گاه رویش عشقه مجموعه داستانی به قلم نویسنده معاصر ایرانی، م. دهنوی است که در نشر صاد به چاپ رسیده است.
آدمهای جهان داستانی این کتاب، نامی ندارند پس ما هرکدام میتوانیم یکی از آنها باشیم. گاهی در میان شهری رعدزده به دنبال همسایههای معمولی خود میگردیم که ناپدید شدهاند. گاهی زنی هستیم که با سرسختی به دنبال تغییرات است . به دنبال گمشدهای میان ساختمانهای کثیف میگردد. گاهی مثل یک پیرمرد بدون هیچ فکری دنباله پیچک عشقه را تا کلبهی مادربزرگ میگیریم. تا زمانی که خانه کاهگلیمان زیر باد و باران دهان باز کند و همه چیز متلاشی شود و در نهایت ممکن است زندگی معمولی و روزمره ما آتش جانسوز آدمی دیگر شود ولی ما همیشه اسیر تردید و سوءتفاهم بمانیم.
همیشه در حاشیه هر داستانی عشقهای با برگهای قلبی شکل در حال رشد و بالاکشیدن بی سروصدای خود است، آرام میآید و سرک میکشد بیآنکه بفهمی و گاهی هم چنبرهاش را محکم میکند تا جایی که از قدرت آن متعجب شوی.
با این اشکال درهم تنیده داستانی همراه میشویم با هفت داستان از مجموعه گاه رویش عشقه که نویسنده سعی کرده است آنها را به شکلی ملموس و ساده روایت کند.
«توی دلم یک حسی مثل مزهی ملسِ لواشکهای خانگی مامان بود بین شادی و ترس. ترس شادی. این خیلی خوب است که آدم برای چند ساعت توی جایی راه برود که سبز است و معلوم نیست این همه درخت چطوری و از کجا سر درآوردهاند، مثل معماهای بزرگی که توی فیلمهای پلیسی مغز آدم را آتش میزنند و آدم حظ میکند؛ ولی از آنطرف هر درخت جانوری دارد یعنی پشت هر تنهی بزرگ و از پشت هر بوته حتماً دوتا چشم هست که به جاده نگاه میکنند. هم میترسیدم و هم نمیفهمیدم که یک شنل قرمزیِ تنها چطور میتواند توی این جاده و بین این همه چشم راه برود. صدای تقتق و هوهوی عجیبی از آن ته میآمد، از آخر جنگل و میآمد تا توی جاده.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.