کتاب اتاق شیشه ای نوشته سیدمرتضی امیری است. کتاب اتاق شیشه ای داستان مردی به نام هاتف است. او درگیر معماهای بزرگی در زندگیاش شده است.
رمان اتاق شیشه ای نوشته سید مرتضی امیری مشتمل بر دوازده فصل با عناوین مختلف شکل گرفته است.داستان دربارهی پسر جوانی است که به دنبال کشف معماهایی از قبیل علت حبسش به مدت یکسال و کشته شدن پدرش، درگیر اتفاقات و ماجراهای زیادی می شود. در کمال ناباوری متوجه می شود دوست و رفیق دوران کودکی اش مستقیما در همه این ماجراها دخالت داشته است.
پیرمرد دستِ راستِ پُرمویش را دراز کرد و قهوهاش را جلو کشید. هاتف هم بهدنبال او قهوه را جلو کشید و فنجان را مقابل لبهایش قرار داد. میخواست دقیقاً همان طعمی را احساس کند که از یک سال پیش همچنان میان دهانش مانده بود؛ اما زمانیکه قهوه را با دهانش احساس کرد متوجه شد که این قهوه آن قهوه نیست. طعمش فرق میکرد و میزان تلخیاش بالاتر بود؛ بااینوجود همچنان یک شاهکار بود که بهآرامی از حلقش پایین میرفت و تمام اجزای بدنش را مغلوب خود میکرد.
پیرمرد بهآرامی نفس میکشید و دود پیپش را راهی صورت هاتف میکرد؛ اما هاتف نهتنها از این موضوع شکایتی نداشت؛ بلکه از بوی پیپ همراه با قهوهٔ ترک لذّت میبرد. انگار بهترین ترکیب ممکن بود؛ اما دلش هنوز سیگار برگ و قهوهٔ کفآلود میخواست.
بهآرامی فنجان قهوهٔ ترک را روی میز گذاشت و گفت:
«پیپتون بوی خوبی میده… احساس میکنم بخشی از گذشتههام لابهلای این دود گم شده… .»
پیرمرد بازهم همان لبخند را همراه با چاشنیِ تعجّب نثار هاتف کرد و پیپ را کنار گذاشت:
«توتون میرلندی، از فرانسه برام میآرن. دوست داری امتحان کنی جوون؟»
هاتف لبخندی زد و سرش را به علامت نفی تکان داد. باآنکه دیوانهوار مجذوب بوی پیپ شده بود؛ اما نمیتوانست قبول کند.
بهآرامی فنجان را از روی میز برداشت و تا انتهای قهوه را سرکشید. احساس سرزندگی میکرد. انگار دوباره از نو متولد شده بود. مانند انسانی که فارغ از هر فکری در میان جزیرهای به هوش میآید و جز دریا چیزی را تماشا نمیکند.
پیرمرد بعد از دقایقی مقاوت درنهایت پیپ را کنار گذاشت و خود را تسلیم قهوه کرد. هاتف دوباره به چشمان او خیره شد؛ اما پیرمرد مشکلی با این موضوع نداشت و بهگونهای رفتار میکرد که گویی از همهچیز لذّت میبرد.
بعد از ساعتها خیرگی، درنهایت از روی صندلی چوبیِ کافه بلند شد و بدون خداحافظی از پیرمرد، بهسمت زن خدمتکار رفت. پول قهوه را روی پیشخوان گذاشت و بیآنکه حرفی به زبان بیاورد از کافه بیرون زد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.