پیدا کردن بچه، به آبادی باز میشود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.