ورود / ثبت نام
library3
کتابخانه من
فروشگاه صاد
0 محصول / 0 تومان
منو
فروشگاه صاد
ورود / ثبت نام
0 محصول / 0 تومان

صفحه اصلی

داستان و روایت
پژوهش
خودنویس
روایت ایرانی
کتاب صوتی
آموزش درس‌گفتار
وبلاگ
درباره ما

خرید اشتراک سایت

خانه داستان و روایت داستان کوتاه می‌خواهم بمانم
کمی بعد از اجل 229,000 تومان
بازگشت به محصولات
با بهار می‌آید
با بهار می‌آید 37,000 تومان–111,000 تومان
الکترونیکیکاغذی

می‌خواهم بمانم

99,000 تومان–335,000 تومان

به این فکر می‌کنم که تنها نیستم. در تمام اتّفاقات آینده ما دو نفر هستیم. باز یاد حرف‌های مهری می‌افتم. زیر لب می‌گویم بچهٔ من! آدمی که می‌تونم به وجودش افتخار کنم. کسی که قراره دنیا رو تغییر بده.

الکترونیکی
کاغذی
صاف
خواندن نمونه کتاب
افزودن به علاقه مندی
نام کتاب: می‌خواهم بمانم نویسنده: وجیهه سامانی مترجم: - گوینده: - ناشر: صاد شابک: 9-19-5996-622-978 دسته: داستان و روایت, بزرگسال, داستان کوتاه
بستن (Esc)

برجسته ترین اثر نشر صاد

"بیروط" تنها اثر ایرانی که همزمان جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل احمد را در سال 1402 از آن خود کرد.

شما هم دوست دارید نویسنده شوید؟

نشرسرای خودنویس هرساله طی یک فراخوان ملی همه کسانی را که دارای استعداد نویسندگی هستند به خود فرا می‌خواند.

  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

کتاب می خواهم بمانم را وجیهه سامانی گردآوری کرده است. این مجموعه داستان داستان‌های برگزیده مسابقه می‌خواهم بمانم است.

انسان‌هایی هستند که حق حیات دارند. این حق را خدا به آن‌ها داده است. اما انسان‌های دیگری هستند که فکر می‌کنند مختارند این حق را از آنان بگیرند. آنانی که اتفاقا عزیزترین افراد زندگی‌شان هستند. انسان‌هایی که در مرحله جنینی هستند اما انسان هستند حتی اگر هنوز به چهار ماهگی جنینی هم نرسیده باشند و روح در آن‌ها دمیده نشده باشد. باز هم انسان هستند و می‌توانند در جامعه انسانی اثرگذار باشند.

این جشنواره با هدف انتقال پیام این فرشته‌های آسمانی به خانواده‌ها برگزار شد تا حقّی را که خداوند برایشان قائل شده، به ظلم و ستم از ایشان نگیرند و کوله‌بار خود را با گناه قتل نفس سنگین نکنند و گرفتار سختی و شرمندگی عذاب‌وجدان نشوند.

سال ۱۳۹۸، مسابقه داستان کوتاهی با موضوع «نه به سقط عمدی جنین» برگزار شد که این کتاب حاصل بهترین آثار دریافتی آن است.

سبیکه بچهٔ دوساله‌اش را که تازه از شیر گرفته بود، روی دوپا نگه داشت. عفت سرش را کمی خم کرد و به سبیکه گفت:

«دهن بچه رو باز نگه دار.»

بچه که حسابی ترسیده بود، به گریه‌هایش جیغ را هم اضافه کرد. مسلم از توی اتاق، پردهٔ توری را کنار زد و زیر لب گفت:

«مرگ! خفه‌خون بگیر دیگه! به‌خاطر همین چیزاست که می‌گم ول کن این کارا رو.»

عفت سرش را تا بینی بچه پایین آورد و دهانش را گذاشت روی یکی از سوراخ‌های بینی‌اش و یکهو فوت کرد و یک هستهٔ آلبالو از توی دهان بچه با شدت پرید بیرون. عفت گفت:

«همینه دیگه، بچه که غذاخور می‌شه، راه می‌افته و از این‌ورواون‌ور هر چیزی که گیرش می‌آد، پیدا می‌کنه و می‌ذاره توی دهنش.»

