سلفی با خراب کار داستان یونس و کنجکاویهای او است. طاهره مشایخ به سراغ یک نوجوان رفته است و کنجکاویهای او را برای پرده برداشتن از یک راز خانوادگی در قالب داستانی جذاب نوشته است. همه چیز از یک نمایشگاه عکسهای انقلابی آغاز میشود. او در نمایشگاه، تصویر یکی از شکنجهگران را میبیند که شبیه یکی از اقوام مادریاش است. او در خانه مادربزرگش، تاج الملوک، عکسی از پسر شهید او دیده است که شبیه به همان شکنجهگر نمایشگاه است.
کنجکاوی او، سوال پرسیدن از مادرش و … نتیجهای نمیدهد. برعکس همه از او میخواهند که دست از کنجکاوی کردن بردارد. معلم پرورشی مدرسه، آقای سماک به سراغ او میآید و کمکش میکند و نمونه عکسی را که در نمایشگاه دیده است، به دستش میرساند. او عکس را به مادربزرگ نشان میدهد و او از شدت ناراحتی دیدن عکس سکته میکند.
هرچند یونس از این بابت ناراحت شده است و عذاب وجدان دارد اما وقتی به خانه میرود تا قاب را بردارد، متوجه میشود که پشت عکس چیزهایی پنهان شده است. نامهها و عکسهایی از همان مردی که در نمایشگاه دیده بود. همان مرد ساواکی. او که میتواند نامه بنویسد، باید زنده باشد…
مامانخان همیشه میگوید: «آدم باید زبان به دهان بگیرد و شتر گلو باشد. یعنی قبل از گفتن چیزی خوب به حرفش فکر کند، حسابی مزه مزهاش کند، اگر مصلحت و بجا بود، آن وقت به زبان بیاورد. چه اصراریه همه چیز رو جار بزند.» راست میگوید آنقدر خودش تودار و باسیاست است که من خیلی توی چشمش هستم.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.