گفتوگو با دکتر محمدرضا سنگری
عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
دکتر محمدرضا سنگری بیش از چند دهه است که درباره زبان و ادبیات فارسی پژوهش میکند. او همواره به این نکته توجه داشته که ظرف رمان غرب برای مظروف و محتوای ایرانی و اسلامی ما هیچگاه مناسب نبوده است. او ضمن بررسی قصص قرآنی در این گفتو گو، چرایی ادعای خود را شرح میدهند. گفتو گوی زیر حاصل دو گفتو گوست که خود جناب دکتر سنگری آن را به یک مطلب واحد تبدیل کردهاند.
- روایت ایرانی چقدر اهمیت دارد؟ و اینکه بفرمائید چقدر هویت ایرانی در روایت ایرانی مستتر است؟
بسماللهالرحمنالرحیم. در این مجال و فرصت کوتاهی که خدمت تان هستیم مقدماتی را میشود مطرح کرد: نخست اینکه چرا باید به روایت ایرانی بپردازیم، و روایت ایرانی میتواند پشتوانه ی چه مسائل و پاسخدهنده ی به چه نیاز و عطشی باشد که ما داریم؟ همیشه بازگشت به هویت، قدرتآفرین است. یعنی هر وقت ما هویت خود را بشناسیم و هویت خودمان را تقویت کنیم، قدرت برای خودمان خلق کردهایم. این نکتهی اول. نکتهی دوم اینکه ما به جای تکیه به بیگانه از خود بهره گرفتهایم. ما حتماً سراغ فرهنگ بیگانه خواهیم رفت و فرهنگ دیگران را مرور و بررسی میکنیم و از آن استفاده میکنیم، اما اینکه در چاله ی تفکر و اندیشه ی او بیافتیم باعث میشود که هویت مان گم شود. گم شدن هویت معادل از دست رفتن همه ی توانها و سرمایههاست.
نکته ی بعد آن است که پرداختن به روایت ایرانی گذشته را به امروز احضار کردن است، نه رفتن به گذشته. گذشته را به امروز آوردن، ظرفیتهای موجود ما را تقویت میکند. یعنی ما میتوانیم موجودیتی را که امروز داریم بهرهگیری کنیم و رهاوردهایی را که محصول جوشش و کوشش خودمان هست دریابیم و آنها که از دیگران بهره گرفتیم صبغه رنگ خودمان را به آنها بزنیم، یا به زبان دیگر بومیسازی کنیم. این حداقل توضیحی است که مطرح میکنم که چرا باید ما به روایت ایرانی برگردیم. نکته ی آخری که در این زمینه باید گفت این است که همیشه گسستگان از میراث فرهنگی آدمهای معلقی شدهاند، آدمهای آونگند، آدمهایی که چون به جایی بند نیستند و تکیهگاههای استوار ندارند خیلی راحت ربوده میشوند.
بهترین و زیباترین تعبیر را در این زمینه در قرآن داریم. خداوند در قرآن میفرماید کسانی که حالت تعلیق دارند به چیزی میمانند که از بالا سقوط میکنند و درحال سقوط پرندگان آنها را میربایند . یعنی اگر ما تکیهگاههای خودمان را از دست بدهیم و تکیهگاههای خودمان را نشناسیم به سادگی در دام دیگران خواهیم افتاد و گم خواهیم شد. و این گمشدگی و از دسترفتگی نتیجه ی بیهویتی یا بریدن از گذشته است.