سبیکه بچه را بلند کرد و هستهٔ آلبالو را از روی زمین برداشت و کمی توی دست زیرورویش کرد و گفت:

«به خودم که باشه، اصلاً آلبالو و گیلاس نمی‌خرم.»

بعد پولی کف دست عفت گذاشت و آهسته در گوشش گفت:

«پس کی داروم حاضر می‌شه؟»

عفت درحالی‌که دست‌هایش را زیر شیر آب توی حیاط می‌شست، گفت:

«الهام رو شب بفرست بیاد بگیره؛ فقط طبق دستور عمل کنی‌ها!»

سبیکه که رفت، مسلم از توی اتاق داد زد:

«مگه نمی‌گم وقتی من نیستم مشتری قبول کن؟ سرم رفت ازبس بچه ونگ زد!»

عفت پول را پرِ روسری‌اش بست و دوباره شروع کرد به شستن دست‌هایش و گفت:

«چشم، هروقت ماه‌به‌ماه حقوقت رو آوردی و گذاشتی لب طاقچه، دیگه منم مشتری قبول نمی‌کنم.»

بعد زیر لب شروع کرد به غُرغُرکردن:

«همه پسر دارن مام پسر داریم؛ از صبح تا شب می‌شینه پای قفسش و با کفتراش حال‌واحوال می‌کنه؛ دستورم می‌ده!»

بعد دست‌هایش را رو به آسمان گرفت تا هم به‌جایی نخورند، هم زودتر خشک بشوند و در همین حال رو کرد به مسلم و گفت: «اگه عضلاتت رگ‌به‌رگ نمی‌شه، پاشو یه‌سر برو عطاری و چند قلم گیاه رو برام بگیر بیار.»

چند سال از مرگ اسلام، شوهر عفت، می‌گذشت و عفت در این چند سال با هنری که نسل به نسل از مادر و مادربزرگ و مادرِ مادربزرگش به او ارث رسیده بود، روزگار را سپری می‌کرد. مادربزرگش قابلگی هم می‌کرد؛ مادرش صورت هم بند می‌انداخت و ابرو می‌گرفت؛ ولی او به همین فوت‌کردن و بیرون‌کردن تُل از گلوی آدم‌ها بسنده کرده بود؛ برای‌همین شده بود «عفت‌بندی».

بعضی‌ها کارش را قبول نداشتند؛ ولی به‌مرور زمان مشتری‌هایش بیشتر شده بود. گاهگداری داروی حاملگی و سقط‌جنین هم دُرست می‌کرد. داروهای سقط‌جنینش بیشتر مشتری داشت.

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “می‌خواهم بمانم” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مشابه

الکترونیکیکاغذی

سلام همسایه 3؛ رازهای دفن شده

الکترونیکیکاغذی

لطفا منتظر بمانید

الکترونیکیکاغذی
من مهدی آذریزدی هستم

من مهدی آذر یزدی هستم

الکترونیکیکاغذی

پشت دروازه‌های برزخ

الکترونیکیکاغذی

ارواح قصه می‌گویند

الکترونیکیکاغذی

دوم شخص مفرد

الکترونیکیکاغذی

قلقلک

الکترونیکیکاغذی

آراز

logo-samandehi

اینجا کتاب بخوان!

آدرس ما: تهران، خیابان انقلاب اسلامی بین ابوریحان و فلسطین، بن بست سروش، پلاک 2

شماره تماس:  66470016-021

saadpub.ir saadpub.ir

تمام حقوق برای نشر صاد محفوظ است.
  • منو
  • دسته بندی ها
  • داستان و روایت
  • قناری (صوتی)
  • فرهنگ و اندیشه
  • صفحه نخست
  • محصولات
  • حساب کاربری من
  • سبد خرید
  • کتاب‌های الکترونیکی من
  • پرداخت
  • ورود / ثبت نام
سبد خرید
بستن (Esc)

ورود

بستن (Esc)

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری
سایدبار
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
ورود
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
آیا هنوز عضو نشده؟ اکنون ثبت نام کنید
بازنشانی رمزعبور
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
ثبت نام
قبلا عضو شده اید؟ اکنون وارد شوید
این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس
طراحی شده با   دیجیتس
فروشگاه
کتابهای من
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من