کتاب شامل 8 داستان کوتاه است. محوریت آنها مرگ و شخصیتهایش ارواح و حضور آنها در زندگی اطرافیان و زندههاست. اگر خواهان تجربههای تازهای از زندگی هستید «خوابهای سفید» را بخوانید. داستان آدمهایی که زندهاند و زندگی نمیکنند. زنان و مردان، نوسال و کهن سال. محصور در تنهایی گریزناپذیر و ناخواسته .ایستاده در خطی بین زندگی و مرگ. آدمهایی که با وجود تمام رنج هایشان از انفعال گریزان و جویای امید و ماهیت زندگی در دنیایی میان خیال و واقعیتند.هر داستان با فضاسازی متفاوت و روایت جذابش فضایی خیال انگیز وتازه از مرگ را پیش روی خواننده می گذارد.«خوابهای سفید» شما را شیفتهی داستان کوتاه میکند.
شیشههای غسالخانه شکسته است. دیوارهایش آجرهای سرخ تفتیده دارد و پنجرههای سبزش در وزش باد غژغژ میکنند. من میتوانم خیلی راحت پرواز کنم، شبیه پرواز پروانههای ریز و درشتی که توی ذهنم زندگی میکنند.
میگوید: هر وقت یکی بمیره، این میشه بند و بساط ما. یه مشت بچه کنجکاو پشت میلهها. حالا بگو مگه مرده هم دیدن داره؟
معلم میگوید: مرگ باعث میشه آدمها کنجکاوتر بشن.
بابا ساعت قاب طلایی دیگری را که مقابل آینه است، از روی دیوار برمیدارد و باتریهایش را که روی زمین افتاده توی ساعت جا میاندازد. بعد سرجایش نصب میکند و چهارپایه را بر میدارد و میبرد جای دیگر.کلافه به ردیف ساعتهای روی دیوار نگاه میکنم که یکی کیک شروع به کار میکنند. بیشتر از صد ساعت که پدرعاشقشان است. هر چند وقت یک بار هم، یک ساعت جدید میآورد و روی دیوارها اضافه میکند. خانه شده است کلکسیون ساعت.
ته جاده خانههای روستا را میبیند که مثل جعبههای سفید ریز و درشت زیر برف خوابیدهاند و درختها و کوچهباغهایی که رویشان برف نشسته و کوههای پشت روستا که در مه و برف غرقاند و حالا با هر قدمش همه چیز دورترمیشود، جز آن سیاهی که همچنان پیش میآید. اطرافش جز زمینهای کشاورزی چیزی پیدا نیست، بیدار و درخت با چینههای سنگی پربرف که هرکدام از زمینها را از دیگری و از جاده جدا کرده است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.