خوشبختانه یکی از خصوصیات و ویژگیهای انقلاب اسلامی و عصر ما این است که این پیوندها حفظ شده و ما از گذشته نبریدهایم. شما ببینید تا یک خیزش، انقلاب یا یک حرکت اجتماعی اتفاق میافتد، در تقابل با گذشته قرار میگیرد، مثلاً ما در عصر مشروطه میبینیم مقابل گذشته قرار گرفتهایم. سعدی را نفی میکردند، نظامی را نفی میکردند، حتی حافظ را. شما مصادیق و نمونههایش را میتوانید در آثار چهرههای بزرگ ببینید. اما انقلاب در مقابل گذشته نایستاد، دچار گسست نشد. در پیوست با گذشته و بهرهگیری از گذشته این کار را کرد. بنابراین اتفاقاً یک کار انقلابی الآن همین است که ما به گذشتهمان برگردیم، گذشتههای خودمان را بررسی کنیم و ببینیم از آنها برای امروز خود چه بهرهگیریها و چه استفادههایی میتوانیم بکنیم.
با این توضیحات میآیم سراغ
قصههای قرآنی در هیأت تمثیل هستند. مثلاً میگوید وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً. گاهی وقتها این را به عنوان مثل میآورد. طبیعتاً اینجا مَثل با مفهوم و مشهور امروزین مَثل متفاوت است. امروز وقتی صحبت از مَثل میکنیم یک سخن کوتاه و معمولاً آهنگین است که پیامی برای زندگی دارد. ولی مَثل در آنجا مفهوم ساختار داستانی دارد، یعنی کاملاً یک ساختار روایی شما در آنجا میتوانید ببینید. خود این فهم تفاوتها نیازمند بحثهای خیلی مفصل است تا ما تفاوت تمثیل و داستان را بدانیم، تفاوت قصه و حکایت را بدانیم، تفاوت قصه و داستان را بدانیم. شما وقتی میگویید قصه قطعاً در قصه بحث این است که سلسلهرویدادها پشت سرهم بیایند، چون اصلاً خود قَص و قُصّی که در قرآن هم داریم به معنی پی گرفتن است. وقتی مادر حضرت موسی(ع)، موسی را به آب میاندازد به دخترش میگوید که حرکت کن برو و از حاشیه آب، پی بگیر صندوق شناور بر آب را. یعنی لحظه به لحظه دنبال کن و ببین تا کجا میرسد.
ما وقتی قصه میشنویم همیشه پرسش بزرگی داریم بعدش چی؟ این بعدش چی یعنی همان قصه، مفهوم قصه دقیقاً همین است. یعنی پی در پی حادثه است. حادثههایی که پی در پی میآیند. البته در فرهنگ روایت ایرانی صحبت از واقعه میشود. واقعه با حادثه خیلی متفاوت است. واقعه مفهوم حادثه را هم در خویش دارد. تفاوت این واژهها را باید ما مفصلتر در یک موقعیتی بحث و بررسی کنیم. اما عنوان داستان مشهورتر شده، به خاطر خلاقیت و نقش پررنگ عنصر تخیل است. چون دا به معنی خلق هست، مادر هم به معنی خلقت است. دادار یکی از صفات خداست که نامش را در ایران گذشته میگفتند، دادار به معنی همین آفریننده و آفرینندگی است. یعنی داستان کاملاً از ذهن خلق میشود و ممکن هست با یک واقعیتِ بیرونی که کاملاً در بیرون است پیوندی نداشته باشد. این تفاوت بین قصه و داستان را برای ما معلوم میکند.
تـــمام قــصـــههای قـــرآن وقــوع داشتهانـد، یـعـنی در بیـرون اتـفـاق افـتادهانـد. کـامـلاً مابـهازای بیـرونـی داشـتهانـد. فـقـط پـرداخـت اینـجـا ممکن است تفاوت داشته باشد و از ظرفیتهای زبانی و پرداخت استفاده کرده باشند. والّا قصه یوسف ریز به ریزش و جزء به جزئش اتفاق افتاده. یعنی آنچه خداوند در قرآن مطرح کرده مانند قصه حضرت مریم(س) یا حضرت موسی(ع) کاملاً واقعی است .
