گره دریایی
39,000 تومان«گره پشت گره! پیچِ بازنشدنی پشت پیچ بازنشدنی دیگر و فیشهایی که به هم نمیخورند. حالا که فقط چند ساعت تا موعد تحویل نفتها مانده است، این حسگرها شدهاند قوزِبالاقوز. من قربانی یک تشابه لفظی شدم. دلسوزی فقط اسمش سوختن است؛ دل کسی را سوزاندن هم فقط اسمش سوزاندن است؛ یک مفهوم استعاری یا یک سوزش مجازی وگرنه که دل کسی نمیسوزد؛ ولی سوختن در بخار روغن یک سوزش واقعی است. ذهنم دارد تاول میزند.
تنها در سامسون
39,000 تومان–45,000 تومانحالا قدم گذاشته بودم در جغرافیای تحقق آرزوهایم. شهری طولانی که در امتداد دلتای دو رودخانه که به دریای سیاه میرسند کشیده شده است. یک شهر بندری بسیار زیبا با همه امکاناتی که برای یک زندگی سنتی – مدرن لازم دارد. برای توصیفش اصطلاح بهتری نمیتوانم پیدا کنم! بگذارید مصداقی بگویم؛ زندگی مثلا در ایستگاه مترو یا تراموا منتظر ایستادهای و همزمان میتوانی گلهی گاو و گوسفندی را که همراه چوپانشان از کنارت رد میشوند تماشا کنی. سرعت رشد و ترقی در سامسون به حدی است که گاهی اجازه هماهنگ شدن با فرهنگ و سبک زندگی مدرن را از مردمش میگیرد. گاهی فکر میکنم اگر بعضی از این مردم اجازه داشتند حتی گاوها و گوسفندان خود را با مترو به چرا میبردند!
واگن مخصوص
42,000 توماندورتر: مخزن سوخت سوراخ شده بود و در ارتفاع پایین حرکت می کرد. مردم دهکده برایش دست تکان میدادند. خلبان، هواپیما را بهسمتی هدایت کرد که سقوط را نبینند.
آبی آسمانی: به ابرهای خاکستری نگاه میکند. میداند امروز شوهر دهقانش با او مهربان خواهد بود.
عاشق: برای زنگرفتن باید اتاقی میساخت؛آجرها را بالا میبرد و دختر کدخدا را در آن تصور میکرد. صبح تا شب دیوار اتاق بالا میرفت و شب خراب میشد. تااینکه لنگهکفش دخترعمویش روی آجرها جا ماند.
دوربرگردان
26,000 تومانحرفم را میبُرد که:
«مسیرت اشتباه بود؛ چرا بهکل منصرف شدی؟»
پوزخندی میزنم. با آرامش ادامه میدهد:
«ممکن است گاهی مسیر غلطی را هزار بار بروی و به مقصد نرسی. بعد خیال میکنی که هدفت اشتباه بوده و دستنیافتنی؛ برایهمین کلاًّ بیخیالش میشوی… دنبال مقصر نگرد که لیستت تمام نمیشود. کینه کورت کرده و بهخاطرش از بهترین لذّتهای دنیا محروم ماندهای.»
آشوب در کاخ سفید
60,000 تومانبه ترامپ توصیه کردم سرمایۀ سیاسی خود را در تلاشی بینتیجه برای حلّ نزاع اعراب و اسرائیل هدر ندهد؛ ضمناً از جابهجایی سفارت ایالات متحده در اسرائیل به اورشلیم و بهرسمیتشناختن آن بهعنوان پایتخت اسرائیل قویّاً حمایت کردم. درمورد ایران هم او را به پافشاری درمورد خروج از توافق هستهای تشویق کردم و توضیح دادم که شاید استفاده از نیروی نظامی علیه برنامۀ هستهای ایران، تنها گزینۀ باقیمانده باشد. ترامپ گفت:
«به لیبی بگو اگر از نیروی نظامی استفاده کند، از او حمایت میکنم. خودم این را به او گفتهام؛ اما تو هم بگو.»
خانه مغایرت
22,000 تومانسعید عاشق سحر، دختری از خانوادهای پرجمعیت و سنتی، میشود. او حالا باید خود را با این شرایط جدید و دشوار، که کاملاً برایش غریبه است، وفق بدهد که از دل این تلاشها گاه موقعیتهایی بسیار طنزآمیز خلق میشود.
مزدور
30,000 تومانوقتی که مزدوران رفتند و از نظر ناپدید شدند، جیکوب هِذر زد زیر گریه. جسد سائول کلامرهم در باد ملایم اندکی تاب میخورد و پسرک آنجا دراز کشیده بود و به آن نگاه میکرد و میگریست. اولینبار بود که میدید کسی را به قتل میرسانند و این منظره هولناکترین چیزی بود که به عمرش دیده بود. با این حال بالاخره به خود جرأت داد و به دره رفت تا به جسد دست بزند.
جیکوب قادر به تشخیص این نکته نبود که تمامیت مرگ در آن جسد لانه کرده است یا در ذهن او. از اینرو صدا زد: «سائول کلامرهم!»
دستش تنها به پای برهنهٔ سائول میرسید. پای جسد را تکان داد تا جوابی از آن بشنود. تنها در آن لحظه بود که عظمت مرگ او را دربرگرفت و وحشت در دلش رخنه کرد.
