قدیس دیوانه
51,000 تومانچشمهای جواد به وکیل التماس میکنند. خرخری میکشد و پشت دماغش را صاف میکند:
«آقای وکیل، ته کارا بوگو ما را از این جهنّم خلاص کن. همین چیزایی که خودمون سهتا شنیدیم، واسه یهعمر عذابکشیدن بسهس. بوگو چیکار کنیم؟ جنازه را میدی ببریم یهگوشه دفن کنیم یا بازم باید بیشینیم زخم بزنیم به جیگرامون؟ من خدازده دادم واسه پونصد نفر غذا پختن!»
شکوفایی؛ براندازی
90,000 تومان–99,000 تومانحمله آغاز میشود. اما نه آن طور که انتظار دارید! با باران شروع میشود. بارانی که بذر را حمل میکند بذرهایی که یک شبه در همه جا جوانه میزنند. این گیاهان ناشناخته زمینهای کشاورزی را تصرف میکنند، چون پیچکی خانهها را دربرمیگیرند، حیوانات و مردم را میبلعند و بدون توقف به پیش میروند! اما در این میان سه نوجوان از خطرات این گیاهان به شکل مرموزی در امان هستند. راز آنها چیست؟ چه چیزی آنها را بههم پیوند داده؟ آیا آنها میتوانند به این کابوس پایان ببخشند.؟
آماده ترور باش
56,000 تومانبه نفسنفس میافتم. صدای ماشینها نزدیکتر میشود. ماشین سر خیابان میایستد. به پیادهرو میزنم و خود را پنهان میکنم. ماشین به خیابان میپیچد؛ من به کوچه میپیچم. ماشین نزدیک میشود؛ موتور را به دیوار تکیه میدهم. نمیدانم چهکار کنم. بهطرف آخر کوچه میدوم؛ اما کوچه بنبست است. خودم را توی تاریکی میکشانم. ماشین میایستد. صدای قدمهایی میآید که توی کوچه میپیچد. به موتور نزدیک میشود؛ کمی به آنور میرود و آرام به آخر کوچه خودش را میکشاند. از ترس چشمهایم را میبندم. بدنم کرخت شده و نفسم بند میآید. قدمها به نزدیکیام میرسد و میایستد. نمیدانم چقدر میگذرد؛ اما قدمها از من دور میشود و صدای پاها محو میگردند. جرئت ندارم چشمهایم را باز کنم. وقتی از لای پلکهایم نگاه میکنم، هیچکس در کوچه نیست!
گاف
67,000 تومان«خدایی چون ما اینجا از همه بدبختریم. کمیته یَم آمده، بهزیستی یَم آمده؛ همه گفتن ما از همه بدبختریم. خودِت بیا؛ سقف خانهمان داره مِریزه.»
پیامبر بیمعجزه
55,000 تومان–61,000 توماناین کتاب داستان جنگ و جدال میان روح و نفس آدمی است. لغزشهایی که هر لحظه رخ میدهد و تمایلات و تردیدهایی که مسیر زندگی انسان را مشخص میکند….
ناقوسها به صدا در میآیند
35,000 تومانغریبه نفس بلندی کشید. اضطراب چند لحظه پیش از نگاهش رخت بست. کشیش اما هنوز با تردید و ابهام به او نگاه میکرد. غریبه با نگاهش به کیف اشاره کرد و گفت: «من یک کتاب قدیمی دارم، خیلی قدیمی…
این بار نوبت کشیش بود که نفس بلندی بکشد؛ پس او فروشندهی یک نسخهی قدیمی است. اما کشیش آن قدر تجربه داشت که تا غریبهها را نیازموده خود را خریدار نسخهی خطی معرفی نکند. گفت: «آیا شما نباید به یک خریدار کتابهای قدیمی مراجعه میکردید؟ این جا کلیساست پسرم.»
غریبه گفت: «به من گفتهاند شما خریدار کتابهای خطیِ نفیس هستید. کتاب من یک کتاب استثنایی است.»
باباکوهی
86,000 تومانهنوز چند دقیقهای از برخاستن هواپیما از مهرآباد نگذشته بود که تازه از پشت شیشه، متوجه فضای بیرون شدم. روز قبل که برای اوّلینبار سفر هوایی را با جت فوکر از شیراز به تهران تجربه میکردم، کنار پنجره نبودم. حالا مشاهدۀ ابرهایی که چون تپهماهورها و یا چیزی شبیه به گلکلم و یا مرجان دریایی به چشم میآمدند، برایم جالب و دیدنی بود. دو نفر کناردستیام، زن و مرد میانسالی بودند که فارسی بلد نبودند؛ فرنگی بودند و مرتب باهم میگفتند و غشغش میخندیدند.
عزم راه
106,000 تومانتوافق عام و گستردهای در میان محققان وجود دارد که انسانهای برجسته، گاهی علت «ضروری» و «مهم» تحولات تاریخی بودهاند و «نفوذ» و «تاثیر» متمایز آنها، قابل انکار نیست.
همسایه بغلی 2 ؛ هیولای مرداب گل ختمی
64,000 تومان–71,000 تومانهیچکدام از گولزها، تلفنهمراه نداشتند و فرانک گولز حسابی مسحور تلفنهمراه من شده بود. به نظر نمیدانست که این روزها چقدر تلفنهمراه، وسیلهٔ عادی و پیشپاافتادهای است.
تلفنهمراه را از جیب جلوِ هودیام بیرون آوردم و چندتا عکس از پا گرفتم. در صفحهٔ تلفن، پا چندشآورتر هم به نظر میرسید. گفتم:
«شاید بهتر باشه فلاش بزنم.»
و فلاش تلفنم را روشن کردم و چند سری عکس دیگر گرفتم. نتیجهٔ کار، این بار وحشتناکتر بود.
سلام همسایه 1 ؛ خرت و پرت های گمشده
66,000 تومان–73,000 توماناز خواب بیدار میشوم و برای یک دقیقه نمیدانم که اینجا کجاست. این بخش موردعلاقهٔ من در تمام اثاثکشیها است. بوی اتاقم به بوی هیچکدام از اتاقهایی که تاحالا داشتهام، شبیه نیست. در چارلستون اتاق بویی شبیه به بوی گوشت نمکسودشده و خوشبوکنندهٔ هوای وانیلی داشت. اینجا بویی شبیه به بوی مسیر کتابخانهٔ اصلی ساحل آلن دارد؛ بویی شبیه به چوب کهنه یا چیزی در همین مایهه
همسایه بغلی 1 ؛ یک شب شوم برای بچهقلدرها
66,000 تومان–73,000 تومانمن خودم را از پنجره کمی بالا کشیدم تا بهتر ببینم. فرانک شلوار مشکی و پیراهن سفید پوشیده بود؛ اما من از همان جا که بودم، میتوانستم ببینم که نه کفش داشت نه جوراب. دقیقاً شبیه همان عکس اینترنتیاش بود. همانطور که مامان وراجی میکرد، فرانک کیک را از دستش قاپید. مامان وقتی هیجانزده و دستپاچه میشد، نمیتوانست جلوِ حرفزدنش را بگیرد.