به هر حال این چهرههایی که مطرح شدند اجزاء و سازههای کلی هر کدام از این قصهها کاملاً مابهازای بیرونی و واقعی داشتهاند. و اینجاست که تفاوتش با داستان هم معلوم و مشخص خواهد شد. بنابراین تنوع نام و ژانر داریم و هر کدام از این عنوانها یک ژانر هستند. باید دقت کنیم که مَثل یک ژانر است، افسانه یک ژانر دیگر است، حکایت یک چیز دیگری است. هرچند همه اینها را زیرمجموعه ی قصه یا داستان تعریف و معنا میکنیم.
نکته ی دوم تنوع اندازه است، یعنی
- خصوصیت این
روایت ایرانی چیست؟
به دیگر زبان باید بگویم: چنان روایت با جان ایرانی آمیخته که در تمام عرصهها ظهور پیدا کرده است. ما روایت را از یک خط و دو خط و یکی دو بیت داریم. گاهی وقت ها شاعر یکی دو بیت یک قصه را در ضمن غزل میآورد و تمامش میکند. این خصوصیت روایت ایرانی است. گاهی اوقات ممکن است بسط یافته باشد و یا کتابی به آن اختصاص پیدا کند. نمونههای خیلی روشن آن را میتوانیم در هزار و یک شب ببینیم و یا در بعضی از داستانهای بلند و طولانی که واقعاً رمانند. گر چه من با این عنوانها خیلی کار ندارم یعنی معتقدم یک روزی به جای واژه ی رمان هم ما باید عنوان خودمان را بهکار ببریم.
نکته ی سوم یا ویژگی سومی که در روایت ایرانی میتوانیم بیابیم، هدفمندی و جهتمندی است. یعنی جهتگیری روشن و مشخص معمولاً در تمام روایتهای ایرانی وجود دارد. این هدفمندی و این جهتمندی را گاهی وقتها وعظ یا عبرت میگویند یا قرآن میگوید: تبیاناً لِکُلّ شیء. مثلاً داستان حضرت یوسف(ع) را که میگوید، انتهای قصه حضرت یوسف آخرین آیه به همین مسئله اشاره دارد، اما من این هدفمندی را در روایت ایرانی، به گونهی دیگری تعبیر میکنم. اول تنزیل معناست. منظور از تنزیل معنا یعنی داستان یا روایت در خدمت فهم است. وقتی که یک مفهوم دشوار و سنگین و معقول باید محسوس شود، شما راهی جز این ندارید یا باید مَثل بزنید یا باید قصه بیاورید. قصه راهی است برای تنزیل یک مفهوم، مفهومی که ممکن است درک و فهمش دشوار باشد. در حقیقت مفاهیم در روایت داستانی، روایت ایرانی، در دوران کودکی، حتی کودکان، تبدیل همین مفاهیم به فضای عینی و محسوس بوده است.
نکتهی دوم عینیتبخشی به مفهوم است. پس اول تنزیل است، دوم عینیتبخشی، که برای عینیتبخشی از همه ی عناصر و سازههای ممکن استفاده میکنند، به طوری که شما میتوانید همه ی آنها را حتی برای کودکان مطرح کنید. داستانهای هزار و یک شب، کلیله و دمنه و مرزباننامه را توانستیم در کتابهای درسی برای بچهها مطرح کنیم و سایهاش در ذهن همه ی شماها
که این کتابها را خواندهاید هست. هیچ کدام از شما قصه کبوتران طوقدار را فراموش نمیکنید. آنهایی که یک مقدار قدیمتر خواندهاند مثلاً عبدالله برّی یا عبدالله بحری را که برگرفته از هزار و یک شب است خواندهاید. داستان قبل از انقلاب بود. بعد از انقلاب هم در کتاب درسی استفاده میشد. در هزار و یک شب خواندیم یک ماهیگیر کنار دریا می رود و تور میاندازد. ولی یک ماهی شکار میکند که نیمتنه شبیه ماهی و نیمتنه دیگر شبیه انسان است. با او دوست میشود و به اعماق دریاها میرود.
