در دهه شصت سایه شوم گروهک تروریستی منافقین بر تاریخ این سرزمین نقش خون زد. داستان عمود 878 بهقلم مریم برزگر با پیدا شدن دفترچه روزنگاریهای «اکبرصورتگر» عضو گروهک تروریستی منافقین، آغاز میشود. در ادامه، با ماجرای زوجی مواجه میشویم که با پیوستن به این گروهک به سرنوشتی غمانگیز دچار شدهاند. روایتی تحسین برانگیز با قلمی روان و خوشخوان. هر فصلی از داستان را زاویه دیدهای مختلف روایت میکنند. داستانی که از ابتدا تا انتها پشتپردهی هر اتفاق را کنار میزند و مخاطب را غافلگیر میکند. این غافلگیری تا خط آخر روایت ادامه دارد!
ذهن چیست؟ می رود هزار راه، می بردت هزار جا، هزار حرف می زنی با هزار کس و هزار کار می کنی و پلک می زنی همین جایی. همین جا که دراز کشیده ای و داری فکر می کنی بعد از بازاری که نزدیک حرم بود، کوچه های جنگ زده عراق توجه آدم را بیشتر از هر چیز دیگری به خودش جلب میکرد. اینجا از دست جنگ فرصت نفس کشیدن ندارد. سیمهای برقی که مثل کلاف موی شانه نخورده؛ به هم پیچیده است توی کوچه ها؛ شکم داده و آمده تا وسط کوچه .
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.