کلاهپوستیها
45,000 تومان–49,000 تومانخسرو عینکدودی زده بود و دستها را از پشت کمر به هم حلقه کرده بود و مقابل تانکها راه میرفت. واکس پوتین او هم مثل لوله تانکها زیر آفتاب برق میزد. از آن وقتی که منتظر بودیم، شاید صدبار تا ته صف رفته بود و برگشته بود، درست عین یک آدمآهنی. بالاخره مقابلمان ایستاد و به عنوان فرمانده گروهان منتظر شد تا به او دستور حرکت را بدهند. افسر شده بود و حالا حسابی حرفش برو داشت. عینک مارک ریبنش را از روی صورت برداشته و دوانگشتی در زمین و آسمان معلق نگه داشت. یاد آن وقتی افتادم که پشت نیمکت مدرسه نشسته بودیم و من میخواستم خسرو را با ارتش کلاهپوست ها آشنا کنم. واقعا چی الان از آن دوران در من باقیمانده بود؟ چقدر از خسرو در وجودش بود؟
آلیش
35,000 تومانجنگل برای پدر، سرزمین حیرت بود؛ جاییکه میگفت دیده چگونه چند گیاه روی یک ریشه و کنار هم رشد میکنند. جاییکه دیده درختی امروز نهال بوده و یک ماه بعدی که ازآنجا رد شده، قد کشیده بهاندازۀ سه مرد.
از خرسهایی میگفت که روبهروی هم مینشستند و انگار چیزی باهم بگویند، از گلوهایشان صدا بیرون میآمده. روباه بالای درخت، گرگی که ایستاده تا مادهآهویی برّهاش را به دنیا بیاورد و بعد برگشته.
از ببر پیر تنهایی میگفت که دیده بود آمد و روی تنۀ درختی چندسالافتاده ایستاد و نعره کشید تا شکارچیها ببینندش و برایش تیر بیندازند و وقتی بالای سرش رسیدند، مثل آدمها اشک میریخت؛ ولی انگار میخندید تا مُرد.
نفرین پنگوئنینه
96,000 تومان–107,000 تومانچهارده پنگوئن با چشمهای زرد و آزاردهنده به من خیره شدند. بهنظر مضطرب، افسرده، بداخلاق، سردرگم و بهصورت ناخوشایندی ناآرام بودند. منقارهایشان را پایین آورده بودند و با صدای بلند و غران عوعو میکردند.
سرمایی را پشت سرم احساس کردم.
عطسه کردم.
بازدید از پنگوئنهای باغوحش سنت آوز بدون دستمالم احمقانه بود. حساسیتم نسبت به پنگوئنها حتی از حساسیتم به گورخرها، زرافهها، میمونها، فیلها، شترمرغها، ببرها، خرسها، سمورها، مارها، گوسفندها، گاوها، خزندگان مختلف و پانداها بدتر بود.
شاید دلال حیوانات باغوحش بودن، بهترین انتخاب شغلی من نبوده است.
هرچند، اگر در آن روز بهخصوص و در آن زمان خاص به آن باغوحش نیامده بودم، هرگز داستان آدم پنگوئننما را نمیشنیدم. بنابراین شما هم این داستان را نمیشنیدید.
کوآلای خاکستری
39,000 تومانهتاب میگوید: «بنگاه معاملات عشقی باز کردی مامان؟!»
_ چه عیبی داره یه زن و مرد تنها رو به هم برسونیم؟ والله ثواب هم داره. این دختر بیستوپنج سالش نیس بیوه شده، سایهٔ سر میخواد.
_ سایهٔ سر به چه قیمتی؟ باید یه سنخیتی بین این زن و مرد باشه یا نه؟
مادر ابرو بالا میاندازد: «سنخیت از این بهتر که مرده پولداره و میخواد خرج یکی کنه؟!» مهتاب آشفته میگوید: «اختلاف سنیشون چی میشه؟ شصت سالشه! وای مامان میخواین بشه یکی مث ابراهیم؟» نگاه اقدس با شنیدن نام پسرش دودو میزند. مادر لب میگزد. با حرکت تند دست اقدس روی شیشه، صدای قیژقیژ بلند میشود. مهتاب رو میکند به اقدس: «یادته گفتم چهارتا دختر داری! حالا که زن این بابا شدی بچه نیار؟!» اقدس خیره شده به روزنامهٔ مچاله توی دستش. مهتاب سر میگرداند طرف آشپزخانه، طوری که مادرش بشنود: «گفتی: دختر دارم، تاج سر ندارم!» نگاه اقدس میکند: «حالا ابراهیم شده تاج سرت یا مایهٔ بدبختیت؟»
اقدس نگاهش را میدزدد. برگی روزنامه برمیدارد. مهتاب عکس پرسنلی شطرنجی را در کادر قرمز روزنامه نشانه میدهد. قطرهٔ اشک اقدس پخش میشود روی صفحه. مهتاب میگوید: «اینا که از روز اول قاتل نبودن، قاتل شدن! شرایط زمونه قاتلشون کرده.» اقدس سر بالا میآورد. دهانش را مزمزه میکند: «ابراهیم خوب میشه؟» مهتاب بغضش را میخورد.
راز گاروالا عطرساز
53,000 تومانداستان زنی که طبق قرار باید با مردی از سرزمین دیگر همراه شود و دختر زیبا و خوش صدایش را تنها بگذارد. حکمی که از طرف پادشاه آمده است و باید به آن عمل کزد. امیر ارسن در کاخش مهمانی برگزار کرده است و ناگهان ماموران به داخل قصر میریزند و دستور دارند زن را با خود ببرند، داستان کتاب راز گاروالا عطرساز با مهمانی و اندوه بردن مادر شروع میشود.