فرض کن «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» ژول ورن نمیتواند با زمینه و الهامگیری از این داستان باشد؟ به هر حال منظورم این است که این نمونهها قابل تلطیف و قابل عرضه کردن حتی به کودکان هستند. یعنی یک کودک هم میتواند این فضا را درک و احساس بکند.
نکتهی سومی که در این هدفمندی و جهتمندی وجود دارد جذب است. جذب، ایجاد فضای جذابیت و رُبایش. منظورم از این ربایش این است که وقتی کسی این روایات را میخواند سریع در فضای آن قرار میگیرد. حالا شما میخواهید اسمش را همذاتپنداری بگذارید یا هر چیز دیگر. من اسمش را میگذارم استغراق. یعنی از همه اطراف کَنده میشود و در این فضا قرار میگیرد.
شما یک کلاس را مدیریت کنید. وقتی از کلاس بیرون میآیید اگر از بچهها سوال کنید معلّم چی گفت، مطمئن باشید قصههای آن فرد در حافظهشان مانده و آن را خواهند گفت. ممکن است بقیه بخشها را به حافظه نسپرده باشند و فراموش بکنند ولی قطعاً آن بخش که قصه گفته شده حالا به هر شکلی گفته شده، در حافظهها باقی میماند. بنابراین برای رسوب در حافظه و برای جذب مخاطب ما از روایت ایرانی بهرهگیری و استفاده میکنیم.
نکتهی بعدی که خیلی نکتهی مهمی است، ضمنیگویی است یا پرهیز از تصریح و پرداختن به تلویح. یعنی معمولاً داستانهای ایرانی تلاش کردند یک مسئله را ضمنی بگویند. یا من میخواهم به شما مستقیم نگویم که آقا سر سفره مثلاً فلان کار را بکن، یا مثلاً به بابا و مادرت احترام بگذار، من میخواهم این را به شما مستقیم نگویم، تا در شما مقاومت ایجاد نشود. چون معمولاً در مقابل نصیحت و موعظه نوعی موضعگیری است. موضع در مقابل موعظه. متأسفانه امروزه عنوانش تغییر کرده و «گیر دادن» را مثلاً جای موعظه و نصیحت قرار دادند و در نتیجه منفی کردهاند. گیر دادن همین مفهوم موعظه و نصیحت است.
خب اگر قرار باشد من موعظه و نصحیت نکنم، میتوانم در ضمن یک روایت، حالا از شکلهای گوناگون روایت، بهرهگیری کرده و منظور را منتقل کنم. در فرهنگ قرآنی صحبت از وعظ، عبرت، تنبّه، هدایت و تفصیل، تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْءٍ است که همه در آخرین آیه سوره یوسف(ع) آمده است.
ویژگی چهارمی که برای روایت ایرانی میشود مطرح کرد تنوع موضوعی است. روایت ایرانی تنوع موضوعی و فلسفی دارد. حَیّ بْن یَقْظان از ابوعلی سینا، کاملاً یک تمثیل است. و ما را با کل فلسفهی حیات و زندگی آشنا میکند. اگر قرار باشد روزی رصد کنیم روایت ایرانی را در ادبیات داستانی جهان، آنوقت معلوم خواهد شد ما چه داشتهایم که دیگران فَتَخطَفُهُ الطَير آنها را ربودهاند و به نام خویش ثبت کردهاند و امروز «برند» آنهاست ولی مالِ ماست. ما اگر خوب بلد باشیم دقت کنیم جستوجو کنیم میتوانیم آن را بیابیم.
