ورود / ثبت نام
library3
کتابخانه من
فروشگاه صاد
0 محصول / 0 تومان
منو
فروشگاه صاد
ورود / ثبت نام
0 محصول / 0 تومان

صفحه اصلی

داستان و روایت
پژوهش
خودنویس
روایت ایرانی
کتاب صوتی
آموزش درس‌گفتار
وبلاگ
درباره ما

خرید اشتراک سایت

خانه داستان و روایت بزرگسال حوری نساء
کمی بعد از اجل 229,000 تومان
بازگشت به محصولات
با بهار می‌آید
با بهار می‌آید 37,000 تومان–111,000 تومان
الکترونیکیکاغذی
حوری نساء

حوری نساء

57,000 تومان–189,000 تومان

وقتی‌که غروب، قالی زردش را از شانهٔ میل‌فرهاد، همان صخرهٔ اسطوره‌ای روستا، بر دل صحرا می‌کشید، گلّه‌های تشنهٔ گوسفندان و گاوها بلافاصله در فراخی قنات دیده می‌شدند. قنات ما ازاینکه آبشخور گوسفندان بود، غروب‌هایش جلوهٔ بیشتری داشت. کار ما دختران که تمام می‌شد، بعدازآن پسرک‌های روستا با شیرجه در پهنای گَدوُل، آنجا که انبوهی از آب‌های زلال چشمک می‌زد، شادمانه شنا می‌کردند.

الکترونیکی
کاغذی
صاف
خواندن نمونه کتاب
افزودن به علاقه مندی
نام کتاب: حوری نساء نویسنده: عبدالرضا شریفی‌نیا مترجم: - گوینده: - ناشر: صاد شابک: 0-49-5336-622-978 دسته: بزرگسال, خودنویس, داستان و روایت, رمان
بستن (Esc)

برجسته ترین اثر نشر صاد

"بیروط" تنها اثر ایرانی که همزمان جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل احمد را در سال 1402 از آن خود کرد.

شما هم دوست دارید نویسنده شوید؟

نشرسرای خودنویس هرساله طی یک فراخوان ملی همه کسانی را که دارای استعداد نویسندگی هستند به خود فرا می‌خواند.

  • توضیحات
  • نظرات (0)
توضیحات

کتاب حوری‌ نساء داستانی از عبدالرضا شریفی‌ نیا است . این کتاب در نشر خودنویس به چاپ رسیده است. این کتاب داستان دو خواهر است که بعد از سال‌ها دوری، به یکدیگر می‌رسند . این نزدیکی، ماجراهای بسیاری را برایشان رقم میزند.

حوری نساء اولین داستان عبدالرضا شریفی نیا است. این داستان در مرحله داوری آثار رسیده به مسابقه «خودنویس» توانسته است به مرحله نهایی راه یابد و برای داوری عمومی در اختیار کاربران قرارگیرد.

داستان درباره دو خواهر به نام‌های جایز و ماهی است. آن‌ها در حد فاصلِ بینِ رودبار و سیستان و بلوچستان زندگی می‌کنند. ماهی در نوجوانی و اوایل بلوغش با فروشنده دوره‌گردی از مشهد آشنا می‌شود و با او ازدواج می‌کند و برای زندگی به مشهد می‌رود. همین موضوع باعث می‌شود تا او و خواهرش سال‌ها از هم دور باشند تا اینکه برادرشان را در یک تصادف از دست می‌دهند. حالا بر سر سنگ مزار برادرشان جمع شده‌اند. جایز دختری بنام حوری نساء دارد و ماهی نیز پسری به نام رضا. دیدار این خانواده بعد از گذشت سال‌ها ماجراهای بسیاری را برایشان رقم می‌زند.

محبوبه حق داشت، من نمی‌توانستم جواب دقیقی به او بدهم. قادر نبودم احساسم را بر زبانم بیاورم.