«کمدی الهی» دانته را شما اگر بخوانید کاملاً همان چیزی است که در «ارداویراف نامه» بهرام پژدو می بینید. سیر و سفر را میتوانید ببینید یا «سیرالعباده الیالمعاد» سنایی را ببینید، خیلی عجیب است که ادبیات اروپا با بهرهگیری از ادبیات داستانی ما بارور می شود و از حدود قرن شانزدهم این تأثیرپذیری شدیدتر میشود. پیش از آن نیز#شعر سعدی را ملاحان در دریاها میخواندند و غزل حافظ تا بنگاله رفته بود.
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله میرود
خب معلوم میشود در عصر صفویه که مثلاً ارتباط ما با هند قوی میشود و بسیاری از شاعران به هند میروند، در عصر حافظ شعر حافظ در هند رسوخ و نفوذ داشته. یعنی این زبان توانسته است فتح کند. پیشتر از آنکه فتح جغرافیایی اتفاق افتاد، فتح قلبها و فتح ذهنها و زبانها اتفاق افتاده و به آنجاها رفته است.
چند سال پیش که به چین رفته بودم، یک روز جمعهای بود. رفتم که در نماز جمعه آنجا شرکت کنم. من را بردند سر مزاری، مزار یک بازرگان ایرانی بود، به خط فارسی بر مزارش نوشته شده بود. روزگاری مثلا معلوم میشود به تجارت که میرفتند _ میدانید که سفرهای گذشته سفرهای طولانی بوده _ مثلاً شبانگاه که متوقف میشدند یا نزدیک غروب چادر میزدند فرصتی بود دور هم جمع شوند و قصه بگویند. در حقیقت، باید بگویم خلق دکامرون خیلی پیش از دکامرونی که در اروپا داریم در ایران ما اتفاق افتاده که در سفرها دور هم جمع میشدند یا مثلا قصه برای همدیگر میگفتند و این قصه ها زبان را منتقل میکرد. فرهنگ را منتقل میکرد، یعنی اگر روزی قرار باشد بخشی از فرهنگ خودمان را ضمنی بگوییم، یا تلویحی به جهان منتقل بکنیم، از قصه ناگزیریم. داستان بهترین محمل برای ضمنیگویی یا انتقال ارزشها به شکل ضمنی و تلویحی است.
همین قصه ی کمدی الهی دانته که به بیش از 30 زبان ترجمه شده و چند میلیون فروش داشته و چند سال پیش هم فیلمی از آن ساخته شد (آن فیلم هم تقریباً رکورد فروش داشت) باز از ما اقتباس کرده یعنی میخواهم بگویم قابلیت حتی سینمایی شدن روایات ایرانی هست.
- سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
امروزه انیمیشن های خوبی از بعضی قصه های ایرانی ساخته شده.
بله اگر ما میرفتیم این انیمیشنهایی که ساخته میشود، این علی باباها؛ چهل دزد بغداد. همین چیزهایی که دارند درست میکنند خودمان برای بچههایمان میگفتیم چنین نمیشد که به نام دیگران ثبت شود. باید صدا و سیمای ما برای این نمونهها کار تصویری بکند، یعنی روایت ایرانی در ساخت هنری خودنمایی کند.
در کنار این موضوع نیاز هست تکنیک بهرهگیری آنها را از داستانهای خودمان هم تحلیل کنیم. یعنی مثلاً غربیها چه جوری گرفتند؟ کجا را گرفتند، برش دادند بعد پروردند و بعد در یک ساختاری تولید کردند که ما ممکن است لحظههای اول تصور کنیم مال خودشان بوده. اما اگر درنگ دقیقی داشته باشیم میتوانیم بفهمیم کجاها را گرفتند. نکته دیگر زبان است اینکه آنها چه جوری داستان ها را بومی کردند. یعنی فرهنگ خودمان را به فرهنگ خودشان درآورده و قابل پذیرش کردهاند. باید در حوزه مطالعاتی و پژوهشی ما نحوه بهرهگیری دیگران از روایت ایرانی روشن شود.
خود این میتواند به ما بگوید ما چه جوری میتوانیم ادبیات آنها را بگیریم و بومی کنیم؟ یعنی دو سویه موضوع را ببینید. قصه های ما را گرفتند و چه بخشهایی از ما گرفتند چه تغییراتی دادند؟ حتی در روزگار خودمان. مثلا ببینید کیمیاگر کاملا برگرفته از مثنوی معنوی مولاناست. پائولو کوئیلو تقریباً باید بگویم همه کارهایش از ما گرفته شده. «والدین؛ فرزندان و نوهها» کتاب خواندنی کوچکی است از پائولو کوئیلو که کاملا از سعدی و متون عرفانی ما گرفته شده. اصلا عمده قصه هایش مال سعدی است. اما به زبان امروزی درآورده. یا مثلا از اسرار التوحید استفاده کرده. بعضی جاها برشهای خیلی کوچکی از تذکره الاولیا دارد. اینها را که دارم میگویم چون خودم تعقیب کردم بعضی از اینها را و البته هیچوقت مجالی پیش نیامده که اینها را مطرح بکنم الان در این فرصت دارم طرح میکنم. بنابراین ما تنوع موضوع داریم در حوزه روایت ایرانی و انواع روایت داستانی داریم. فلسفی داریم، اجتماعی داریم، سیاسی داریم. به نظر شما کلیله و دمنه سیاسی نیست؟
کســی گــفتــه بــود اگـــر ایــــن را ناصرالدین شاه خوانده بود امیرکبیر را نمیکشت. شما آنجا ببینید که این دمنه چه دسیسههایی دارد به کار میبرد تا بالاخره آن گاو کشته شود و سرانجام موفق هم میشود. بعد وقتی در زندان است چه استدلالهایی طرح میکند. کاملاً استدلالهایش امروزی است. به هر حال میدانید ممکن است پدیدههای اطراف انسان در زمان عوض شود اما آن اصل وجودی انسان که تغییر نمیکند. آن آزمندی انسان همیشه هست، بخلورزی انسان همیشه هست، عجول بودنش هست، ضعیف بودنش که هست. یعنی شما ببینید کرونا اتفاق افتاد ضعف انسان را به رخش کشید. خدا میفرماید: “خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً.” انسان ضعیف است. میگوید: :خلق الانسان هلوعا”، انسان آزمند و حریص است. اینها را ما همه میدانیم. کفر میورزد و کفران میکند. نعمتها را نادیده میگیرد. “قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ”. خدا بکشد این انسان را. چقدر کفر میورزد، یعنی چقدر واقعاً ناشکر است و ناسپاس در مقابل نعمتها. خوب اینها که زمان برنمیدارد. انسان تا انسان است این ویژگیها با او هست. و اتفاقاً یکی از سازههای مهم و یکی دیگر از ویژگیهای دیگر روایت ایرانی توجه به سازههای فطرت انسان و عناصر ضدفطرت است. و این یکی از درخشانترین بخشها و ویژگیهای
روایت ایرانی است.
ببینید الان ادبیات داستانی غرب بیشتر به همین رویه های زندگی انسان توجه دارد نه به ژرفا و به اصل وجود انسان، یعنی آن چیزهایی که باید توجه کرد. و آنها خاستگاه خیلی از این رفتارها هستند. یعنی به تظاهرات رفتاری توجه نمیکند. روایت ایرانی به ژرفترین و بنیادیترین مسائل سرشتین انسان توجه دارد.