محبوبه داشت رُک و پوست‌کنده از دل‌دادگی من حرف می‌زد! آن شب، زمانی‌که او راز عاشقانهٔ مرا به زبان آورد، خیلی جا خوردم؛ ولی درنهایت مجبور به اعتراف شدم!

درددل‌ها و اعتراف‌های دخترانه، مرا از خودخوری‌های بیهوده نجات داده بود. سبک‌تر از روزهای قبل شده بودم و از این اتّفاق راضی بودم.

ما دختران آبادی در روز دو بار درحاشیهٔ قنات برای شستن ظرف‌ها و لباس‌ها جمع می‌شدیم و خاطرات روزمرّه را به حرف می‌نشستیم. روانی آب و طنین دل‌پسندش ما را در ردیف‌های کوچکی کنار هم می‌نشاند. سوزنک‌های سرخ و آبی نیز هرازگاهی از علف‌های بلند روی آب، به‌روی شانه‌های ما می‌جستند و دوباره زیگزاگی به‌روی آب شیرجه می‌زدند. البته پشه‌های کوچک و زبل و زنبورهای شلوغ و قورباغه‌های بازیگوش هم از بومیان این برکهٔ آرام بودند. وقتی‌که غروب، قالی زردش را از شانهٔ میل‌فرهاد، همان صخرهٔ اسطوره‌ای روستا، بر دل صحرا می‌کشید، گلّه‌های تشنهٔ گوسفندان و گاوها بلافاصله در فراخی قنات دیده می‌شدند. قنات ما ازاینکه آبشخور گوسفندان بود، غروب‌هایش جلوهٔ بیشتری داشت. کار ما دختران که تمام می‌شد، بعدازآن پسرک‌های روستا با شیرجه در پهنای گَدوُل، آنجا که انبوهی از آب‌های زلال چشمک می‌زد، شادمانه شنا می‌کردند. ما بیشتر، کپرنشین هستیم و ازسمت بالای روستا، روانرود جازموریان از میان گَززارهای کوتاه‌قدی که باحوصله پشت‌سرهم نشسته‌اند، آرام می‌گذرد. حالا تابستان با همین قناتی که به خروش سال‌های قبل نبود، طی می‌شد. قنات، همان قنات بود؛ اما آب، دیگر نمی‌دوید، نمی‌خروشید؛ خسته و باحوصله می‌رفت. چند ماه گذشته بود؛ ولی خبری از خاله نبود!

برخلاف گذشته، کشش دخترانه‌ام در حدّ وُسعِ خود سعی می‌کرد تا بیشتر از خاله و به‌خصوص آقا رضا بداند! بیشتر روزها در جمع باصفای پسین‌های تنور، رشتهٔ کلام را به خانوادهٔ خاله می‌انداختم. باورش سخت بود؛ من تا قبل از دیدن خانوادهٔ خاله، چیزی به نام راز نداشتم و ننه‌جایزم درواقع تمام مرا می‌دانست. گوش‌هایم می‌دویدند و تمام دهان‌ها را بو می‌کشیدند و به هر کلمه‌ای که هم‌طنین نام رضا بود، تیز می‌شدند. یک شب لیستی از زائرانی که یک روز میهمان خاله بودند را تهیه کردم و هر روز با یکی از آن‌ها صحبت می‌کردم که حرف تازه‌ای از آن‌ها بشنوم. ماه‌ها گذشته بود و من هرچه سرزمین سفت سینهٔ اقوام را خاراندم، چیزی بیشتر از آنچه خود می‌دانستم عایدم نشد.

همین مختصر آشنایی ما از هم کافی بود که از آن دیدار به بعد به تصورات دخترانه‌ام رنگ‌وبوی تازه‌تری ببخشم. درواقع رؤیاهای من باوجود پسرخاله‌ام غنی‌تر شده بود. حالا من در سرزمینی خشک آرام‌آرام رشد می‌کردم و می‌بالیدم؛ ولی رشد وحشی عاطفهٔ من نسبت به کسی غیر از اعضای خانواده‌ام مرا به حیرت واداشته بود.