اصـحـاب حضــرت ابــاعــبدالله(ع) وقتی رجز میخوانند، در این رجزهای خودشان انگشت روی اساسیترین مسائل انسانی میگذارند. میگوید اینها شما را بدبخت کرده است. مثلاً وقتی اسلم بن عمرو ایرانی وقتی به میدان میرود و رجز میخواند، میگوید:
الْبَحرُ مِنْ طَعنی وَ ضَربی یَصْطَلی
وَالْجوُّ مِنْ سَهمی و َنَبلی یَمْتلی
اذا حُسامی فِی یَمینی یَنْجَلی
یَنشَقُّ قَلْبُ الْحاسِدِ المُبَجَّلِ
میگوید خاستگاه تمام رفتارهای شما دو چیز هست: یکی حسد که اگر کسی تاریخ اسلام را بررسی کند میبیند از اول جریان هاشم و عبدالشمس با یک حسد شده است. چندین امام ما قربانی حسدند. حتی دو امام ما که همسرانشان قاتلشان می شوند عنصر، عنصر حسد هست. در کربلا عنصر حسد وجود دارد. مثلا یزید حسود بود، کسی خوب تحلیل بکند بررسی بکند میبیند وقتی سر امام حسین(ع) را که می آورند، گفت و گویی که میکند کاملاً این حسد خودش را نشان می دهد. یا عمر سعد کاملاً حسود بود. و بخل یا مبجّل بودن یعنی خودستا بودن در رفتار آن هاست، مبجّل یعنی کسی که فکر میکند همه باید در خدمتش باشند. به قول بچههای امروز برای خودش نوشابه باز میکند. یا برای خودش کلاس میگذارد. روایت ایرانی به بنیادهای تباهی و رهایی یا
رشد و سقوط انسان توجه دارد.
یکی از ویژگیهای روایت ایرانی پرداختن به مسائل سرشتین انسان است و این شاخص بسیار مهمی است. میتواند به ما کمک بکند که ما هم در ساختارهای داستانی خودمان به این بپرداریم. بگذارید یک مثالی از خانم قدسیه پائینی بزنم. ببینید مثلا در کتاب سنگ وقتی می خواهد یک چهره منفی را مطرح کند، این چهره منفی شخصیتی است بنام زرعهی بن ابان که در کربلا جنایاتی دارد. بهخصوص در قتلگاه. وقتی او را میخواهد مطرح کند میگوید که این راه میرود مثلا یک جوجه اردک کوچک را زیر پاهایش له میکند. ببینید قصاوت و بیرحمی این را الان بتدریج به من القا میکند. در یک فرایند داستانی قرار است دریابید این آدم کیست. ببینید که این جوجه اردک را و بعد مثلاً این دختربچه گازش میگیرد، اردکها دارند نوکش میزنند و بعد تا بازار هم که میرود، یک ظرفی گذاشتهاند جلوی چند تا سگ، وقتی زرعه میرسد لگد میزند به این، میخواهد این خباثت و زشتی رفتار این شخصیت را بتدریج به شما معرفی کند. آنوقت نقطه ی مقابلش حرّ است که حر دوباره این ظرف را جلوی سگ میگذارد، در ظرف آب میریزد و باقی ماجرا؛ دقت میکنید؟ این تقابلها را میخواهد نشان بدهد و ما در یک صیرورتی، به یک نفرتی نسبت به این شخصیت منفی میرسیم. حالا هر چه پیشتر میرویم خیلی خوب در پیرنگ داستان، پلیدی زرعه این را پیش میبرد، یعنی از خصوصیات ارزنده داستانهای ایرانی یکی هم همین است. توجه به سرشت انسانی و نیازهای سرشتین انسانی. به عبارت دیگر عطشهای عمیق روح انسان را پاسخ میدهد.
بنابراین یک تنوع موضوع در روایت ایرانی است، فلسفی است، اجتماعی است، سیاسی است، اخلاقی است، تفنّنی است، سرگرمی است، همه اینهاست. دوم وجه سرشتین دارد یعنی پیوند با سرشت انسانی دارد. و ویژگی ششمی که در روایت ایرانی می توانم بگویم، تلفیقی است از چند سازه و عنصر. یک: تجربه. دو: مکاشفه. این مکاشفه در حوزه داستانهای ایرانی و روایت ایرانی خیلی مهم است. مشاهده و تخیل. یعنی چهار تا عنصر با همدیگر گره می خورند. عنصر تخیل را خیلی استفاده میکنند. حتی در افسانههایمان، مثلا افسانههای مازندران را جمع کردند، من چند جلدش را خواندم. یک کاری زمانی در کانون پرورش فکری اتفاق افتاد، داستانهای محلی ایرانی را با همان گویش جمع کردند و به فارسی هم درآوردند. چهارمحال، اصفهان، ایلام و … به همان گویش خاص آنها، این افسانهها را آوردند بعد هم شکل فارسیاش را هم آوردند. اینها یک مقدار کمک میکند به ما که روایت ایرانی را بهتر بشناسیم.
انجوی شیرازی قبلاً مشابه این کار را در رادیو عرضه و اجرا کرده بود و مشخص کرده بود که یک قصه ایرانی گاه در پنجاه کشور جهان سرایت و روایت یافته است.
- با این تفصیل و تحلیل پس به نظر شــما قالب رمــان نمی تواند برای مفاهیم ما مفید باشد!
ببینید یکی از چیزهایی که اتفاق افتاده این است که غلبه ی فرهنگ غرب باعث شده که وقتی مثلاً پیرنگ در داستان نبینیم بگذاریم کنار، بگوییم این دیگر داستان نیست. یکی از مسائل همین است. میگویم تحلیل نیست. مگر قرار است همیشه برای هر چیزی تحلیل صوری و ظاهری انجام بگیرد. معجزه را شما چطور میتوانید تحلیل بکنید. معجزه قابل تحلیل نیست. حداقل در حوزه تحلیلهای معمولی و عادی نمیتوانید تحلیل بکنید. ولی خوب آن ساختار علت و معلولی خاص خودش را دارد و شما این را باید در ساختار علت و معلولی مناطق ایران و فرهنگ ایرانی ببینید، داستانهایی که پیرنگ ندارند اما مقبول افتاده و روایت شدهاند.پس ششمین ویژگی روایت ایرانی با چهار عنصر همراه است؛ تجربه، مشاهده، مکاشفه و تخیل. یعنی این عناصر با همدیگر گره می خورند. حالا نحوه ی کاربرد تخیل در روایت ایرانی چطور است؟ این یک بابی است که باید باز کنیم. مکاشفه در روایت ایرانی چگونه است؟ این را میشود مفصل بحث کرد. نحوه مشاهده و زاویهی مشاهده که شما اسمش را بگذارید زاویه دید. زاویه دید چگونه است؟ مشاهده است، از کدام افق دارد نگاه میکند. و تجربه. تجربه چگونه خودش را در داستانها نشان میدهد؟ خیلی قابل تأمل هست. بهخصوص در سعدی. اشاره کوتاهی بکنم و بحث را ببندم. مثلا در گلستان سعدی آمده: “توانگرزادهای را دیدم، بزرگی را پرسیدم، یکی را در محفلی دیدم، اعرابیای را دیدم، که پسر را همی گفت. طفل بودم که بزرگی را پرسیدم.” ببینید این شروع داستان هاست، شروع حکایتهای سعدی است. اعرابی را دیدم، در حکایت شانزده. در حکایت هشت. گدایی را حکایت کنند. بازرگانی را دیدم، یکی از پادشاهان عابدی را پرسید. خیلی عجیب است. این نحوهی ورود حضرت سعدی به حکایات خودش یا به روایت خودش از مسائل، خیلی قابل تأمل و توجه و شیرین است. در این ساختارهای سعدی “آوردهاند” نمی بینید. اما وقتی میآیید در ساختارهای قرون بعدیمان، یک مقدار قبلش میبینید بحث “آوردهاند که” دیده میشود. خود این آوردهاند یعنی چه؟ چرا من را نمیگوید، این منِ محذوف در همهی روایتهاست. اینها خیلی قابل تأمل و توجه است که به همان بحثهای باورها و مسائل سرشتین بازمیگردد…