ناآگاهی من از حس‌وحال رضا مرا به هر دری می‌کوبید. یک شب که از آن‌همه بی‌خبری خسته شده بودم، دیوان حافظ را برداشتم و کنار مادر نشستم:

«ننه‌جان می‌شه یه فال برا من بگیری؟»

_ دایه نیت کن تا برات باز کنم.

کتاب سبز بابابزرگ را روبه‌روی صورتم گرفتم:

«ای حافظ شیرازی به اون پیری که می‌نازی، به قرآنی که در سینه داری، به شاخ نباتت قسم؛ اگر من و رضا به هم می‌رسیم توی همین شعر اوّلی رک و پوست‌کنده بگو؛ اگه هم نمی‌رسیم همین‌الان بگو!»

خدای من! باورم نمی‌شد؛ من بی‌آنکه حواسم باشد، تمامی رازم را جلوِ مادرم به زبان آوردم. اسمی که از دهانم پرید، چنان مرا دستپاچه کرد که کتاب را بستم و به بهانهٔ تشنگی، فضای پر از استرس خانه را ترک کردم. مادر، اما دوباره صدایم زد:

«حوری! بیا ننه‌جان، فال منو بخون.»

برگشتم؛ روی نگاه نداشتم. شرم‌زده و خجل فال مادر را خواندم و بعدازآن از هر دری حرف زدم. جملات پراکندهٔ من، خندهٔ تری بر لب‌های مادر نشاند. مادر درحالی‌که لطیف می‌خندید، سرم را به دامن کشید و با انگشتان حصیری‌اش موهایم را آرام‌آرام به هم بافت. این اتّفاق چندین بار در حضور محبوبه، عمه و مادرم تکرار شد. این اسم، بارها از من بالا می‌رفت، می‌افتاد و دوباره برمی‌خاست؛ اما جز محبوبهٔ شوخ، کسی به ذوق من خُرده نمی‌گرفت.

 

نظرات (0)

دیدگاهها

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “حوری نساء” لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محصولات مشابه

الکترونیکیکاغذی

دوم شخص مفرد

الکترونیکیکاغذی

بچه‌تان مبارک

الکترونیکیصوتیکاغذی

چهل و یکم

الکترونیکیصوتیکاغذی

پیامبر بی‌معجزه

الکترونیکیکاغذی

گاف

الکترونیکیکاغذی

سلام همسایه 2؛ کابوس هایی در دل بیداری

الکترونیکیکاغذی

ما چند نفر

الکترونیکیکاغذی
اتاق شیشه‌ای

اتاق شیشه‌ای

logo-samandehi

اینجا کتاب بخوان!

آدرس ما: تهران، خیابان انقلاب اسلامی بین ابوریحان و فلسطین، بن بست سروش، پلاک 2

شماره تماس:  66470016-021

saadpub.ir saadpub.ir

تمام حقوق برای نشر صاد محفوظ است.
  • منو
  • دسته بندی ها
  • داستان و روایت
  • قناری (صوتی)
  • فرهنگ و اندیشه
  • صفحه نخست
  • محصولات
  • حساب کاربری من
  • سبد خرید
  • کتاب‌های الکترونیکی من
  • پرداخت
  • ورود / ثبت نام
سبد خرید
بستن (Esc)

ورود

بستن (Esc)

رمز عبور را فراموش کرده اید؟

هنوز حساب کاربری ندارید؟

ایجاد حساب کاربری
سایدبار
برای دیدن محصولات که دنبال آن هستید تایپ کنید.
ورود
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
آیا هنوز عضو نشده؟ اکنون ثبت نام کنید
بازنشانی رمزعبور
ورود با موبایل
ورود با ‫آدرس ایمیل
ثبت نام
قبلا عضو شده اید؟ اکنون وارد شوید
این یک سایت آزمایشی است
ساخت با دیجیتس
طراحی شده با   دیجیتس
فروشگاه
کتابهای من
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من